خانه / درسگفتارهای آرش آذرپیک / دو درسنامه از استاد آرش آذرپیک در مکتب زبانشناسی فراساختارگرا

دو درسنامه از استاد آرش آذرپیک در مکتب زبانشناسی فراساختارگرا

تنظیم شده توسط: نیلوفر مسیح

اندیشکده‌ی جهانی فراگرایان ایران

همدان/ خرداد ۱۴۰۰

 

درسنامه ی اول) مکتب زبانشناسی فراساختارگرا (درسنامه­ ی فلسفی زبان‌شناسی تنِ‌زبانمند) 

 

 کلمه ذهن‌گرا یا بدنمند؟

 

علاوه بر این که خیلی از طرح‌واره‌های حجمی، قدرتی و… حاصل درک بدنمند ما از هستی است اما بدنمندی از توضیح مفاهیمی چون، وجود، واجب‌الوجود، ممتنع‌الوجود، ممکن‌الوجود، و خیلی از اصطلاحات فلسفی قاصر و ناتوان است این گونه مفاهیم حاصل بده‌بستان ذهن و عین‌انند لذا در زبان دقیقاً مفاهیم و کلمه_ پدیدارهایی وجود دارد که مصداق آن‌ها در طبیعت موجود نیست و نمی‌توان آن‌ها را در حیطه‌ی استعاره‌های مفهومی قرار داد. این مفاهیم حاصل دست‌کاری ذهن در واقعیت و حاکمیت ذهن شکل گرفته‌اند. 

همچنین طرحواره‌های تصوری نمی‌توانند تفاوت بین خوبی و نیکی را با نشان دهند و یا می‌توان از بسیاری از کلمات مترادف (مانند بود و وجود و هست) نام برد که تفاوت‌های فاحشی دارند اما نمی‌تون آن‌ها را با طرحواره‌های تصویری توضیح داد. حتی می‌توان گفت مقوله‌ی طرح‌واره امری ذهنی است سپس به ساحت پدیدارگی کلمات یعنی خود پدیدارها اصالت داده است. ذهن‌گرایان در درک و تولید و دریافت زبان به خود کلمه یا ذهن اصالت می‌دهند بدنمندی‌ها به بدن و پدیدارها و فراساختارگراها به کلمه_پدیدارها و تناذهن اصالت می‌دهند.

فرض تن نازبانمند منجر به شکل‌گیری انواع مقولات حجمی و ساختاری و قدرتی حرکتی و… نمی‌شود. همانگونه که فرض ذهن نازبانمند خیلی از مقولات کم، کیف، جنس و نوع و … را شکل نمی‌دهد مقولات نتیجه ذهن زبانمند و تن زبانمند یا همان حواس پنج‌گانه‌ی کلمه‌محور است. یا به بیان ساده‌تر می‌توان گفت ادراک و شناخت انسان زبانمند است. بدن محصور در زبان است (تنازبان) و جنس ذهن از کلمه می‌باشد (ذهنازبان) و وجه اشتراک هر دو در زبانمندی است نظریات جانسون در صورتی که بپذیریم او از تنازبان صحبت می‌کند می‌تواند درست باشد اما لیکاف و جانسون برای درک پدیدارها و دریافت مفاهیم صحبتی از نقش زبان نمی‌کند و اغلب دریافت‌ها و ادراکات آدمی را به نورون‌ها و سلول‌های حسی-حرکتی نسبت می‌دهند و غافل از حواس‌ زبانمند است که با هستی بده‌بستان دارد. جانسون دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس و بویایی را جدا از زبان فرض می‌کند در حالی که ادراک حواس کلمه‌محور است که هستی را مقوله بندی می‌کند.

اگر دکارت هستی را در دامچاله‌ی دوآلیته (ذهن و عین) انداخت، لیکاف و جانسون هستی را در توهمی چارانه‌ای (ذهن، بدن، زبان، هستی) گرفتار کردند. و فهم انسان که قبلاً دو تکه شده بود چهار تکه شد. در فراساختارگرایی بدن موجود در هستی بدنی زبانمند است که دارای درون و برون است و دو چیز جدا از یکدیگر نیستند. درون یعنی ذهن، انواع ناخودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌ها‌ی جمعی فردی مکانشی، زمانشی، زبانشی و… که در نهایت آخرین مکان ختم می‌شود به تن آدمی، و سلول‌ها که به صورت مادرمائیک قرار گرفته‌اند. از این رو بدن نه جدا از هستی است و نه در هستی بلکه بدن جزیی از هستی و یا خود هستی است و در انواع خودآگاه‌ها و ناناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه مکان جدا از زمان، زبان، جنس، دین و اندیشه و… نیست و (ذهن، عین، زبان و هستی) در یگانگی‌اند ولی انسان تنها موجودی است که (درون = ذهن) دارد. طبق گفته‌های لیکاف و جانسون در مورد انواع طرحواره‌ها تصویری، حتی حیوانات نیز می‌توانند دارای طرح‌واره‌هایی باشند زیرا آن‌ها پیشاپیش وجود زبان را فرض نگرفته‌اند و تنها ادراک را به تن عصبی و فیزیولوژیک مربوط می‌دانند این تن عصبی و فیزیولوژیک را که تابع فرایندهای الکتروشیمیایی‌ست حیوانات نیز دارا می‌باشند. بدن بدون شعور زبانی و حواس کلمه‌محور حتی نمی‌تواند طرح‌واره‌های تصوری را تصور کند پیشاطرح آن‌ها نیز شکل نمی‌گیرد. بزرگی و کوچکی تنها زاییده‌ی جهان بیرون و ارتباط بدن با هستی نیست کمیت را یک کودک پس از تولد درک می‌کند. و اشتباه بدنمندی‌ها و طرفداران ذهن‌گرایی در این است که کودک انسان را همانند نوزاد سایر حیوانات تصور کرده‌اند کودک هنگامی با هستی ارتباط برقرار می‌کند که که توانش زبانی‌اش کامل شود و نه تن‌اش، زیرا تن کودک تا سن ۱۸ سالگی کامل نیست. تمایز بین انسان و حیوان در زبان اتفاق می‌افتد. لذا باید صحبت از مقوله‌ای با نام تمایز اشتراکی کرد که ابتدا اصل را بر شباهت میان دو چیز و سپس در تمایز قرار می‌دهد.

از این رو باید گفت که شباهت و تمایز میان پدیدارها و معنا است که سبب شکل‌گیری مقولات زبانی می‌شود. حیوانات درکی از مقوله‌ی سفر و خود سفر ندارند زیرا خود سفر امری زبانمند است نه صرفاً بدنمند، قائل شدن به مبدأ و هدف، یعنی قائل شدن به مکان الف و مکان ب، حرکت، مسیر حرکت و… یعنی پیشاپیش می‌بایست مقوله‌ای به نام مکان موجود باشد سپس به مبدأ و هدف بودن آن و در نهایت به حرکت اذعان کرد و طرحواره‌ی سفر را شکل داد.

 

یا در مورد طرح‌واره‌ی قدرت ابتدا می‌بایست معنای حرکت، سد، نیروی مقاومت و… در انسان شکل گرفته باشد تا سپس بر مبنای این معانی طرح‌واره‌ای شکل گیرد. پس ابتدا می‌بایست زبان یا معنا در انسان به وجود آمده باشد و سپس از التفات و تلاقی این جوهره‌های معنایی در ذهن مفاهیم و طرحواره‌ها شکل گیرد. 

هم ذهن‌گراها و هم بدنمندی‌ها از این امر غافل‌اند که حواس پنجگانه‌ی انسان علاوه بر درک فیزیکال و عصبی از طریق سلول‌های حسی_حرکتی در حواس از طریق شعور کلمه‌محور آگاهی بر آگاهی صورت می‌گیرد. پس طرح‌واره‌ها همان‌ اندازه برگرفته از ذهن و امور ذهنی است برگرفته از بدن و امور بدنمند و به همان اندازه برگرفته از زبان می‌باشند. لذا درک و دریافت و تولید زبان امری بسیط است بسیط به این معنا که تماماً ذهن، تماماً زبان و تماماً بدن و از هر ساحت که بنگریم این سه در امر ادراک به یک اندازه سهیمند.                  

توهم دکارتی فرض جدایی تن از ذهن سبب شده است که بدنمندی‌ها میان تن و ذهن، تن را برگزینند. و درک هستی را به یک ساحت تقلیل دهند. در صورتی که اگر فرض دوآلیته‌ی ذهن و بدن را بپذیریم نگرگاه‌های ذهن‌گراها و زبانشناسان گشتاری_زایشی و نگرگاه‌ بدنمندی‌ها و  و زبانشناسان شناختی کاملاً درست و مبرهن است. اما آن‌ها درک را به یک ساحت تقلیل داده‌ و نقش زبان و ذهن را به حداقل رسانده‌اند. زبان‌شناسی فراساختارگرا به جای تقلیل هر یک از ساحات ذهن، زبان یا بدن، آن‌ها را با هم در نظر می‌گیرد. بر طبق نظریه‌ی یکپارچه‌گرایی ذهن انسان نمی‌توان برای توانش، درک و دریافت و تولید زبان حوزه‌ی به خصوصی را تعریف کرد از این نظر فراساختارگراها ذهن انسان را به صورت هولوگرام در نظر گرفته‌اند که برآیند تمام کنش‌های ارگان‌ها و مراکز آن‌ها در مغز را باز می‌تاباند.

کانت برای بیان فلسفه‌اش از کلیدواژه‌ی حد شناخت استفاده می‌کرد در واقع پدیدارشناسی کانت یعنی نومن و نومن یعنی حد شناخت، حد فهم یا اپیستمه، عده‌ای حد شناخت را ذهن‌گرایی، عده‌ای بدنمندی و عدی زبان دانستند بنابراین از سه ابزار ذهن، زبان و بدن برای شناخت هستی بهره برده‌اند. اما فراساختارگرایی از بدن زبانمند و ذهن زبانمند صحبت می‌کند و بدن و ذهن را در حیثیت زبانی دخیل می‌دانند لذا ذهن و زبان و بدن جدا از یکدیگر فرض نشده‌اند و در واقع قائل به نوعی ذهنابدنی زبانمند برای وحدت این سه کلیدواژه‌ی است. فراساختارگرایی از پدیدار به صورت جداگانه و از کلمه به صورت جدا از پدیدار سخنی به میان نمی‌آورد زیرا به تبعیت از اصل انسان_کلمه مؤلفه‌ی کلمه-پدیدار را ارائه می‌دهد. در حالی که ذهن‌گراها اغلب بر ساحت کلمه و بدنمندی‌ها اغلب بر ساحت پدیدارها متمرکز هستند. و آن‌ها را بر اساس قراردادی بودن زبان از یکدیگر جدا پندشته‌اند بنابراین فراساختارگرایی خود را در تقابل ذهن‌گرایی و بدنمندی قرار نمی‌دهد اما چند سؤال مهم می‌پرسد.

۱) آیا شناخت در زبان محدود می‌شود؟

۲) آیا شناخت محدود به ذهن است؟

۳) آیا شناخت محدود به بدنمندی است؟

  انسان موجودی است که ناقص به دنیا می‌آید اما در طول حیات با زبان به تکامل می‌رسد. و تکامل انسان تنها در ساحت بدن رخ نمی‌دهد بلکه در هر سه ساحت ذهن و زبان و بدن اتفاق می‌افتد.

در نتیجه ذهن‌گراها معتقدند تن و زبان تابع ذهن است و به تبع زبان‌گرایان معتقدند که ذهن و بدن تابع زبان است، علاوه بر این بدنمندی‌ها نیز معتقدند که ذهن و زبان تابع بدنمندی است. اما فراگرایان به هم‌افزایی این سه و عدم استقلال این سه و عدم مقدم بودن هر یک بر دیگری باور دارد. و درک و دریافت و تولید زبان در انسان را  حاصل هم‌افزایی این سه با یکدیگر می‌داند و مقدم دانستن هر یک بر دیگری تقلیل یک ساحت را به نفع ساحت دیگر و تابع دانستن دیگر ساحت‌ها می‌داند.  

در مورد ادراک‌های بدنمندی مانند رنگ و… از نگاه لیکاف این ادراکات بدون وجود بدن، نه تجربه‌ای از رنگ، نه مفاهیمی در باب رنگ و نه کلماتی برای افاده‌ی مفهوم رنگ در کار خواهد بود. رنگ‌ها و مفاهیم رنگ‌ها بدنمند هستند و در جهان خارج موجودیت ندارند بلکه با وجود رابطه‌ی بین بدن و جهان خارج موجودند! اما در واقع درک رنگ‌ها و هر امر دیگری توسط حواس پنجگانه شامل سه فرایند است و نه دو فرایند.

شرط اول: طول‌موج بازتابیده از سطح اشیاء؛ اما این طول‌موج‌ها رنگ نیستند! و دیگر شرایط نورهای مجاور جسم

شرط دوم: سلول‌های مخروطی گیرنده نور در شبکیه مدارهای عصبی مغزیِ متصل به سلول‌های گیرنده نور در شبکیه

 

و شرط سوم: درک حواس کلمه‌محور و حضور مقوله‌ی پیشینی به نام رنگ در ساحت لوگوسیک زبان.

لذا لیکاف ماهیت ادراک حسی را مشخص نکرده و یا اگر محدوده‌ی آن را مشخص کرده است آن را محدود به نورون‌ها و سلول‌هی عصبی دانسته است.

 

زایایی کلمه

 

 از نگاه فراساختارگرایان ساحت زایا و بی‌پایان خلق معنا در نحو نیست بلکه در جوهره‌ی معنایی کلمه است که مقدم بر نحو و دستورزبان می‌باشد. بر خلاف نگرش چامسکی که قواعد نحوی مانند حذف، جابه‌جایی، و… قواعد نحوی و نحو را عامل زایایی زبان می‌داند از نگاه فراساختارگرایان روابط بین کلمات و نحو معنا را متمایز‌تر، محدودتر و مشخص‌تر می‌کند. زیرا یک کلمه دارای بار ژنتیکی است که علاوه بر معنای ثابت بی‌نهایت معنای متغیر نیز در در خود دارد.  از این رو در فراساختارگرایی کلمه درباره‌ی چیزی نیست اما یک گزاره یک جمله یک متن درباره‌ی چیزی است. در واقع متن معنا را محدود و مشخص می‌کند و هر چیزی که مشخص و محدود شود هر چقدر نیز متن طولانی‌تر باشد مشخص‌تر و محدودتر می‌شود. 

حق‌شناس در این باره می‌گوید: «چامسکی با محدود کردن خود منحصراً به داوری‌های خوش‌ساختی، یعنی به چیزهایی که  به چشم هر زبان‌شناس آرمان‌جویی را درست می‌نمایند، خواه ناخواه بخش‌های بزرگی از داده‌های زبانی ممکن و واقع‌گرایانه‌تر را به کلی ناکاویده رها کرده و در همان حال هم مطالعه‌ی گوناگونی‌های زبان را به طرز مؤثری متوقف ساخته، هم مطالعه‌ی معنا را از نظریه‌ی زبان‌شناسی کنار می‌گذارد.»

مشخص‌تر شدن یعنی متمایزتر شدن، ابهام کمتر، ساحات متغییر معنای کمتر و در نهایت نحو سبب متمایز، مشخص و محدود شدن و با گسترش‌دادن معنا را محدود می‌کند. محدودتر کردن کلمات در جمله سبب شکل‌گیری گزاره‌های علمی می‌شود و گسترش معنایی منجر به شکل‌گیری متون ادبی می‌گردد. زایایی در ذات کلمه و جوهره‌ی معنایی موجود است و متون مختلف ساحات متغیر آن کلمه را نشان می‌دهند. بی‌پایانی و زایایی گستره‌ای است که با حفظ و همراهی ساحات متغییر معنایی ممکن می‌شود…. تنها جوهره‌ای از کلمه که تجسد ندارد جوهره‌ی معنایی کلمه است و سایر جوهره‌های کلمه مانند جوهره‌های حرکتی، جوهره‌ی آوایی_گفتاری، جوهره‌ی خطی نوشتاری و… دارای تجسد و ماتریال هستند. نکته‌ی جالب توجه آن جاست که فراساختارگراها معتقدند تا امکانات وجودی زبان در لوگوس توسط ظرفیت‌های موجودی تجسد نیابد نمود و تعین نمی‌یابد. جوهره‌ی معنایی مفهومی از جنس لوگوس است ظرفیت موجودی یک ساحت تجسدمند و علت نمود و تعین یافتن کلمات در جهان چهاربعدی است. 

بنابراین می‌توان گفت علت تغییر ده درصد از کلمات در زبانه‌ای مختلف به انواع ظرفیت‌های مکانشی، زمانشی، و.. مربوط است. یکی از این ظرفیت‌ها آواست که در خیلی جاها به لفظ تبدیل نشده و اگر تبدیل شده جوهره‌ی آوایی گفتاری را به وجود آورده است. حتی آیکون‌هایی که در علم کامپیوتر موجود است نیز ساحت ماتریالیک دارند و می‌تواند امکانات وجودی معنایی مفهومی را به گویشوران بدهد. از این رو هر پدیده‌ای در هستی در رایانه‌ها در علم پزشکی، فیزیک و .. شکل گیرد تشکیل کلمه پدیدار داده است. 

یکی از بنیان‌روایت‌های زبانی که در بازه‌ی زمانی معینی گفتمان مسلط در زبان‌شناسی شده بحث قراردادی و غیرذاتی و تاریخی بودن کلمه است. ساختارگرایی، پساساختارگرایی، زبان‌شناسی شناختی، کاربردشناسی و… بر این بنیان‌روایت شکل گرفتند و از این رو که توسط قراردادی بودن کلمات با ذات زبان و جامعه‌ی زبانی در تقابلند کلان‌روایت‌ها و خرده‌روایت‌های فراوانی از بطن آن‌ها شکل گرفته‌اند. در مقابل، بنیان‌روایت دیگری وجود دارد که بر ذاتی و غیرتاریخی بودن کلمه و مقولات زبانی تأکید دارد که از جمله می‌توان تا حدودی به نظریات چامسکی در مورد فطری بودن زبان اشاره داشت اما این بنیان‌روایت در زبان‌شناسی فراساختارگرا و با اصالت دادن به کلمه و خصوصاً زایاترین جوهره‌ی آن یعنی معنا شکل منسجم و اپیستمولوژیکی به خود گرفته زیرا ساحت ثابت اما پنهان تمدن و فرهنگ جامعه‌ی زبانی را شکل داده است یعنی فراساختارگرایی به مثابه فراسوژه‌ای حاکم بر تمام ساختارهای مشکک خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه، آن روایت نابنیادمند (قراردادی بودن کلمات) را پس زده و در پی اصالت دادن به کلمه و انواع جوهره‌های آن برآمده است.

سیستم‌های زبانی مانند ساختارگرایی، پساساختارگرایی، دستور گشتاری_زایشی چامسکی و زبان‌شناسی شناختی از جمله کلان‌روایت‌هایی هستند که با اصالت دادن به بنیان‌روایت قراردادی بودن معنا شکل گرفته‌اند، به گونه‌ای که ساختارگراها معنا را برآیندِ رابطه‌ی بین اجزای کلام می‌دانند و پساساختارگراها معنا را برآیندِ تفاوت.

 

چامسکی آن را حاصل نحو و دستور زبان گشتاری و ویتگنشتاین معنا را حاصل بازی‌های زبانی می‌داند و… و هر یک با اصالت دادن به کشف سیستمی خود از آن ایدئولوژی ساخته و زبان را بر اساس آن ایدئولوژی تعریف و قانونمند کرده‌اند.

از این رو می‌توان گفت بر اساس بنیان‌روایت قراردادی بودن کلمه دو دسته کلان‌روایت شکل گرفته:

  1. کلان‌روایت‌هایی که بر ساحت ثابت معنایی تمرکز کرده‌ و ساحات متغیر را رد و انکار می‌کنند.
  2. کلان‌روایت‌هایی که ساحات ثابت را انکار کرده و بر ساحات متغیر معنایی تمرکز دارند. فقه‌الغوی، ساختارگراها و زبان‌شناسی منطقی و تا حدودی زبان‌شناسی گشتاری_ زایشی در این دسته‌اند و زبان‌شناسی فلسفی خصوصاً نظرات متأخر ویتگنشتاین، زبان‌شناسی کاربردی و زبان‌شناسی شناختی ساحات ثابت معنایی را نفی کرده و به ساحات متغیر معنایی اصالت داده‌اند.

 


 

 درسنامه ی دوم) واژانه، جهانی‌های زبان و زبان آموزی کودک

 

 

 

از نگاه  آذرپیک، با توجه به این اصول واژانه که نشأت گرفته از مرحله تک واژه‌ای زبان آموزی کودک است می‌توان برای زبان همگانی‌هایی تعریف و تدوین کرد که عبارتند از:

۱_ هیچ کلمه‌ای پیشاپیش فعل، اسم، حرف اضافه، قید، صفت و… نیست و خصلت نحوی ندارد.

۲_جایگاه هیچ کلمه‌ای پیشاپیش در ساختار زنجیره‌ی گفتار و دستور زبان تعریف نشده است. زیرا ساختار زنجیره‌ی گفتار یک مقوله‌ی پسینی و براساس قراردادها تدوین شده است.

۳_کلمه فراتر از هر قراردادی (متن) دارای معناست و قراردادها ساحت متغییر ابعاد فراساختاری کلمه است. یعنی  ‌سنت‌های متن  ساحت متغییر ابعاد ثابت را نمود بخشیده است.

سنت‌های متن شامل انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاههای جمعی_فردی هفتگانه است که فاعل شناخت و هر آنچه از هستی درونی و بیرونی متعلق شناخت قرار می‌گیرد باید از این هفت مجرای پیشینی بگذرد که سه مجرای بنیادین آن عبارتند از:

۱_خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه زبانی

۲_ خودآگاه‌ها وناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه اندیشگانی (مذهب، عرف، آیین، و …)

۳_خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه رسانه‌ای (حضوری و غیرحضوری)

درواقع ما در تمامیت این ساحات توهم شناخت بی‌واسطه‌ی هستی دارم و غالباً سوژه‌ی تابع‌شناسا هستیم

پس در زبان‌شناسی فراساختارگرا واژانه بر مبنای ابعاد ثابت مقولات جهانی تمام زبان‌ها (زبان به مثابه‌ی ما هو زبان) شکل گرفته است. که در جوهره‌های متعدد کلمات به صورت مقولاتی پیشینی به ودیعه نهاده شده است اما جهانی‌هایی که چامسکی معرفی کرده‌ چه جهانی‌های مطلق و چه جهانی‌های نسبی براساس دستور زبان (نحوی و صرفی) شکل گرفته است که از نگاه ساختارگرایی مانند فردینان دوسوسور خود زبان یک قرارداد است و لذا دستور زبان یک قاعده است که نقش این کلمات قراردادی را تبیین و توجیح می‌کند. و چامسکی و دیگر کسانی که همگانی‌هایی برای زبان به ما هو زبان تعریف می‌کنند اساس همگانی‌های زبان را دستور زبانی می‌دانند که براساس زمان و مکان خود یک قرارداد است و نمی‌توان آن را به عنوان بنیان‌روایت تعریف کرد. درواقع اگر بخواهیم با کلیدواژه‌های ارسطویی صحبت کنیم باید گفت که خود زبان تا پیش از مکتب اصالت کلمه عرض می‌باشد و دستورزبان نقش‌های این اعراض را مشخص می‌کند. در حالی که در مکتب زبان‌شناسی فراساختارگرا کلمات دارای جوهره‌های متعدد (معنایی، گفتاری، نوشتاری، حرکتی و…) می‌باشد. و همگانی‌های زبان به گونه‌ای بنیان‌روایت تمام زبان‌ها در تمام مکان‌ها و زمان‌ها هستند.

شعر پدیدار:

شعر پدیدار نوعی آشنایی‌زدایی از دستور زبان است که در آن فقط کلماتی حق هم‌افزایی برای تولید معنا دارند که کلمه_پدیدار باشند یعنی در هستی پدیده‌ای ذهنی یا عینی را کشف کرده و انعکاس داده باشند؛ بنابراین تا آنجا که امکان دارد از آوردن هر کلمه‌ی درون زبانی (انواع حروف اضافه و ربط و…) فاصله می‌گیرد. خلق شعر پدیدار بر دوش افعال و اسم‌ها است. درواقع گونه‌ای شعر است که در آن، کلمه_پدیدارهای زبان که کشف جهان انسانی نسبت به هستی‌اند در اوج ارتباط بی‌واسطه با جهان‌های ذهنی_عینی و زبانی تا آن جا که امکان دارد تمام واژگان نامستقل و درون زبانیِ صرف را که فقط و فقط مسئولیت پیوند کلمات را در چهارچوبه‌های دستوری بر دوش می‌کشند، در اپوخه می‌گذارد تا کلمات کشف یعنی کلماتی که برایند مقوله‌سازی زبانی هر ملتی برای درک و کشف هستی‌اند، خود را در زبانیت زبان در جهان شعری به عریانیت و آشکارگی برسانند و ابعاد عمیق ثابت و متغییر معنایی_مفهومی_ ماهیتنی خویش را نمود دیگرگون بخشند. (همان) این ژانر به دستور زبان دستور می‌دهد که تا حد ممکن فقط در/ با اسم‌ها و افعال حرکت کند. بدون هرگونه وابستگی و دل بستگی به کلماتی که ذاتاً هیچ هویتی غیر از جهان درون دستوری ندارند.

جهانی‌های استخراج شده از شعر پدیدار:

۱_بنیادی‌ترین جملات در تمام زبان‌ها از اسم و فعل تشکیل یافته است.

۲_تمام زبان‌ها مقوله‌ی نحوی اسم و فعل دارند.

۳_انواع حروف اضافه برساخت‌هایی پسینی و قراردادی زبان هستند و پیشینی نیستند.

۴_بنیادی‌ترین جملات در تمام زبان‌ها (اسم +فعل)یک گزاره‌ی وجودشناختی است.

با توجه به بنیان‌ها و همگانی‌هایی که از دو ژانرواژانه و شعر پدیدار به دست آمد می‌توان گفت جهانی‌های زبان فراتر از مطلق و نسبی یک حقیقت عمیق است که ابعاد ثابت و بی‌نهایت بعد متغییر دارد. که با حفظ و همراهی همواره‌ی ابعاد ثابت می‌توانند بی‌نهایت ساحات متغییر را نمودِ زایشی، ریزشی، بارشی، رویشی، تابشی و… ببخشند. و ابعاد ثابت جهانی‌های زبان خصلت فراساختارگرایانه دارد و ابعاد متغییر همان دستور زبان قراردادی است که در هر زبان و مکان و زمانی متغییر است. که موجودیت مشکک درون ساختاری دارد.

بنابراین رویکرد واژانه‌محورانه و پدیدارمدارانه مشق و تمرین‌هایی فراساختارگرایانه برای ارتباط بی‌واسطه با هستی (ارتباط کودکانه) که آشنایی‌زدایی در تمام پیش پنداره‌های بشریت برای تحقق نگاهی طبیعی در ساحت پدیدارشناسی به هستی است.    

با توجه به بنیان‌های زبانشناسی فراساختارگرا ساحت‌های گونه‌گون زبان هر یک به صورت تشکیک مادرکائیک از بنیانی  به نام کلمه_پدیدار آغاز شده و در نهایت به لوگوس که مقام جامع تمامی معانی می‌باشد، منتهی می‌شود. لوگوس نیز از مای بالاتر از خود وجود یافته است و تعیین انضمامی دارد. پس توجه و تمرکز بر یک ساحت زبانشناس را از پتانسیل‌ها و نقاط قوت دیگر ساحت ها باز می‌دارد و به تک ساحت‌نگری و در چارچوب سیستم قرارگرفتن سوق می‌دهد. یعنی تابع شناسا شدن را به فاعل شناساشدن و رویکرد فراساختارگرایانه داشتن، ترجیح می‌دهد. بنابراین در زبان‌شناسی فراساختارگرایانه بخش‌های متعدد زبان (صرفی،نحوی، معنایی، و…) رابطه‌ای خودافزا_هم‌افزایانه دارند. زیرا درک و دریافت هر یک از این بخش‌های زبان توسط ساحتی از درونگاه آدمی درک و دریافت می‌شود. و چون ساحت‌های متعدد درونگاه آدمی همانند ارگان‌های بدن رابطه‌ای هم‌افزایانه دارند، پس نمی‌توان گفت این ساحت‌ها از هم مستقل هستند. بلکه هریک ساحاتی هستند که به صورت تشکیک مادرمائیکی ظرفیت‌های موجودی زبان را نمود بخشیده‌اند. و در خدمت وجود فراساختارگرایانه هستی آدمی هستند. لذا درونگاه آدمی نیز که منشاءهوش، استدلال منطقی، و فرایندهای روانشناختی درک و تولید گفتار، حافظه‌ی طولانی مدت و اصول یادگیری و مفهوم‌سازی هستند رابطه‌ای خودافزایی در عین و حین هم‌افزایی و هم‌افزایی در عین و حین خودافزایی دارند. در این نوع رابطه ساحت‌های درونگاه از همدیگر مستقل نبوده چه از لحاظ کارکرد و چه از لحاظ ریشه‌گاه مستقل نبوده بلکه بایکدیگر تعامل دیالکتیکی دارند. لذا به تبیین و تحلیل تمام ساحات نظام‌یافته‌ی اجتماع (اجتماع انسانی، اجتماع زبانی، و…) می‌پردازد. و هستی جهان انسانی را برساخته‌ی برایند ساختارهای مطلق پیشین نمی‌داند که نظام‌های جبرگرا سامان داده است. و نه به نسبیت ساختارهای پسینی باورمند است که نظام‌های خردگرا را شکل بخشیده است. بنابراین بر بنیان حقیقت عمیق، جهان انسانی را براساس خودافزایی در عین و حین هم‌افزایی و هم‌افزایی در عین و حین خودافزایی می‌داند. این نتیجه را به زبان و ساختارهای شکل گرفته در زبان و به قوه‌های درک و دریافت آدمی نیز تسری داد.

با توجه به اینکه مکتب زایشی_گشتاری چامسکی بر مبنای قواعد همنشینی و جانشینی و قواعد دستور زبان شکل گرفته‌اند و قواعد دستور زبان و قواعد همنشینی جانشینی پس از مرحله تک کلمه‌ای و جملات پدیداری است. درواقع می‌توان گفت قواعد دستور زبان مربوط به ساحت اجتماعی کلمات یعنی زبان است و این قواعد تحت قراردادهای انسانی بر کلمات تحمیل شده‌اند.مثلا در جمله سازه‌های اجباری عبارتند از: هسته و گروه متمم، در حالی که صفت، و بند موصولی، قید و بند قیدی، حروف اضافه و بند حروف اضافه‌ای همگی سازه‌های پسینی و درون زبانی هستند که بدون حضور آن‌ها نیز جمله می‌تواند پیام خویش را انتقال دهد، لذا دستور زبان و انواع نقش‌هایی که برای کلمه تعریف شده است حاصل قرارداد و پسینی می‌باشد. اگر چه ویژگی کلان زبان‌های دنیا باشد… و نمی‌توان از قواعد گشتاری به عنوان ذاتی یاد کرد. بلکه تنها از اسماء و افعال که کلمه_پدیدار هستند می‌توان به عنوان ذاتی یاد کرد. پس نمی‌توان از قواعد دستور زبان که حاصل بده بستان اجتماع کلمات و حاصل قرارداد است به عنوان جهانی‌ها و همگانی‌های زبان یاد کرد.

کودک به محض به دنیا آمدن درون خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی زبانی با رویکردی فراسوژه‌نگرانه، خود را درون قواعد و قراردادهای زبانی، اندیشگانی، قومی، مذهبی، رسانه‌ای، روانی_جنسیتی و… می‌یابد. که بر کودک اشراف محیطی دارند. درواقع این قواعد و قراردادها یا ساختارها کودک را به یک تابع‌شناسا تبدیل می‌کند، تابع شناسا در کاربرد کلمات در چگونگی ساخت و پردازش زنجیره‌ی گفتار، تابع‌شناسا در کاربرد قواعد نحوی در چگونگی ساخت و پرازش زنجیره‌ی گفتار، و حتی تابع‌شناسا بودن در تابعیت از زبان مادری و… درواقع فراسوژه در قالب انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه ما را می‌اندیشند، ما را می‌فعلند، می‌مکانند، می‌زمانند  یعنی هر فعلی که از ما سر می‌زند ابتدا فراسوژه آن را در کودک اندیشیده است و سپس به مرحله اجرا در‌می‌آورد. بلکه به گونه‌ای (طولی_عرضی) هم هستی مادرمائیک دارند و بدون هم و مستقل از هم نمی توانند حضوردیالکتیکی داشته باشند.

برخلاف نگاه چامسکی زایاترین ساحت کلمه و تبع زبان، جوهره‌ی معنایی آن‌ست. و اگر بخواهیم با کلیدواژگان ارسطویی بیاندیشیم، قواعد نحوی و زبان، درواقع عرض شمرده می‌شوند و لذا عرض و چیزی که بر خود قائم نباشد چگونه محمل زایای زبان قرار می‌گیرد؟ اما جوهره‌ی معنایی به صورت تشکیکی مادرمائیک به لوگوس یا مقا‌م جامع وجودی می‌رسد و لوگوس نیز تحت نظام مادرمائیک بالاتر از خود قرار دارد که فرازمان، فرامکان، و فرابعد است. پس یک ساحت محدود در زمان و مکان که حاصل قراردادها باشد نمی‌تواند ساحت زایای کلمه به حساب آید. بلکه کنش ما یعنی ظرفیت موجودی ما تعیین کنشی لوگوس است. و در این کنش اگر تعیین ما به هرکدام از ساختارها (آوایی، نحوی، واجی، نشانه‌ای و…) محدود شود، از سایر ظرفیت‌ها محروم خواهیم شد. و اگر با نگرش فراساختارگرایانه در این فراشدن حرکت کنیم، فرد می‌تواند امکانات وجودی بیشتری را دریافت کند و کنش‌های بیشتری را نمود ببخشد. محدود کردن خود به یک ساحت از زبان منجر به کاهش ظرفیت‌های موجودی زبانی می‌شود. فراساختارگرایانه رفتار کردن یعنی از خیلی از ساحات و امکانات وجودی (روح هستی) بهره ببریم و ظرفیت‌های موجودی (ساحات تنانگی) در اینجا زبان را افزایش دهیم.

با این توضیح که امکانات وجودی یعنی جاری شدن لوگوس در هستی که توسط ساحات مادرمائیک تعین می‌یابد. و خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه را ظرفیت‌های گشوده‌ی هستی برای تحقق امکانات وجودی هستند. و بنابر نظریه‌ی تناروح که برآیندی اسپینوزایی_هگلی_هایدگری_فوکویی است. می‌توان گفت امکانات وجودی ساحت مشکک روح هستی (کلمه_هستی) و ظرفیت‌های موجودی، ساحت مشکک موجودیت جهان هستند. که کلمه_پدیدارها را متعین می‌سازند. به عنوان مثال امکانات وجودی زمانی هستی در اقالیم گوناگون زمین و پدیدارها ساحات گوناگون زمانشی بنابر ویژگی‌های مکانشی آن‌ها را متبلور می‌سازد.

در پاسخ به برهان فقر محرک چامسکی باید گفت که چامسکی کودک را موجودی می‌پندارد که درون خلاء است در حالی که کودک برایند و کنش انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است و لذا این مؤلفه را نمی‌توان شرط کافی برای ذاتی دانستن امر یادگیری زبان در کودک دانست. زیرا تمام آنچه که برای آموختن زبان لازم است در انواع خودآگاه‌ها وناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه موجود است که در اصطلاح به آن‌ها ظرفیت موجودی زبان گفته می‌شود. و کودک حین تولد با نرم‌افزار وجودی درک و دریافت و تولید صدا و امواج صوتی به دنیا می‌آید. یعنی در سیستم وجودی‌اش این نرم افزار تعبیه شده است. و دو مرحله‌ی جنینی را پشت سر می‌گذارد: ۱_جنینی مادر، مرحله‌ای که کودک درون رحم مادر به سر می‌برد (مادری فردی). و ۲_جنینی مادرمائیک (مادری جمعی) و کودک درون هفت خودآگاه و ناخودآگاه جمعی_فردی زاده می‌شود که یکی از آن‌ها خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی زبانی است که علاوه‌بر داده‌های حسی، محرک تولید آواها و درک و دریافت صداها و امواج صوتی است. با توجه به اینکه در زبان‌شناسی فراساختارگرا در لحظه‌ی تولد و حتی مدت‌ها پس از آن نیز انسان یک جاندارِنارسِ درونمند است، برعکس حیوانات که حین تولد مستقل‌اند. اما انسان از دو لحاظ جسمی و درونی نیازمند به دنیا می‌آید. از لحاظ جسمی باید حتما توسط پدر و مادر رسیدگی شود و از لحاظ درونی نیز توسط خودآگاه‌ها و ناخودآگاهای جمعی_فردی باید به زبان مجهز شود لذا جنس درون انسان از کلمات و حواسش نیز کلمه‌محور است. بنابراین کودک در این مرحله به طور کامل یک تابع‌شناسا است و با بالاتر رفتن سن می‌تواند با فراروی از ساختارهای سنتی از تابع‌شناسا بودن فراروی کند.

در ابتدا کودک به انواع واکه‌ها، همخوان‌ها، واج‌ها، تکواژه‌ها از طریق صداهای اولیه‌ای  که از دهان، حنجره و بینی خارج می‌شود، جوهره‌ی معنایی و حرکتی را  نمود می‌بخشد در اصطلاح مرحله‌ی (معنایی_آوایی_حرکتی) زبان آموزی در کودک است. و این ساحت‌ها، اصلی‌ترین ساحت‌هایی از کلمه است که زبان کودک را می‌سازد. و تا سن بیولوژیک کودک (۳_۴ سالگی با توجه به تفاوت‌های جنسی از لحاظ تولید و درک آواها و صداها) امتداد می‌یابد. و در برخی زبان‌ها (قبایل سرخ‌پوست‌ها و زبان برخی مردمان ترکیه که با صوت زدن و تقلید از صدای حیوانات با همدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. می‌توان گفت زبان آن‌ها (جوهری_آوایی) است. بنابراین یک کودک تمام مراحل ساخت و تولید یک آوا را تا به واژه می‌رسد، طی می‌کند. و واژه اولین نمودآوایی معناداری است که کودک بر زبان می‌راند. و از آن پس کودک طبق دستور زبان نانوشته‌ای با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. کودک در این حین هنوز از ساختار دستور زبان و خصوصاً ساختار نحوی زبان آگاه نیست. اما ابزار درک آن را در نرم‌افزار وجودی‌اش دارد. فلذا می‌تواند به ظرفیت موجودی زبان هستی و تحقق ببخشد. بنابراین می‌توان گفت مرحله‌ی ارتباط تک کلمه‌ای کودک با جهان اطراف یک امر همگانی و جهانی است. زیرا در تمام زبان‌ها، تمام گویشوران در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت این مرحله را از سرگذرانده‌اند. تمام کودکان در تمام جهان با توجه به مکان و زمان و خودآگاه جمعی زبانی محیط بر آن مرحله‌ی تولید واکه و همخوان‌ها و… را با توجه به زبان مادری خود پیش از مرحله‌ی تولید واژه‌ی معنادار از سر گذرانده‌اند. و برای ایجاد ارتباط تک کلمه‌ای با جهان اطراف نیاز به دستور زبان از پیش تعریف شده‌ای ندارد. زیرا این نوع ارتباط یک امر ذاتی و پیشینی است. درواقع کودک در این مرحله از یک دستور زبان نقطه‌وار و پیشینی تبعیت می‌کند که در آن واژگان در یک زنجیره‌ی گفتار کنار هم قرار نمی‌گیرند. بلکه با توجه به پیام هر کلمه_پدیدار در جایگاه خاص خود به صورت نقطه‌ای و پراکنده قرار می‌گیرد. دستور زبان نقطه‌ای از احساس و ادراک حسی_هندسی کودک تبعیت می‌کند. مثلاً به جای (آتش انگشتم را می‌سوزاند) تنها با اشاره به آتش و بیان (اوف) پیام را منتقل می‌کند. بنابراین با فراگیری دستورزبان و زبان‌آموزی، کودک برای ارتباط از ساحت‌های (معنایی_گفتاری_نوشتاری) بهره می‌گیرد.    

وقتی مرکز شعوری تمام حواس پنجگانه توسط مقولات پیشین ذاتی تعیین می‌شود، کودک نیازی به یادگیری و آموزش تمام مقولات زبانی و تمام کلمات و داده‌های فراوان ندارد تا جملات فراوان تولید کند. هر درکی از طرف کودک با توجه به حواس کلمه‌محوراو تبدیل به هزارها جمله می‌شود. و تصور کنید که در یک درک حواس پنجگانه دخیل باشد. در آن صورت آن درک را باید به توان ۵ رساند. فرایندهای جانشینی، و جایگزینی، و جابه جایی، و حذف و اضافه و… را نیز اگر به این توان اضافه کنید، توانش تولید جملات در کودک تحت مقولات پیشین ذاتی مانند (بو، جنس، کمیت، کیفیت، امتداد، رنگ و…) خود به خود می‌تواند جملات نامحدودی تحت آن ابعاد ثابت و متغییر حقیقت عمیق خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه تولید کند. زیرا این مقولات امکانات وجودی هستند که ظرفیت موجودی کودک را  نمود می‌بخشند.

با توجه به آنکه دنیای درونی شامل ذهن، انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه، سیستم شعوری حواس پنجگانه، و جنس جهان درونی، همه و همه از جنس زبان کلمه‌محور است. بنابراین لازم نیست که حتماً کودک تمام کلمات و جملات را تجربه کند. بلکه تفاوت مقولات جوهری کلمات در ذهن کودک پیشاپیش موجود است. کودک در مواجهه با رنگ‌ها جوهره‌ی گفتاری آن‌ها را که حاصل قرارداد و با توجه به خودآگاه‌ها و ناخودآگاههای جمعی فردی زبانی منحصر به مکان و زمان او می‌باشد از اجتماع درک و دریافت می‌کند. اما جوهره‌ی معنای کلمات و مقولات پیشینی رنگ‌ها جزء امکانات وجودی او می‌باشد.  کودک جوهره‌ی معنایی رنگ‌ها را در ذهن به صورت مقولات پیشینی دارد. و در مواجه با رنگ‌ها یا مزه‌ها یا بوها یا کیفیت و اندازه‌ی یک چیز معنای آن‌ها را دریافت می‌کند. اما برای کسب جوهره‌ی گفتاری و نوشتاری آن‌ها نیازمند آموختن است. لذا به همین دلیل است که زبانشناسی فراساختارگرا تعریف کلمه را از جوهره‌ی معنایی آغاز می‌کند. برخلاف سوسور که از دال یا صورت صوتی آغاز می‌کند. و بعد به تصویر ذهنی می‌رسد. در زبان‌شناسی فراساختارگرا کودک از جوهره‌ی معنایی آغاز می‌کند بعد به جوهره‌ی صوتی و نوشتاری می‌رسد. کودک در مواجهه با مزه‌ها پیش از آموزش نسبت به درک مزه‌ها، تفاوت مزه‌ها را درک کرده است. چرا که درک مزه‌ها و دریافت جوهره‌ی معنایی آن‌ها پیشاپیش توسط قسمت‌های مختلف زبان که جزء امکانات وجودی او هستند احساس می‌شود. درک و دریافت واکه‌ها و همخوان‌ها نیز همین‌طور است. مجرای دستگاه تنفسی پیشاپیش دارای ظرفیت وجودی تولید واکه‌ها، همخوان‌ها، واج‌ها، تکواژها و کلمه و در نهایت جمله است. اما نه جمله‌ای که تابع دستور زبان نحوی و صرفی باشد. زیرا کودک دستور زبان صرفی و نحوی را از طریق آموزش و احاطه‌ی فراسوژه درک می‌کند. که ناشی از تشابه و تفاوت و قیاس کلمه_پدیدارها است.

لذا دستگاه شعوری حواس پنجگانه دارای دو ذخیره گاه است که با هم در دیالکتیک همواره‌اند :۱_لایه‌ی متعین زبان، ۲_ نهانگاه زبانی، هر چیزی در نهانگاه تعریف شده باشد. دارای جوهره‌ی معنایی است. و ساحت مشترک بین نهانگاه و خودآگاه آن است که در هر دوی آن‌ها جوهره‌ی معنایی عینیت یافته اما در نهانگاه جوهره‌ی گفتاری و نوشتاری بسیاری از کلمه_پدیدارها عینیت نیافته است. پس زبان تک کلمه‌ای در کودک (واژانه‌ای) و جملات پدیداری (شعر پدیدار) که به عنوان جهانی‌های زبان معرفی شده‌اند حاصل قیاس و تشابه یا استدلال نیستند. زیرا این کارکردهای زبان جزء مقولات پسینی زبان و ظرفیت موجودی نمود یافته در زبان هستند. لذا می‌توان گفت زبان تک کلمه‌ای (واژانه‌ای) در کودک تنها می‌تواند انعکاس دهنده‌ی عواطف و احساسات کودک (پدیدارهای متعین) باشد و نمی‌تواند باورها را انتقال دهد. پدیدارهای متعین شامل مقوله‌های تعین یافته‌ی: اعمال، اشیاء و رخدادهای متعین، و زبان پدیداری است. زیرا زبان کودک هنوز به مرحله‌ی تجربه وارد نشده است لذا تفاوت واژانه و ژانر شعر پدیدار با زبان بلوغ یافته در آن است که:

۱_ ساحت تجربه: زبان کامل دارای ساحات تجربه‌ی فراوان و ساحات مقوله‌های اندیشه‌ورزانه و موشکافانه درباره‌ی عقاید، باوره، تاریخ، علوم مختلف و جهان بیرون و درونی است.

۲_مقولات موشکافانه‌ی زبان: ما به تدریج کودکان را وارد سه مرحله می‌کنیم که آن‌ها را تابع‌شناسا کنیم الف) شناخت و واقعیت یک انسان کاملاً در زبان اتفاق خواهد افتاد. یعنی در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه جهان سوژه‌ی تابع شناسا و واقعیت خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_ فردی هفتگانه تعیین خواهد شد. ب) سوژه‌ی تابع شناسا و واقعیت کاملاً در ساخت سنت و خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه اندیشگانی،اتفاق می‌افتد. ج)تمام ساحات جمعی فردی نژادی، روانی، جنسیتی و… بستاره‌ها و گشایش‌های تابع شناسا و واقعیت را مشخص و متعین می‌کند.

بنابراین موجودیت حداکثر جامعه‌ی انسانی کاملاً پیشینی، درون ساختاری، و تعریف شده است و واژانه و واژانه‌اندیشی بازگشتی آوانگارد به ساحت‌های ناتابع وجود انسانی، برای شدنی فراساختارگرایانه در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است. لذا واژانه یکی از عواملی است که انسان تابع شناسای سنت زبانی نباشد. ۴_نگرش چامسکی درباره اینکه ورودی برای تبیین خروجی کافی نیست به نظر دارای این پیش فرض است که ما به داده‌های ورودی و خروجی دسترسی کامل داریم. اما به نظر اینگونه نیست زیرا یادگیری زبان تحت شرایط تجربی مدونی صورت نمی‌گیرد. عوامل بیرونی به تنهایی نمی‌تواند تبیینی برای زبان باشد و برخی از مکانیسم‌های درونی هنگامی که به نحو مناسب تحریک شوند وارد عمل خواهند شد. بدون شک در سطح کلی این درست است که هرچیزی را که نتوان از طریق فاکتورهای محیطی توضیح داد بخشی از موهبت زیست‌شناختی ما می‌باشد. اما دقیقاً منظور او از موهبت زیست‌شناختی چیست و کدام مکانیسم‌ها تبیینی برای ذاتی بودن دانش ما به شمار می‌آیند؟ آیا ساختارهای منحصر به فردی درون مغزمنجر به این امر می‌شوند؟ این ساختارها در کجای مغز قرار دارند؟ به جرئت می‌توان گفت که حواس پنجگانهی انسان نیز کلمه محور و درک پدیدارها بدون کلمه ممکن نمی‌باشد؛ زیرا انسان با یک شی‌ء فی‌نفسه روبه‌رو نیست؛ و پدیدار را نمی‌توان شی‌ء فی‌نفسه تعریف کرد بلکه ذهن و حواس پنجگانه ی کلمه محور با «کلمه_ پدیدارها» روبه‌رو است. هیچ پدیداری، بدون حضور کلمات موجودیت نخواهد یافت؛ زیرا ذهن در بدو مواجهه با یک چیز، انطباع یا تأثری گنگ، نامفهوم و بدون صورت دریافت خواهد کرد و این یعنی توده‌ای بی‌شکل؛ اما شعور کلمهمحور که فطری انسان است این انطباع یا تأثر را که به کمک اعضا و جوارح حواس پنجگانه دریافت می‌شود بر اساس مؤلفه‌های پیشینی ذهن که از جنس کلمه‌اند، از لحاظ جنس، شکل، رنگ، امتداد، ماده، کمیت، کیفیت و… مقوله‌بندی یا درک مشاهده‌ای خواهد کرد. ذهن این مقولات را تجزیه و تحلیل و ترکیب و به تأثر و تصور دست خواهد یافت. مثلاً درک و دیدن یک چیز از نگاه مکتب اصالت کلمه، حاصل هم‌افزایی، عضو بینایی در سر، مرکز بینایی در مغز و شعور بینایی در ذهن است و هرگاه یکی از این سه مختل شود دیدن و درک چیزها دچار نقص و نارسایی می‌شود؛ و درک تمایزاتی و تشخیصی نخواهد شد. پس درک توسط حواس پنجگانه کاملاً کلمهمحور و حاصل هم‌افزایی عضو، قوه و مرکز آن اندام در مغز و شعور کلمهمحور در ذهن که از جنس کلمه است، می‌باشد. بنابراین در مورد زبان نیز می‌توان گفت درک و تولید آواها و دریافت مقوله‌های زبان حاصل هم‌افزایی عضو تولید صداها یعنی دستگاه تنفسی است که محل قرارگیری این ارگان‌ها سر و قفسه‌ی سینه می‌باشد. مرکز زبان آموزی در مغز، و شعور درک زبانی در درونگاه آدمی است. پس درک زبان حاصل هم‌افزایی، عضو تولید صدا (دهان، حنجره، بینی و جهاز صوتی)، قوه و مرکز آن در مغز و مرکز شعوری زبان در خودآگاه‌ها و بنابراین موجودیت حداکثر جامعه‌ی انسانی کاملاً پیشینی، درون ساختاری، و تعریف شده است و واژانه و واژانه‌اندیشی بازگشتی آوانگارد به ساحت‌های ناتابع وجود انسانی، برای شدنی فراساختارگرایانه در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است. لذا واژانه یکی از عواملی است که انسان تابع شناسای سنت زبانی نباشد. ۴_نگرش چامسکی درباره اینکه ورودی برای تبیین خروجی کافی نیست به نظر دارای این پیش فرض است که ما به داده‌های ورودی و خروجی دسترسی کامل داریم. اما به نظر اینگونه نیست زیرا یادگیری زبان تحت شرایط تجربی مدونی صورت نمی‌گیرد. عوامل بیرونی به تنهایی نمی‌تواند تبیینی برای زبان باشد و برخی از مکانیسم‌های درونی هنگامی که به نحو مناسب تحریک شوند وارد عمل خواهند شد. بدون شک در سطح کلی این درست است که هرچیزی را که نتوان از طریق فاکتورهای محیطی توضیح داد بخشی از موهبت زیست‌شناختی ما می‌باشد. اما دقیقاً منظور او از موهبت زیست‌شناختی چیست و کدام مکانیسم‌ها تبیینی برای ذاتی بودن دانش ما به شمار می‌آیند؟ آیا ساختارهای منحصر به فردی درون مغزمنجر به این امر می‌شوند؟ این ساختارها در کجای مغز قرار دارند؟ به جرئت می‌توان گفت که حواس پنجگانهی انسان نیز کلمهمحور و درک پدیدارها بدون کلمه ممکن نمی‌باشد؛ زیرا انسان با یک شی‌ء فی‌نفسه روبه‌رو نیست؛ و پدیدار را نمی‌توان شی‌ء فی‌نفسه تعریف کرد بلکه ذهن و حواس پنجگانهی کلمهمحور با «کلمه_ پدیدارها» روبه‌رو است. هیچ پدیداری، بدون حضور کلمات موجودیت نخواهد یافت؛ زیرا ذهن در بدو مواجهه با یک چیز، انطباع یا تأثری گنگ، نامفهوم و بدون صورت دریافت خواهد کرد و این یعنی توده‌ای بی‌شکل؛ اما شعور کلمهمحور که فطری انسان است این انطباع یا تأثر را که به کمک اعضا و جوارح حواس پنجگانه دریافت می‌شود بر اساس مؤلفه‌های پیشینی ذهن که از جنس کلمه‌اند، از لحاظ جنس، شکل، رنگ، امتداد، ماده، کمیت، کیفیت و… مقوله‌بندی یا درک مشاهده‌ای خواهد کرد. ذهن این مقولات را تجزیه و تحلیل و ترکیب و به تأثر و تصور دست خواهد یافت. مثلاً درک و دیدن یک چیز از نگاه مکتب اصالت کلمه، حاصل هم‌افزایی، عضو بینایی در سر، مرکز بینایی در مغز و شعور بینایی در ذهن است و هرگاه یکی از این سه مختل شود دیدن و درک چیزها دچار نقص و نارسایی می‌شود؛ و درک تمایزاتی و تشخیصی نخواهد شد. پس درک توسط حواس پنجگانه کاملاً کلمهمحور و حاصل هم‌افزایی عضو، قوه و مرکز آن اندام در مغز و شعور کلمهمحور در ذهن که از جنس کلمه است، می‌باشد.  بنابراین در مورد زبان نیز می‌توان گفت درک و تولید آواها و دریافت مقوله‌های زبان حاصل هم‌افزایی عضو تولید صداها یعنی دستگاه تنفسی است که محل قرارگیری این ارگان‌ها سر و قفسه‌ی سینه می‌باشد. مرکز زبان آموزی در مغز، و شعور درک زبانی در درونگاه آدمی است. پس درک زبان حاصل هم‌افزایی، عضو تولید صدا (دهان، حنجره، بینی و جهاز صوتی)، قوه و مرکز آن در مغز و مرکز شعوری زبان در خودآگاه‌ها و ناخوداگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه  یا نهانگاه می‌باشد.ناخوداگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه  یا نهانگاه می‌باشد.

با توجه به آنکه کودک در میان انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه با رویکردی فراسوژه‌نگرانه متولد می‌شود، و امکانات وجودی کودک به گونه‌ای شکل گرفته است که جنس ذهن و روانگاه و نهانگاه انسان از مقولات پیشین ذاتی کلمه_پدیدارها است، می‌توان گفت که کودک درون بی‌نهایت کلمه متولد می‌شود و از لحاظ تولید و درک و دریافت کلمات یک تابع‌شناسا محسوب می‌شود. مگر آنکه از ساختارهای متنوع زبان فراروی کند و با بازگشتی آوانگارد به مقولات پیشین ذاتی کلمات، و خزانه‌ی ژنتیکی آن‌ها کلمات، کلیدواژه و اصطلاحات نوینی خلق و کشف کند. درواقع امکانات وجودی که در کودک وجود دارد این فرصت را به کودک در جهان چهاربعدی با انواع خوآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه می‌دهد که این امکانات را به ظرفیت‌های موجودی تبدیل کند. لذا مقولات پیشینی و انواع جوهره‌های کلمات امکانات وجودی زبان و انواع ساختارهای دستور زبان (نحو و صرف) واج‌شناسی، آواشناسی، نشانه‌شناسی و… ظرفیت‌های موجودی زبان هستند. آنچه که از امکانات وجودی در جهان هستی جاری می‌شود ذاتی زبان بوده و جهانی‌های زبان را شکل می‌دهد. به عنوان مثال کلمه_پدیدارها و اسماء و افعال که نمود پدیدارها هستند، بنیان‌روایت‌های تمام زبان‌ها را شکل می‌دهد. و درواقع هر زبانی که شکل می‌گیرد از دو مرحله واژانه‌محورانه و پدیدارمدارانه گذر می‌کند. تا به مرحله دستور زبان و جملاتی با ساختار نحوی برسد. نکته‌ی قابل توجه آن است که چامسکی و گریمبرگ و دیگران، جهانی‌های زبان را از مرحله‌ی سوم زبان آموزی کودک اقتباس کرده‌اند یعنی مرحله‌ی که دستور زبان را از اطرافیان کسب می‌کند و تحت تأثیر مستقیم انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاههای جمعی_فردی هفتگانه است، لذا دستور زبان علمی اکتسابی است و نمی‌تواند بنیان‌روایت زبان‌های دنیا قرار گیرد، و ذاتی زبان باشد.

 

 

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *