«زنان سرزمینم»
در این شب مغلوب
با من از گر گرفتگی یک ستاره
و چکه ی قطره های نور بگو…
که در نقش پیراهن زنانه سوخته است.
«در متن؟»
«چشمه چشمه در سه عمل سخت…
_ _ _ »
□
«تمام هوش از دست رفته را با دو گوشم…»
«می شنوی؟!»
«اشک هایی که از گلو به غلیان چشمه ها باور دارند
ق ل ب
سه تکه از سه عمل در ابهام یک قصه.»
«قربان! فانوس ها را که…»
«چیزی که نباید فهمید،
نباید فهمید.
تفهیم؟!»
«تفهیم!»
□
برآمده از نهاد هر کاراکتر، یک آه…
انتـ…
زار می زد در سطرهای بارانی
گیسو بلندِ کوه های زاگرس…
«ق ل بِ مرا
آه، سه تکه ی دوست داشتنی من!»
و ذائقه های نارس در افت و خیز جاده ها ریل می شوند.
«جاده ها؟!»
«سیل می شوند.»
□
«سینه هایم پیامبرانی بودند که دو انار سرخ را
به عریانی شاخه ها بشارت دادند.»
در غلظت صدای راوی
پریانی غمگین
که برای سلطنت یک قلب
قلبشان می تپید
به نشستن فکر می کردند.
«در؟!»
«سینه ی یک مخاطب میانسال…»
«آه! شوری دریاچه ی نمک
که قلب دریایی ام را بند کرده ای…
من به زنان سرزمینم
من به سرزمین زن ها وصلم
اما تو به زنانگی زن ها بی باور…
آه، داژوی من!
میخواهمش که دوست داشتن هم حق زیستن دارد
آن گونه که سرو
آن گونه که یاسمن.»
□□
آه، ای ملال مکرر!
ای ژرف دردانگیز!
«هنوز باورش را؟!»
«مانده ام چه کنم.
رؤیایی که مرا
بی صدا
ش
ک
س
ت…
اما همیشه در قلبم چون کهنگیِ یک زخم
که پیراهنی را هر روز زخم تر خواهد کرد
خواهد ماند…»