خانه / کتاب های مکتب اصالت کلمه(orianism) / “جنس سوم”- از استاد آرش آذرپیک و مهری السادات مهدویان(قسمت اول)

“جنس سوم”- از استاد آرش آذرپیک و مهری السادات مهدویان(قسمت اول)

مرامنامه فرزندان دیدگاه عریان

هنر؛ یعنی شکستنِ قانون و ساختن توأمان بنایی نوین بر چکاد جاودانگی فقط و فقط برای دیوانگان، وصله‌های ناجور، شورشیان، مشکل سازان

میخ‌های گِرد در سوراخهای چارگوش

آنان که همه چیز را متفاوت می‌بینند   آنها به قوائد دلبستگی ندارند…

به قول مولانا، جنس سوم یعنی :

مرد و زن چون یک شود آن یک تویی

چـــون که یک‌ها محو شد آنک تویی

 

به اهتمام : آرش آذر پیک و مهری مهدویان

 

 

 

میـــان عاشق و معشوق هیچ حائـــل نیست

تو خود حجاب خودی «حافظ» از میان برخیز

 

بیانیه‌ی دیدگاه عریان به قلم : آرش آذرپیک

آذر پیک، علیرضا، ۱۳۵۸-، گردآورنده جنس سوم (بیانیه دیدگاه جهان شمول عریان در ادبیات)/ به اهتمام آرش آذرپیک، مهری مهدویان.- کرمانشاه، انتشارات کرمانشاه ۱۳۸۴ ۱۲۰ ص مصور                                       ISBN : 964-6603-74-2 فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا ۱-متن ادبی- قرن ۱۴- الف. موسوی مهدویان، مهری السادات، ۱۳۴۸، گرد آورنده، همکار. ب. عنوان ۶۲۰۸۰۷/ ۱ فا ۸                   ۱۳۸۴  ۹ ج ع آ / ۱۹۲  ع PIR

نام کتاب : جنس سوم به اهتمام:علیرضا(آرش) آذرپیک، مهری السادات موسوی‌مهدویان(مهری‌مهدویان) ناشر : انتشارات کرمانشاه (هرمز بیگلری) حروف نگار : حروفچینی قائم (عج) (طاهره سلیمی) چاپ : اول ۱۳۸۴ طراح جلد : امین مهر  تاریخ انتشار : ۸۴ قطع کتاب : رقعی ۱۲۰ صفحه شمارگان : ۱۰۰۰ جلد قیمت : ۱۵۰۰ تومان شماره شابک : ۲-۷۴-۶۶۰۳-۹۶۴         ISBN:964-6603-74-2   حق چاپ محفوظ انتشارات کرمانشاه : چهار‌راه مدرس، پارکینگ شهرداری مقابل هتل راه کربلا- تلفن : ۷۲۲۲۹۳۲

—————————————————————————–

مرامنامه فرزندان دیدگاه عریان

هنر؛ یعنی شکستنِ قانون

و ساختن توأمان بنایی نوین

بر چکاد جاودانگی

                    فقط و فقط

برای دیوانگان، وصله‌های ناجور، شورشیان، مشکل سازان

میخ‌های گِرد در سوراخهای چارگوش

آنان که همه چیز را متفاوت می‌بینند

     آنها به قوائد دلبستگی ندارند، و احترامی برای روش‌های جاری قائل نیستند، می‌توانید از آنها نقل کنید،

با آنهــــا مخالف باشیـــــد

ستایش‌شــــــان کنیـــــد

یـــا بدشــــــان را بگوئیـد

     امّا نخواهید توانست آنان را نادیده بگیرید، زیرا کسانی هستند که اوضاع را تغییر می‌دهند و به حرکت انسان سرعت می‌بخشند.

     در حالی که ممکن است، آنها را دیوانه بدانند.

     امّا به زعم ما اینها نابغه‌اند، زیرا کسانی که آنقدر دیوانه‌انــــد که می‌پندارند می‌توانند، دنیا را عوض کنند، حتماً این کار را خواهند کرد.[۱]

 

بی هیچ تعارف…

ما آمدیم، چه کلاهها را بردارید، چه…

– همه سوار شوند، آغاز حرکت…

-آ های بمانید! یکنفر جا مانده…

– بدو، آینده شروع شده است…

     دیدگاهِ ما، حقیقتی‌ست فروزانتر از زندگی، واقع‌گراتر از مرگ، و زایش و میرش جاودانه‌هایی هستند که هیچگاه خود را در یک کالبَد مشخص محدود نخواهند ساخت.

     بنابراین، دیدگاه عریان، بر پایه ارتباط بی‌واسطه با همه چیز «طبیعی و ماوراء الطبیعی»، «کلی و جزئی» تنها یک نظریه‌ی هنری یا ادبی صرف نیست.

     بلکه دیدگاهی‌ست جهانشمول در فلسفه، عرفان، جامعه‌شناسی، روانشناسی و… بگذریم، زیراحتی یک نیم نگاه کوتاه به هر کدام از این شریانهای هزار شاخه، نیازمندِ حال و مجال و مقالی‌ست که… «تا وقت دگر».

     بودا که … اگر «طاهر عریان» راهم نتوانستید، هنوزاهنوز فریاد «گاندی» گوش‌ها را به سماع می‌آورد، آن یار سفر کرده که صورت و سیرتِ هماره عریانش رستاخیز فرشتگان بر زمین بود.

     نفس در نفس، از دالاهو تا تبت، از تبت تا… در عریانیت طلایه‌دارانِ طریقت هیچ پنداشتی نمی‌توان داشت، جز انعکاس ذاتِ بی چون خداوندگار.

«هست از پس پرده گفتگوی من و تـو    چون پرده بر افتد نه تومانی و نه من»

«خیام»

     آغاز تمام بند بازیها و قید سازیها از همان برگ انجیر اساطیری‌ست که نخستین طلیعه‌ی کثرت را برایِ انسانیت به ارمغان آورد و ادامه‌ی این برگ پوشی‌ها، چیزی نخواهد بود، جز امتدادِ عدم اطمینانِ انسانها به هم بر چکادِ آرمانشهرهایشان.

– و این «رازِ مگو» حقیقتی‌ست که ناخود آگاهِ مدنیت و بشریت را از تمامیت پرده پوشی‌ها‌ی درونی و دست‌های پشت پرده‌ی بیرونی به تنگ آورده است و نمود عینی اینگونه واکنش‌ها، عریانیت‌های پنهان بر روبنای متشنجِ جامعه‌هاست.

 

ادبیات عریان

حرکتی بسیط که در ذاتِ واژه

اتفاق می‌افتد

     نه شعریت و نه داستان وارگی، اینجا مسئله فقط و فقط بر سر واژگان است، زیرا آنگاه که ما این حقیقتِ عمیقِ شهودی را پذیرا شویم که واژه یک موجودِ کاملاً زنده است، بی هیچ گمانه‌زنی باید پذیرفت که یک موجود زنده را هیچگاه نمی‌توان از یک بُعد خاص به نظاره و تشریح نشست.

     بنابراین تحمیل یک ژانر ویژه مانندِ شعریت، واقعیتی نخواهد داشت جز تحمیل جبر گرایانه‌ی یک ایدئولوژی خاص برای نمود بخشیدن به یکی از جنبه‌های شخصیتی واژگان اگر چه ما این برداشتِ ایدئولوژیک را «وحیِ منزل» بپنداریم و تاریخ با شکوه ادبیات را حجت قرار دهیم.

«جنگ‌هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه      چون ندیدند حقیقت ره افسانـه زدند»

«حافظ»

     اکنون روح قبیله‌گرای ادبیاتِ جهان، چه در قشلاق شعر و چه در ییلاق داستان با تمام مکاتب و شاخه‌های اصلی و فرعی، حتی در آوانگاردترین وجوه خود، آگاهانه یا ناآگاهانه واژه را در جنگ ۷۲ ملیتی خویش آنچنان مستغرق ساخته که ما امروزه- بی انکار دست آورد‌ها- غمگنانه شاهِدِ تحقیر، تضعیف و پسرفت ادبیات در برابر دیگر رسانه‌ها و هنر‌ها از جنبه جذابیت و جلب مخاطب هستیم.

     راهکرد‌هایی که صرفاً افزایش، کاهش و یا آمیزش انگاره‌ها، قوائد و نگرش‌های مربوط به یک ژانر خاص- مانند داستان- را براساس ایدئولوژیهای پذیرفته شده‌ی همان چارچوبه‌ی ادبی، تنها طرق دست یافتن به هواهای تازه و دست یازیدن به بدعت‌های نوین حتی در شالوده شکن‌ترین و افراطی‌ترین خیزش‌های ادبی جهان دانسته است.

     زیرا هدف‌ نهایی اینگونه قلم‌ها منحصراً ارائه‌ی داستانها و اشعاری در تضاد و یا متفاوت با آثار پدرانِ خویش بوده است.

     و اینچنین بود که تاریخ ادبیّات به بن بستِ تسلسل آمیز کنونی دچار گردید و آنچه در این میانه نادیده به شمار آمد، بی گمان نه اِصالت شعر و نه ماهیت داستان، بلکه وجود مقدس واژگان بوده است و بس.

تا اینکه…

– می‌شنوید!؟ این صدای آسمان است…

… و در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.

– آهای! چشم‌ها را باید… جور دیگر باید… و چشم‌های سوّم

     اینگونه است، آغاز ابریشمینِ شاهراهی دیگر، بی‌آنکه هیچ جاده‌ای را نقطه پایان.

     مکان و زمان، آنچنان در هم ادغام که ناگهان عقربه‌های بی‌گدار به پس و «منِ» بی‌گدار به پیش… قلم هنوز ایستاده است.

– شعر!؟

– داستان!؟

– «تا بدانجا رسید دانشِ من             که بدانم همی که نادانم»

– تاریخ چه!؟

– تجربه‌هایی بس گرانمایه که آنچنان بر مکان و زمان چیره شده‌اند، که هیچگاه خوابِ این گمان شکنی را نیز به چشمان خود راه نخواهیم داد که شاکله بخش همه چیز در هنگامه‌ی «رستاخیز واژگان» فقط «متن» است.

– لطفاً ریاضی‌تان را به رُخ نکشید:

شعر + متن × داستان + متن = متن

     یک متنِ کاملاً عریان و یک قلمِ بی نهایت آزاد، بر فراز اندیشه‌هایِ بی‌پایان، این آرمانِ ماست و نقش رایتِ شورشیانی‌ست که دیوانه‌وار فریاد شده‌اند:

متن عریان = حرکتی واژه‌گرا در یک ژانر نامتعارف

برای گذر از گردونه‌ی کارمای متن

بازگشتی آوانگارد به اصالتی فرا رَو

     ناخود آگاهِ انسانیت ریشه در روایت و تغزّل دارد، بی آنکه گُسلی بینِ این دو نحله قائل گردد.

     از اوستا و اوپانیشا‌دها گرفته تا تورات و انجیل و قرآن.

اگر باز هم تشنه‌اید- خط سوّم ادبیّات ایران زمین- «شطح»

     قلم برتر و متعالی، بر چکاد شاعرانگی‌ها و داستان پردازی‌ها نه یک شاعرِ صرف است و نه یک داستان پردازِ صرف.

     اینجاست که واژگان عاشقانه به رقص می‌آیند و آزادانه‌ پای بر عرصه‌ی متنی هنرمندانه‌ میگذارند که پیشاپیش نه داغ شعریت بر تن آنهاست و نه تهمت روایت بر پیشانیشان.[۲]

     فرآیند آفرینشِ اینگونه متون، تنها در شکافتن هسته‌ی مرکزی واژگان است برای آزاد ساختنِ تمام انرژی‌هایِ ناگفته و نهفته‌ی درونی و بیرونی. به منظور بی‌واسطه‌ترین ارتباط ممکن با آنها که طی قرنهای متوالی می‌باید منحصراً در دو شاخه‌ی جدا از هم، یعنی : شعریت و روایت تعریف می‌شدند.

     و این یعنی- کشف، عریان ساختن و تکوین جنسیت[۳] سوّم و بنیادین واژگان، خارج از هرگونه نرینگی و مادینگی که در امتداد تاریخِ پرفراز و نشیب ادبیّات به دلایلِ ذیل هیچگاه فرصت نمود و گسترش عینی نداشته است:

۱-خاصِ خواصِ آسمان و آورندگانِ وحی به شمار آمدن

۲-خلاء پنداشته شدن

۳-عناوینِ اغفال کننده و جامعه پذیرِ «شاعر و داستانپرداز»

۴-عدم زمینه‌ی مناسب و جرأت کافی برای کشف و اعلام حضور

۵-سرکوب آنیِ تفکر، پیش از نطفه بستنِ آن توسط زُعمای قوم و مافیای ادبی

۶-«هندوستان» دانستنِ این قاره‌ی نویافته

     بنابر همین اصل یک «متن عریان» را هرگز نمی‌توان با انواع داستانها و اشعار به اصطلاح «پلی ژانریک» امروزه‌ی جهان مطابق دانست، اگر چه حجم بیشترِ متون بعدازتئوریِ این‌جریان، فعلاً درجوّکولاژواره‌ی‌چنین‌عرصه‌هایی دست و پا می‌زنند.

     که این امر نتیجه‌ی برداشتهای جامد و ایستا از اینگونه شاکله‌هاست، بجای ارتباط ادراکی و کریستالیزه کردن بطنِ استحاله پذیرِ ساختار‌های رادیکالِ آنها در اثر.

     باید توجه داشت که هدفِ «متن عریان» دست یافتن به یک ژانر قائم به ذات در ساحتِ بی‌پایان واژگان است و تکوین نهایی این پروسه بر می‌گردد به فرارَوی ذاتِ واژگان از شاکله‌های هزار چم شعریت و روایت به منظور نمود بخشیدن به ماهیت‌های نهفته‌ی درونی و بیرونی، نه وانمود کردن به اینچنین وجوهی که تنها فرآیندِ «استرابیسمِ کنونی» در حرکت دیدگانِ معصومِ ادبیات، آن را پیشروتر از پیش جلوه خواهد داد.

«این همسفران پشت به مقصود روانند      بــــاید کــه «؟»  قدمی پیشتر اُفتم»

«کلیم کاشانی»

     برای وضوح بیشتر مطلب، دیگر باره باید تأکید کرد:

     در وجود مقدس واژگان پتانسیل‌های نامرئی و گوناگونی وجود دارد، که پافشاریهایِ متعصبانه‌ی ادبیات بر داستان و شعر- به عنوان ژانر‌های برتر و اوجِ عروج واژه‌ها و در کنار آن، بست نشستنِ کلیّت ادبیّات در برج عاج خویش که موجب عدم استفاده‌های ادراکی- دیالکتیکی از انواعِ نگرش‌ها و ساختار‌های مختلفِ هنری، علمی، فلسفی و دیگر رشته‌های دانش بشری گشته، هیچ حاصلی نداشته است به جز عقیم ماندنِ آن انرژیهای پنهان و بالقوه.

     اما در صورتِ خروج واژگان از این حصار‌های خود ساخته و عریان گشتن وجودِ نهفته آنها.[۴] تمامی این ژانر‌های جداگانه و قرائت‌هایِ ناهمگون می‌توانند، باگذر از – گردونه‌ی کارمای متن- هویّتی دیگر را در بطن متعالی‌ترین شاهکار‌های ادبی به یادگار بگذارند.

     این در صورتی‌ست که قلم ما حتی ناخود‌آگاه نیز اصالت واژگان را هیچگاه به جامه‌های کلیشه پذیر ادبی درنیاورد و بدین ترتیب با گشوده شدنِ «چشم سوم» و نمودِ عینیِ جنسیت سوّم «عریان» واژگان، جهانی سوّم در انتظار ادبیات است. جهانی ناشناخته و بی‌پایان که نه قیل و قال اهالی زمین را دارد و نه تضاد‌ها و مرز‌بندیهای بهشت و دوزخی- اگر چه بی‌گمان جای پایِ اشراقی‌ترین ابعادِ برزخیِ آن عوالم را نیز می‌توان بر خاکِ تاکنون بِکر این سرزمین شگفت انگیز مشاهده نمود. البته با عنایت به مراقبه شناور در متن که (آزادگی بی قید و شرط واژگان) را جایگزین «آزادی بی‌بندی و باری» می‌کند، که متأسفانه ادبیات امروز را به ورطه پوچی انگاری و پوچ نگاری کشانیده است.

 

گذری کوتاه

برادبیات جهان

در آستانه‌ی عریانیّت

     «دخترم هیچ چیز ارزش آن را ندارد که حتی انگشت کوچک پایت را به خاطر آن برهنه کنی، اما به یاد داشته باش که برای هنر حتی می‌توان عریان روی صحنه رفت.» «چارلی چاپلین»

«اول و آخَرِ این کهنه کتاب» حادثه است!

     بنابراین بهتر آن است که سخن ما با سه جمله از بزرگان ادبیّاتِ جهان در این باب آغاز گردد :

«زندگی حقیرِ من، آنقدر ساده و آرام است

                                     که در آن، جمله‌ها حادثه‌هایند» فلوبر

«شعر، خطر کردن در زبان است» مالارمه

«شعر حادثه ایست که در زبان اتفاق می‌افتد» اوکتاویو پاز

نمونه‌ی این حادثه آفرینی‌ها در زبان، تحولی‌ست که اوایل قرن بیستم در نگرش‌ها و نگارش‌های شاعرانِ مغرب زمین متبلوِر گردید و بازتاب‌های آن به تدریج تمامی ادبیّاتِ جهان را در بر گرفت.

     این خیزش «شعر را آفرینش شاعرانه‌ی زبان» می‌دانست نه «آفرینش شاعرانه‌ی واقعیت» که مبنای بینش گذشتگان بود.

     برای نیل به این مقصود، مجاهدت‌هایی صورت گرفت، کوشش «ورلن» در به هم ریختن عروض و استفاده از زبان شکسته و گفتگوی نجوایی.

     جهدِ «کلودِل» و «تی اِس اِلیوت» برای خلق زبانی محاوره‌ای و نثرواره در شعر.

     ریختمان عامه پسندِ آثار «گارسیالورکا»[۵] و مهمترین آنها جنبش جهانشمولِ «سوررئالیست»‌ها که ورودِ خودکارِ واژگان را در شعر- بی‌هیچ مراقبه و مراقبتی- مبنای سرایش خود قرار داده بودند، مبین این واقعیت است که اساس هنر‌وریها و نوآوریها در حوزه‌ی زبانِ شاعرانه مربوط به دوره‌ی جدید بوده است.

     چرا که امروزه اکثریت اندیشمندان و منتقدان متفق‌القول اذغان کرده‌اند که تنها علّت وجودی شعر همان زبان آن است و کشف راهکار‌های نوین برای آفرینش معانی بدیع جز در دنیای زبان ممکن نخواهد بود.

     آن هنگام که «آندره برِتون» پیشوای «سوررئالیست»‌ها، بنیان نگارش خود را حرکتِ خودکار واژگان در متن به منظور آفرینشِ شعریتی برتر قرار داد.- با همه‌ی نوآوریهای پیشتازانه، که آرمان آن خلع «زبانِ بیان» و بر اریکه‌ی قدرت نشاندنِ «زبانِ آفرینشگر» بود، هنگامه‌ای بر پا گردید که می‌توان با جرأت اذعان کرد، در کنار آنتی‌تز‌های تئوریک، بزرگترین حکم نفی آن- «اعلام مرگ رمان» به عنوان برجسته‌ترین چهره‌ی روایت بود.

     امّا آیا این فتوا توانست با موج توفنده‌ی «رمان نوین» که با شاکله‌های استحاله یافته‌اش به قول «ر.م.آلبرس» در نیمه‌ی دوّم قرن بیستم به عنوان شایع‌ترین نحوه‌ی بیان ادبی درآمد، به مقابله برخیزد.

     به هر حال اکنون چندین دهه از زایش «سوررئالیسم» و پس از آن پیدایش «رمان نوین» می‌گذرد، و هر دو شاخه تجربه‌هایی بس گرانمایه در حوزه‌ی ادبیّات جهان به ودیعه گذاشتند.

     امّا ما اکنون برآنیم که این زبان آفرینشگر را از یک دریچه‌ی دیگر به نظاره بنشینیم و با گذر از تمام کُنش‌ها و واکنش‌های شعری- داستانی وارد دنیایی شویم که زبان در ساحت آن جان می‌گیرد، یعنی: «دنیای سحر آمیز واژگان»

     دنیایی که در آن واژه با عدول از همه‌ی منش‌های تعریف شده و فرارَوی از مرزهای شعریت و داستان‌وارگی حرکتی را در متنیت متن آغاز می‌کند که در اِصالت وجودی خود تمامِ تمایز‌های صوری و جوهریِ شعر و داستان را کاملاً بی‌اهمیّت می‌انگارد.

     بدینگونه واژگان در متن مبدل به شخصیت‌هایی شهودی و حقایقی فراشعری و فراداستانی می‌شوند که دیگر نه از آنِ شاعرند و نه از آنِ داستان‌نویس بلکه در گستره‌ی نامحدود متن، آئینه‌ی توأمان و تمام نمای جهان بیرونی و درونی عریان‌نویس می‌شوند.

واژه همانند منشوریست که هیچگاه در تاریکی نمی‌تواند حقیقت وجودیِ خود را به نمایش بگذارد و در این موقعیت با بیشتر شدنِ طیف نوری، ابعاد هنری واژه نیز بیش از پیش جلوه‌گری خواهند کرد، به همین دلیل ارتباط بی‌واسطه در یک خلاء محض و محیط کاملاً مجرد چیزی جز ابتذال به بار نخواهد آورد.

     واژه در اینگونه متون با تمرّد رندانه از چارچوبه‌های پیشین، عریانیت حضور خود را به متن دیکته می‌کند، بی‌آنکه مزاحم آزادیِ تکامل یافته دیگر واژگان گردد.

    با توجه به دهش‌ها و گیرش‌های هنری، درونمایه‌های متون عریان سوژه‌هایی عمومی به شمار می‌آیند که با عبور از صافی کنش‌ها و واکنش‌ها منحصر به فرد‌ترین بستر را برای ایجاد نگرش‌ها و نگارش‌های متفاوت مهیا می‌سازند.

     در این بافت اصیل «متنِ عریان» همانند سازمانی یکپارچه خواهد شد، که اجزاء به هم پیوسته ولی قابل تفکیک آن که همان واژگان هستند تنها از طریقِ نقشی که در یک پازِل «چارچوبه‌ی گشتالت‌گونه» دارند، موجودیت پیدا می‌کنند و با پیشبرد چنین رویه‌ای واژه در متن خودِ کاراکتر، خود حادثه، خودِ عاطفه، خودِ تفکر، خودِ تصویر و… نتیجتاً خودِ زبان می‌شود.

 

مراقبه شناور در متن[۶]

«خوشــا آنـــان که دایم در نمــازند         بهشت جـاودان بــازارشـــان بــی»

«طاهر عریان»

     مراقبه در نگارش متن عریان، تبلور یک «کوشش بی‌رنج» است، نه عرق‌ریزیهای صنعت‌گرانه، مدیتیشنی سیّال در کلیّه‌ی احوال و افکار انسانی «کلی و جزئی»، «طبیعی و ماوراء الطبیعی»،حالتی‌فرارونده برای همبستری ناسازگارها به منظور «یکسان نگریستن» در همه چیز.[۷]

     شیرازه‌ی جهان اکنون ملقمه‌ی ناهمگونی‌ست از مقرّرات، فنآوریهاو مبادلات، که پا به پای هر دست‌آورد بشری، تخمه‌ی فروپاشی آن را نیز برای نیل به اصل دگرگونی و دگردیسی می‌آفریند و این حقیقت آرمان‌ستیز خواسته و ناخواسته مبانی متعالی هنری را به سمت مالیخولیایی‌ترین تراوشات ذهنی و قانونمند کردن ترس و خلاء سوق داده است.[۸]

     امّا در کشاکش این همه هیاهوی خودساخته، مزایای مراقبه معمولاً در معانی انتزاعی بارزی- همانند هماهنگی افزاینده، فهم فراتر و صلح درونی نهفته است.

     تمرکز، آدمی را وامی‌دارد تا در مهرورزانه‌ترین حالت، بر ذهن سرکش مسلط و در باب خواست‌ها و توقعات خویش همواره انعطاف‌پذیر گردد.

     مهارتی بی‌پایان که بر چگونگی اوضاع نظارت دارد بی‌آنکه در هزارتوهای ناخودآگاه به نوعی گمگشتگی بی‌بازگشت مبتلا گردد.

     این به معنای مکاشفه و موشکافی تمامی هستی‌ها و چیستی‌هاییست که بی هیچ رنگ و لعاب بخشیدن متظاهرانه- با پیش‌پندارها و عادات معمول- می‌تواند در ذهنیت ما به عینی‌ترین چهره‌ی بودن مبدل گردد.

     در وضعیت مراقبه تمامی واکنش‌های ذهن متأثر- با نفی ایستایی‌های بعد گرایانه- بر پایه‌ی زمان حال یعنی موقعیت فاعلیت در آزادانه‌ترین ناپوشیدگی ممکن، همه‌ی رفتارها و تصمیمات نابخردانه و برده‌وار را پیشاپیش به آخرین نقطه‌ی نابودگی می‌کشاند بی‌آنکه در هنگامه‌ی رؤیت دریافت‌ها، حتّی ساده‌ترین مکاشفه‌ها را بنابر نقشمایه‌ی شهودی واژه در ساختار متن از موهبت جاودانه زیستن محروم سازد.

     بنابراین در مرکزی‌ترین نقاط دایره‌ی وجودی شما- قلب و ذهن- جایگاهی به مراتب والاتر و خلّاق‌تر از صرفاً واکنش‌های خودکار به وجود خواهد آمد- ارتفاعی بی‌واهمه برای ناگزیرترین معراج‌واره‌های هنری.

     و این گون مراقبه، با نمود بخشیدن به ناخودآگاه هویتّمند، طریقتی پویا را پایه‌ریزی خواهد کرد که همواره مؤلف را در حرکت خودکار واژگان از پیشامتن تا فرامتن به اوج زایندگی می‌رساند و اثر را به امکان انعکاس معانی بدیع و حتّی موضوع شکن برای احیاء استحاله یافته‌ی سنتهای دوشینه و تکوین دوشیزه‌ترین دریافتها بر پایه تمامی تأثرات و تصوراتِ درونی و بیرونی مجهز می‌سازد.

     با تحقق این امکان و با توجه به نگرش‌های هرمونتیکی به معانی متنی و فرامتنی اثر، حقایقی به منصه‌ی ظهور خواهد پیوست که هیچگاه پیش از این نبوده‌اند، البته حکایت تأویل کننده‌های موضوع‌گرا و بالاخص در متن عریان ایدئولوژی‌گرا که از همان آغاز خوانش- چه دیداری و چه شنیداری- اندیشه‌هایی شائبه‌پذیر و آمیزش یافته قلمداد می‌گردند، خواستار فراخنایی دیگر است. به هر حال کلماتی که تأویل‌کننده به کار می‌برد، ریشه در سیاق زبانی دارد و ساحتی از معانی را شکل خواهد داد که کاملاً منحصر به فردند، بنابراین در صورت تمرکز شناور در اثر، تخصیص هر نوع معنای مبتنی بر متن- می‌باید مشارکتی شهودی در اینجا و اکنون به شمار آید.

     هدف مراقبه‌ی شناور، نه حذف و نابودی واژگان حاشیه، بلکه ذوب هنرمندانه‌ی آنهاست، در هسته یا هسته‌های متنی- فرامتنی اثر.

     قلم عریان آنگاه که پای خود را از مرحله تئوریهای ثانویه فراتر گذاشت، ناخود‌آگاه با رها شدن از دایره‌های بسته تفکرات و عواطفِ محدود و معمول، ریختمان نگرش خود را بر پایه دو اصل کاملاً اساسی و مهم در دیدگاه یعنی : «جذبه و حیرت»[۹] بنا خواهد کرد. و تحقق این نگرش والا تنها در صورتی است که آن شگفتی سکر آمیز و حالتِ درونی ذاتی جهانِ وجودی «عریان نویس» گردد.

     ناگفته نماند در دیدگاه عریان، قلم متعالی، خداوندگاریست که واژگان نه بندگان ستایشگر، بلکه همگامان جاودانه‌ی وی می‌شوند در تداوم خلقت. آفرینشی که با رها ساختن آنها از تمام قید و بندهای قهقرایی، هر کدام را فرمانروای قلمروانی خواهد کرد که هیچگاه خواب آن نیز به چشمهایشان خطور نکرده باشد.

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت           وی قبله‌ی زاهدان دو ابـروی خوشت

از جمله صفات خویش عریـان گشتم           تا غوطه‌ خورم برهنه در جوی خوشت

«حضرت مولانا»


طریقت درشریعت می‌نمایـد

حقیقت در طریقت می‌نمایـد

                         «خاکسار جلالی»

چند پیشنهاد اصلاح گرایانه

 تا… یک ژانــر قائـم به ذات

     دیدگاهِ عریان در ادبیات امروز، به عنوان سنتی نوخاسته که بر موجا موج بحرانهای پس از مدرنیسم مقتدرانه پای بر عرصه‌ی تاریخ نهاده است. برای نیل به حقیقت لایزالِ خود که بی‌واسطه‌ترین ارتباط زیبایی شناسیک با تمامیت هستی «واژه» است، طریقتی پایان ناپذیر را فراروی ادبیات جهان قرار می‌دهد که رسیدن به آن با توجه به باز‌یافت‌ها و دریافت‌های بی‌بدیلِ شهودی فقط و فقط با گذر از تمام شریعتهای خود ساخته و رایج در ماهیت زبان، برای اصالت بخشیدن به وجود منحصر به فرد و بی همتای واژگان ممکن است، بنابر همین رویه در این بخش پس از ارائه «مؤلفه‌های اولیّه»‌که اساسِ‌ نگرش‌ها و نگارش‌های این نحله بزرگ ادبی را در حالِ و آینده پایه‌ریزی خواهد کرد. با این باور داشت که «زمینه سازِ انقلابهای بزرگ، اصلاحاتی کوچک است».

     اکنون با معرفی و پیشنهاد برخی مؤلفه‌های ثانویه‌ این نکته بنیادین مطرح می‌شود که اینگونه تمهیدات و اله ما نها با توجه به اصالتِ تفاوت در هر مکان، زبان و قلمی که به اصلِ بی‌پایانِ «عریان» ایمان آورده است، همواره در صورت عدم پذیرش یا اشباع شدگی، قابلیت تغییر، تکوین و حتی با رجوع به روح عریان ارائه مؤلفه‌هایی متفاوت را دارد و در این باب همیشه بایستی به یاد داشت که به قولِ ولادیمیر مایاکوفسکی:

     «مسلماً نوآوری این نیست که هر آن از حقیقتی تازه دم بزنیم، دگرگونی بحرها و شیوه‌ها و قوائد «شعر» کار هر صبح و شام نیست، می‌توان به ادامه اینها، نفوذ دادن اینها پرداخت، حقیقت «دو دو تاچارتا» به تنهایی حقیقتی زنده نیست و نمی‌تواند باشد، باید شیوه اعمال این حقیقت را دانست، باید کاری کرد که این حقیقت زنده شود، باید با شواهد زیاد نشان داد که این حقیقت متزلزل نیست.»

 

یک نیم نگاه کوتاه

بر «فرا داستانِ عریان»

     «برای آفریننده‌ی ادبیّات، یعنی نویسنده، اصل کار خودِ زبان است»

«ریکاردو»

     «فرا داستانِ عریان» که با هدف گذر از متنی روایت مدارانه حرکت خود را بسوی عریانیتِ محضِ واژگان آغاز کرده است، تا کنون به موفقیتهایی در خُور توجه دست یافته که شایسته است به برخی از این مؤلفه‌ها اشاره شود:

۱-     مؤلفه‌های سه‌گانه، کلّی و همسوی یک «فرا داستان عریان»:

الف) کاملاً بدون قابلیت خلاصه شدن، زیرا تحقق خلاصه‌نویسی در یک داستان توهین مستقیم به واژگانی است که با تمام بار «متنی- فرامتنیِ» خود، آگاهانه از گردونه‌ی روایت اخراج خواهند شد و این امر هیچگونه ارتباطی به کوتاه بودن یا بلند‌بودنِ متن ما ندارد.

ب) هیچگاه نمی‌توان، یک «فرا داستان عریان» را به تعریف نشست، زیرا در صورت عدمِ قابلیتِ تعریف شدن، تنها می‌توان با «خوانشِ محض» به دنیای «فکری- عاطفی» و یا آنکه در مرحله‌ای بالاتر حیرت‌انگیز و سُکر آور اثر راه یافت.

ج) در صورت به نمایش درآمدن یک داستان، رغبتی برای خوانش اثر در مخاطب نخواهد ماند، در جهانِ اکنون رایانه به مرحله‌ای از تکامل علمی خود رسیده است که به راحتی در خود توان به تصویر کشیدنِ تمام آثار داستانی جهان را حتی در آوانگارد‌ترین گونه‌های ادبی دارد. امّا یک «فرا داستان عریان» را هیچگاه نمی‌توان حتی با پیشرفته‌ترین جلوه‌های ویژه‌ی رایانه‌ای نمایش داد و این امر بر می‌گردد به خیزش خودکار واژگان با فرارَوی از ضمیرهای خود‌آگاه و ناخود‌آگاه با هدف رسیدن به گونه‌ای نگارش ذن مآبانه، آنچنانکه گاه زایش، پردازش و پیرایش یک متن ممکن است، کمتر از یک ساعت و گاه بیش از یک سال ذهن و قلم عریان نویس را مشغول خود سازد.

۲-   سرایش آزادانه‌ی روایت، با بهره‌گیریِ دانشورانه از شگرد‌ها و ظرفیت‌های خودِ داستان، برای دست یافتن به یک روایت هنجار گریز، زبان برجسته و بیان ویژه نه تحمیل شعریت بر روایت- به گونه‌ای که باعث پیدایش نوعی التذاد شاعرانه از خوانشِ روایی خود گردد.

۳-   معلّق قرار دادنِ مخاطب در یک خلأ شهودی، ما بین درون و برون روایت، برای نظارت آگاهانه بر کلیّت اثر توأمان با غرق ناخود‌آگاه در جزئیات متن، به منظور تکاملِ روایتی تأویل پذیر برایِ پیدایشِ قرائت‌های گوناگون بعداز –به اصطلاح- شهادت  مؤلف و تکامل سیر ذهن گونه مؤلف توسط مخاطب.

۴-   عدم استعمالِ شگرد‌ها و گره افکنی‌های لابیرنت گونه در دایره‌ی رمزگان متن، برای التذاذ آنی مخاطب از اثر، البته این نکته حجتی برای حضورِ حتمی پیرنگ‌های یک لایه، بی فراز و فرود و خشک و عدم طرح‌های پیچیده در نوشتار‌ها نیست.

۵-   … و البته می‌توان فاکتور‌های یاد شده را در برخی «فرا شعر عریان»‌ها نیز مشاهده نمود و این هیچ معنایی ندارد جز فراروی از چارچوبه‌های بسته شعریت و روایت، برای راه یافتن به وجود عریان واژگان «جنس سوّم»- نه آمیختگیِ تفنن آمیز، و هرچند موفقِ این دو ژانر که باعث پیدایش متونی «مخنث‌گون»‌ خواهد شد. اگر چه ذهن‌های معتاد و تاریخ اکنون ادبیات نتواند این خیزش ناخود‌آگاه را پذیرا گردد.

 

 

یک نیم نگاهِ کوتاه

بر «فرا شعر عریان»

     «فرا شعر عریان» نیز همانند فرا داستانهای این دیدگاه با هدفِ فرارَوی از متنی شعر مدارانه و با نیتِ از میان برداشتنِ روابط شبهه «ساد و مازوخیستیِ»

شعر شاعر  مخاطب

     در شاکله‌های پیشتازانه‌ی ادبیات امروز حرکت تکوینی خود را آغاز کرده است و محرکی پویا برای پیدایش اله‌مانهایی پایا و لایروبی برخی بازیهای تفنن آمیز در متن گردیده است. و همانگونه که قبلاً اشاره شد، حجم بیشتر این فعالیت‌ها فعلاً با داشتنِ رونمایی ظاهراً «پلی ژانریک» در کلیتی شعرگونه موجب التذاذ داستانی از متن می‌شوند، در اینجا لازم است به برخی وجوه و مؤلفه‌های «فرا شعر عریان»ها اشاره گردد.

۱-   خیزش خودکار و ذن مآبانه‌ی واژگان که با توجه به آنچه در «فرا داستان عریان»‌ها ذکر گردید، موجب راه یافتن واژگان به یک حضور کاملاً استثنائی، شهودی، آزاد و بی‌جایگزین در متن می‌شود.[۱۰]

۲-   یک نگاه کاملاً هنرمندانه که روساخت دستگاه دستوری را با عدول از جنبه‌های خطی به سمت اشکال «نقطه» وار سوق می‌دهد و در کنار آن با محور قرار دادنِ حضور دیگرگون واژگان خارج از هر گونه تعریف، شناسه و توضیح گرامری، لایه‌های مستتر در زیر‌ساخت را به اوج آشکارگی می‌رساند، تا آنجا که رسمیت نظام دستوری تنها تا لحظه‌ایست که بتواند مکاشفه‌ها و مکنوناتِ حسی- فکری- بصریِ نگارنده را به مخاطب القاء نماید و لاغیر.

۳-   حذف دانای کُل، روابط اشباع شده و نیاز و ناز مدارانه، با حضور استحاله پذیرِ کاراکتر‌های مختلف و حرکتِ سیّالِ دیالوگ‌ها و منولوگ‌ها بر پایه‌ی حوادثِ غافلگیر کننده و فورگراندینگ‌های زبانی- روایی، در اشکال و فرم‌های مختلفِ یک یا چند پیرنگی و یک یا چند محوری، در بافتار «پلی فونیکِ» متن.

۴-   استخراج و نمودِ دانشورانه‌یِ تمام پتانسیل‌های درونی و بیرونیِ واژگان در همه‌ی ابعاد، بر پایه‌ی بهره‌وری فعّال از دیدگاههای استاتیکی امروز- مانند: استفاده‌ی سیّال و آزادانه از «سبیل گربه‌ی واژگان»‌ یعنی : موسیقی- که با توجه به ادبیّاتِ ایران زمین می‌توان گستره‌ی این بُعد لاینفک واژگان را- خارج از مقولـه‌ی عروضی و غیرِعروضی بودن- در هفت دستگاهِ بنیادین تقسیم‌بندی نمود.

۱) وزنِ عروضی سالم

۲) وزنِ عروضی شکسته

۳) وزن جامد نیمایی

۴) وزنِ مرکب

۵) وزن پیوندی

۶) موسیقی سپید

۷) انواع موسیقی‌های ریتمی- حسی- هندسی

۶)… و بالاخره نمودار نسبیِ یک «فرا شعر» را با توجه به آثار ارائه شده توسط پیشگامان این دیدگاه می‌توان اینچنین تجسم کرد.

 

حرکت + اتفاق + موسیقی: طرح      کاریکلماتور       هایکو         ترانه         شطح      رباعی      فیلمنامه     مینی‌مال  ∞  :منشور تغزل:فراشعر عریان  

 

[۱] این مرامنامه خارج از هرگونه جهت‌گیری سیاسی- اجتماعی است و مفاد آن با برداشت از یک نوشتارِ «؟» نگارش یافت.

[۲] … و در آغاز فقط کلمه بود، سپس شعر و داستان طریقت‌هایی شدند برای عروج واژگان. در امتداد تاریخ پرفراز و نشیب ادبیات جهان، واژه توانست در این دو نحله‌ی بزرگ ادبی تا آنجا که باید تراش‌های هنری لازم را بخورد. اما متأسفانه مدتهاست که شعر و داستان به جای آنکه وسیله‌هایی برای پرواز واژگان باشند، به مثابه‌ی واسطه‌هایی گریز‌ناپذیر در‌آمده‌اند که در چارچوبه‌های طلایی خویش آنها را بی‌رحمانه به بند کشیده‌اند و … ما امروز اعلام می‌‌کنیم که دیدگاه عریان متعالی‌ترین  راه نجات برای قلم‌هایی است که می‌خواهند، عاشقانه، خارج از تمام تعصبات ایدئولوژیک، پایه‌گذار دهکده جهانی ادبیات باشند.

[۳]  امروز روحِ جامعه جهانی از جنگِ بی سرانجام جنسیتها چه از جنبه‌های طبیعی و چه ماوراء الطبیعی به تنگ آمده است و یگانه راه رهایی را نه در هم آمیختن یا شکستن، بلکه فراروی هوشمندانه از قالبهایِ به ظاهر خلل ناپذیر آنها می‌داند و این آغاز «جنسیتی سوم»در هستی است که تنها از عهده انسانهای متفاوت بر می‌آید، در صورت تحقق این امکان جریانات جنجال برانگیزی مانند «فمنیزم» به مصداق «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست ……» دیگر دلیلی برای ادامه حضور ندارند.

[۴] -هر موجود مستقلی پیش از ورود به مرحله چارچوب‌ها که ناخودآگاه ناگزیر به وارد شدن در آن است، یک «وجود محض» به شمار می‌آید، امّا پس از فرارَوی از این مراحل و رسیدن به مقامِ حقیقت، با بازگشتی آوانگارد به اصالت فرارَو خویش، بار دیگر به یک «وجود محض» مبدّل خواهد گشت، ولی اینبار تفاوت بسیار اساسی و مهمی که با مرحله پیشین خواهد داشت، این است که ما در عریانیتِ محض با یک وجود کاملاً معرفت یافته و شائبه ناپذیر «وجود عریانِ تکامل یافته» مواجه خواهیم شد.

[۵] خارج از نگرش سورئالیستی وی.

[۶] مراقبه شناور، در اصل یک فرایند تکامل بخش است برای فرا رَویِ ذن‌گرایانه از ضمیر‌های ناخود‌آگاه و خودآگاه، بدون انکار یا برتری دادنِ یکی از آنها بر دیگری، با هدف رسیدن به نوعی نیروانای همه جانبه به منظور آرامشی سیّال و فعّال در تمام امور زندگی.

[۷] البته در صورتی که ما مبنای زمان را با حذف «حال فرضی» جاری شدنِ پیوسته‌ی «گذشته» در «آینده» بدانیم دیگر هیچ‌گونه ناسازگاری برای چالش‌های دیالکتیکی -از لحاظ زمانی- حتّی به منظور رفع تضاد‌ها نمی‌تواند وجود داشته باشد، اما می‌توان هر اندازه که «موقعیّت فاعلیّت» به طول می‌انجامد را به گونه‌ای کاملاً قراردادی «زمان حال» پنداشت.

[۸] در حقیقت عمیق شهودی، بر خلاف آنچه که در روبنا مشاهده می‌شود، «آنتی‌تز» به معنای نفی بی‌چون و چرای یک «تز» نیست، بلکه ماهیّتی دیگر در کنار آن برای تکامل بیش از پیش است، که با فراروی هوشمندانه از هر دو ماهیّت ظاهراً متناقض- خارج از تمام ظواهر سطحی- می‌توان به اعماق درونی یک پدیده راه یافت و وجود عریان آن را به کشف و شهود نشست، بنابراین برای ارتباط بی‌واسطه با اصالت وجودی هر موجودی باید از ماهیّت‌های کلی و فردی آن فراروی کرد، نه اینکه پیشاپیش آنها را سلب یا انکار نمود.

[۹]  راهروان دیدگاه عریان، هنگام طی طریق در این طریقت که می‌توان گفت، هر گام پیشروی در آن به مثابه‌ی یک گام نزدیک‌تر شدن به «مشرق اکبر» است، گاه‌گاه‌، ناخود‌آگاه، با قرارگرفتن در آن جایگاه متعالی و بی‌سابقه، در برابر جلوه‌های بکر طبیعی و ماوراء طبیعی جمال و جلالِ حقیقت، خود را آن چنان متحیر و رها می‌یابند که گاه ممکن است، حالت سکر و مستی به آنها دست بدهد و این فرایند مکاشفه آمیز و غیر‌قابل تشریح، که در ذات نامحدود خویش همواره باعث ایجاد نگرش‌ها و نگارش‌هایی دیگر‌گون خواهد شد را به اصطلاح «جذبه و حیرت» می‌نامند.

[۱۰]دیوان شمس مولانا عالی‌ترین نمونه‌ کاربرد «مراقبه شناور» در ادبیات «پیشا عریان» است، و بهترین گواه بر روح عریان اندیش مولانا این بیت اوست که:

«حرف و گفت و صوت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم»


درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

خبر چاپ کتاب «توفان تر از تبسم (عاشقانه های یک فراندیش جوان) به قلم بانو یلدا صیدی»

  زمین دریاهایش خشک شد دل اهالی برای موج و توفان تنگ شده بود پس …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *