خانه / اخبار / دو درسنامه از استاد آرش آذرپیک در مکتب زبانشناسی فراساختارگرا و پی دی اف پنجمین شماره از فصلنامه ی «فرازنان ایران»

دو درسنامه از استاد آرش آذرپیک در مکتب زبانشناسی فراساختارگرا و پی دی اف پنجمین شماره از فصلنامه ی «فرازنان ایران»

 

 

شماره ی پنجم از
“#فصلنامه ی ادبی_فلسفی «فرازنان ایران» زمستان ۱۳۹۹ زیر نظر اندیشکده ی جهانی کلمه گرایان ایران با مدیریت جناب استاد آرش آذرپیک منتشر شد.

?مدیر مسئول: #آرش_آذرپیک
?سردبیر: #نیلوفر_مسیح

?در این شماره می خوانید:

?سخن سردبیر
?ویژه نامه (چاپ کتاب و آنگاه شیخ اشراق عاشق می شود)
?واژانه
?کارگاه نقد
?بررسی ژانر نوظهور فرامتن
?فرامتن
?موسیقی و اوزان ترکیبی در غزل مینیمال و گفتار
?فراشعر
?لوگوس در قلب میتوس
?آموزش سبک های ادبی
?آکادمی فلسفه ( مبتنی بر مکتب اصالت کلمه )

برای دانلود کلیک کنید

 

——————————————————–

پیش از خواندن نشریه ی شاگردان جناب استاد آرش آذرپیک شما را دعوت می کنیم به خوانش درسنامه هایی از ایشان:

 

مجموعه درس‌گفتارهای استاد آرش آذرپیک

تنظیم شده توسط: نیلوفر مسیح

 

 

درسنامه ی اول: «واژانه، جهانی‌های زبان و زبان آموزی کودک»

 

از نگاه  آذرپیک، با توجه به این اصول واژانه که نشأت گرفته از مرحله تک واژه‌ای زبان آموزی کودک است می‌توان برای زبان همگانی‌هایی تعریف و تدوین کرد که عبارتند از:

۱_ هیچ کلمه‌ای پیشاپیش فعل، اسم، حرف اضافه، قید، صفت و… نیست و خصلت نحوی ندارد.

۲_جایگاه هیچ کلمه‌ای پیشاپیش در ساختار زنجیره‌ی گفتار و دستور زبان تعریف نشده است. زیرا ساختار زنجیره‌ی گفتار یک مقوله‌ی پسینی و براساس قراردادها تدوین شده است.

۳_کلمه فراتر از هر قراردادی (متن) دارای معناست و قراردادها ساحت متغییر ابعاد فراساختاری کلمه است. یعنی  ‌سنت‌های متن  ساحت متغییر ابعاد ثابت را نمود بخشیده است.

سنت‌های متن شامل انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاههای جمعی_فردی هفتگانه است که فاعل شناخت و هر آنچه از هستی درونی و بیرونی متعلق شناخت قرار می‌گیرد باید از این هفت مجرای پیشینی بگذرد که سه مجرای بنیادین آن عبارتند از:

۱_خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه زبانی

۲_ خودآگاه‌ها وناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه اندیشگانی (مذهب، عرف، آیین، و …)

۳_خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه رسانه‌ای (حضوری و غیرحضوری)

درواقع ما در تمامیت این ساحات توهم شناخت بی‌واسطه‌ی هستی دارم و غالباً سوژه‌ی تابع‌شناسا هستیم

پس در زبان‌شناسی فراساختارگرا واژانه بر مبنای ابعاد ثابت مقولات جهانی تمام زبان‌ها (زبان به مثابه‌ی ما هو زبان) شکل گرفته است. که در جوهره‌های متعدد کلمات به صورت مقولاتی پیشینی به ودیعه نهاده شده است اما جهانی‌هایی که چامسکی معرفی کرده‌ چه جهانی‌های مطلق و چه جهانی‌های نسبی براساس دستور زبان (نحوی و صرفی) شکل گرفته است که از نگاه ساختارگرایی مانند فردینان دوسوسور خود زبان یک قرارداد است و لذا دستور زبان یک قاعده است که نقش این کلمات قراردادی را تبیین و توجیح می‌کند. و چامسکی و دیگر کسانی که همگانی‌هایی برای زبان به ما هو زبان تعریف می‌کنند اساس همگانی‌های زبان را دستور زبانی می‌دانند که براساس زمان و مکان خود یک قرارداد است و نمی‌توان آن را به عنوان بنیان‌روایت تعریف کرد. درواقع اگر بخواهیم با کلیدواژه‌های ارسطویی صحبت کنیم باید گفت که خود زبان تا پیش از مکتب اصالت کلمه عرض می‌باشد و دستورزبان نقش‌های این اعراض را مشخص می‌کند. در حالی که در مکتب زبان‌شناسی فراساختارگرا کلمات دارای جوهره‌های متعدد (معنایی، گفتاری، نوشتاری، حرکتی و…) می‌باشد. و همگانی‌های زبان به گونه‌ای بنیان‌روایت تمام زبان‌ها در تمام مکان‌ها و زمان‌ها هستند.

شعر پدیدار:

شعر پدیدار نوعی آشنایی‌زدایی از دستور زبان است که در آن فقط کلماتی حق هم‌افزایی برای تولید معنا دارند که کلمه_پدیدار باشند یعنی در هستی پدیده‌ای ذهنی یا عینی را کشف کرده و انعکاس داده باشند؛ بنابراین تا آنجا که امکان دارد از آوردن هر کلمه‌ی درون زبانی (انواع حروف اضافه و ربط و…) فاصله می‌گیرد. خلق شعر پدیدار بر دوش افعال و اسم‌ها است. درواقع گونه‌ای شعر است که در آن، کلمه_پدیدارهای زبان که کشف جهان انسانی نسبت به هستی‌اند در اوج ارتباط بی‌واسطه با جهان‌های ذهنی_عینی و زبانی تا آن جا که امکان دارد تمام واژگان نامستقل و درون زبانیِ صرف را که فقط و فقط مسئولیت پیوند کلمات را در چهارچوبه‌های دستوری بر دوش می‌کشند، در اپوخه می‌گذارد تا کلمات کشف یعنی کلماتی که برایند مقوله‌سازی زبانی هر ملتی برای درک و کشف هستی‌اند، خود را در زبانیت زبان در جهان شعری به عریانیت و آشکارگی برسانند و ابعاد عمیق ثابت و متغییر معنایی_مفهومی_ ماهیتنی خویش را نمود دیگرگون بخشند. (همان) این ژانر به دستور زبان دستور می‌دهد که تا حد ممکن فقط در/ با اسم‌ها و افعال حرکت کند. بدون هرگونه وابستگی و دل بستگی به کلماتی که ذاتاً هیچ هویتی غیر از جهان درون دستوری ندارند.

جهانی‌های استخراج شده از شعر پدیدار:

۱_بنیادی‌ترین جملات در تمام زبان‌ها از اسم و فعل تشکیل یافته است.

۲_تمام زبان‌ها مقوله‌ی نحوی اسم و فعل دارند.

۳_انواع حروف اضافه برساخت‌هایی پسینی و قراردادی زبان هستند و پیشینی نیستند.

۴_بنیادی‌ترین جملات در تمام زبان‌ها (اسم +فعل)یک گزاره‌ی وجودشناختی است.

با توجه به بنیان‌ها و همگانی‌هایی که از دو ژانرواژانه و شعر پدیدار به دست آمد می‌توان گفت جهانی‌های زبان فراتر از مطلق و نسبی یک حقیقت عمیق است که ابعاد ثابت و بی‌نهایت بعد متغییر دارد. که با حفظ و همراهی همواره‌ی ابعاد ثابت می‌توانند بی‌نهایت ساحات متغییر را نمودِ زایشی، ریزشی، بارشی، رویشی، تابشی و… ببخشند. و ابعاد ثابت جهانی‌های زبان خصلت فراساختارگرایانه دارد و ابعاد متغییر همان دستور زبان قراردادی است که در هر زبان و مکان و زمانی متغییر است. که موجودیت مشکک درون ساختاری دارد.

بنابراین رویکرد واژانه‌محورانه و پدیدارمدارانه مشق و تمرین‌هایی فراساختارگرایانه برای ارتباط بی‌واسطه با هستی (ارتباط کودکانه) که آشنایی‌زدایی در تمام پیش پنداره‌های بشریت برای تحقق نگاهی طبیعی در ساحت پدیدارشناسی به هستی است.    

با توجه به بنیان‌های زبانشناسی فراساختارگرا ساحت‌های گونه‌گون زبان هر یک به صورت تشکیک مادرکائیک از بنیانی  به نام کلمه_پدیدار آغاز شده و در نهایت به لوگوس که مقام جامع تمامی معانی می‌باشد، منتهی می‌شود. لوگوس نیز از مای بالاتر از خود وجود یافته است و تعیین انضمامی دارد. پس توجه و تمرکز بر یک ساحت زبانشناس را از پتانسیل‌ها و نقاط قوت دیگر ساحت ها باز می‌دارد و به تک ساحت‌نگری و در چارچوب سیستم قرارگرفتن سوق می‌دهد. یعنی تابع شناسا شدن را به فاعل شناساشدن و رویکرد فراساختارگرایانه داشتن، ترجیح می‌دهد. بنابراین در زبان‌شناسی فراساختارگرایانه بخش‌های متعدد زبان (صرفی،نحوی، معنایی، و…) رابطه‌ای خودافزا_هم‌افزایانه دارند. زیرا درک و دریافت هر یک از این بخش‌های زبان توسط ساحتی از درونگاه آدمی درک و دریافت می‌شود. و چون ساحت‌های متعدد درونگاه آدمی همانند ارگان‌های بدن رابطه‌ای هم‌افزایانه دارند، پس نمی‌توان گفت این ساحت‌ها از هم مستقل هستند. بلکه هریک ساحاتی هستند که به صورت تشکیک مادرمائیکی ظرفیت‌های موجودی زبان را نمود بخشیده‌اند. و در خدمت وجود فراساختارگرایانه هستی آدمی هستند. لذا درونگاه آدمی نیز که منشاءهوش، استدلال منطقی، و فرایندهای روانشناختی درک و تولید گفتار، حافظه‌ی طولانی مدت و اصول یادگیری و مفهوم‌سازی هستند رابطه‌ای خودافزایی در عین و حین هم‌افزایی و هم‌افزایی در عین و حین خودافزایی دارند. در این نوع رابطه ساحت‌های درونگاه از همدیگر مستقل نبوده چه از لحاظ کارکرد و چه از لحاظ ریشه‌گاه مستقل نبوده بلکه بایکدیگر تعامل دیالکتیکی دارند. لذا به تبیین و تحلیل تمام ساحات نظام‌یافته‌ی اجتماع (اجتماع انسانی، اجتماع زبانی، و…) می‌پردازد. و هستی جهان انسانی را برساخته‌ی برایند ساختارهای مطلق پیشین نمی‌داند که نظام‌های جبرگرا سامان داده است. و نه به نسبیت ساختارهای پسینی باورمند است که نظام‌های خردگرا را شکل بخشیده است. بنابراین بر بنیان حقیقت عمیق، جهان انسانی را براساس خودافزایی در عین و حین هم‌افزایی و هم‌افزایی در عین و حین خودافزایی می‌داند. این نتیجه را به زبان و ساختارهای شکل گرفته در زبان و به قوه‌های درک و دریافت آدمی نیز تسری داد.

با توجه به اینکه مکتب زایشی_گشتاری چامسکی بر مبنای قواعد همنشینی و جانشینی و قواعد دستور زبان شکل گرفته‌اند و قواعد دستور زبان و قواعد همنشینی جانشینی پس از مرحله تک کلمه‌ای و جملات پدیداری است. درواقع می‌توان گفت قواعد دستور زبان مربوط به ساحت اجتماعی کلمات یعنی زبان است و این قواعد تحت قراردادهای انسانی بر کلمات تحمیل شده‌اند.مثلا در جمله سازه‌های اجباری عبارتند از: هسته و گروه متمم، در حالی که صفت، و بند موصولی، قید و بند قیدی، حروف اضافه و بند حروف اضافه‌ای همگی سازه‌های پسینی و درون زبانی هستند که بدون حضور آن‌ها نیز جمله می‌تواند پیام خویش را انتقال دهد، لذا دستور زبان و انواع نقش‌هایی که برای کلمه تعریف شده است حاصل قرارداد و پسینی می‌باشد. اگر چه ویژگی کلان زبان‌های دنیا باشد… و نمی‌توان از قواعد گشتاری به عنوان ذاتی یاد کرد. بلکه تنها از اسماء و افعال که کلمه_پدیدار هستند می‌توان به عنوان ذاتی یاد کرد. پس نمی‌توان از قواعد دستور زبان که حاصل بده بستان اجتماع کلمات و حاصل قرارداد است به عنوان جهانی‌ها و همگانی‌های زبان یاد کرد.

کودک به محض به دنیا آمدن درون خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی زبانی با رویکردی فراسوژه‌نگرانه، خود را درون قواعد و قراردادهای زبانی، اندیشگانی، قومی، مذهبی، رسانه‌ای، روانی_جنسیتی و… می‌یابد. که بر کودک اشراف محیطی دارند. درواقع این قواعد و قراردادها یا ساختارها کودک را به یک تابع‌شناسا تبدیل می‌کند، تابع شناسا در کاربرد کلمات در چگونگی ساخت و پردازش زنجیره‌ی گفتار، تابع‌شناسا در کاربرد قواعد نحوی در چگونگی ساخت و پرازش زنجیره‌ی گفتار، و حتی تابع‌شناسا بودن در تابعیت از زبان مادری و… درواقع فراسوژه در قالب انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه ما را می‌اندیشند، ما را می‌فعلند، می‌مکانند، می‌زمانند  یعنی هر فعلی که از ما سر می‌زند ابتدا فراسوژه آن را در کودک اندیشیده است و سپس به مرحله اجرا در‌می‌آورد. بلکه به گونه‌ای (طولی_عرضی) هم هستی مادرمائیک دارند و بدون هم و مستقل از هم نمی توانند حضوردیالکتیکی داشته باشند.

برخلاف نگاه چامسکی زایاترین ساحت کلمه و تبع زبان، جوهره‌ی معنایی آن‌ست. و اگر بخواهیم با کلیدواژگان ارسطویی بیاندیشیم، قواعد نحوی و زبان، درواقع عرض شمرده می‌شوند و لذا عرض و چیزی که بر خود قائم نباشد چگونه محمل زایای زبان قرار می‌گیرد؟ اما جوهره‌ی معنایی به صورت تشکیکی مادرمائیک به لوگوس یا مقا‌م جامع وجودی می‌رسد و لوگوس نیز تحت نظام مادرمائیک بالاتر از خود قرار دارد که فرازمان، فرامکان، و فرابعد است. پس یک ساحت محدود در زمان و مکان که حاصل قراردادها باشد نمی‌تواند ساحت زایای کلمه به حساب آید. بلکه کنش ما یعنی ظرفیت موجودی ما تعیین کنشی لوگوس است. و در این کنش اگر تعیین ما به هرکدام از ساختارها (آوایی، نحوی، واجی، نشانه‌ای و…) محدود شود، از سایر ظرفیت‌ها محروم خواهیم شد. و اگر با نگرش فراساختارگرایانه در این فراشدن حرکت کنیم، فرد می‌تواند امکانات وجودی بیشتری را دریافت کند و کنش‌های بیشتری را نمود ببخشد. محدود کردن خود به یک ساحت از زبان منجر به کاهش ظرفیت‌های موجودی زبانی می‌شود. فراساختارگرایانه رفتار کردن یعنی از خیلی از ساحات و امکانات وجودی (روح هستی) بهره ببریم و ظرفیت‌های موجودی (ساحات تنانگی) در اینجا زبان را افزایش دهیم.

با این توضیح که امکانات وجودی یعنی جاری شدن لوگوس در هستی که توسط ساحات مادرمائیک تعین می‌یابد. و خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه را ظرفیت‌های گشوده‌ی هستی برای تحقق امکانات وجودی هستند. و بنابر نظریه‌ی تناروح که برآیندی اسپینوزایی_هگلی_هایدگری_فوکویی است. می‌توان گفت امکانات وجودی ساحت مشکک روح هستی (کلمه_هستی) و ظرفیت‌های موجودی، ساحت مشکک موجودیت جهان هستند. که کلمه_پدیدارها را متعین می‌سازند. به عنوان مثال امکانات وجودی زمانی هستی در اقالیم گوناگون زمین و پدیدارها ساحات گوناگون زمانشی بنابر ویژگی‌های مکانشی آن‌ها را متبلور می‌سازد.

در پاسخ به برهان فقر محرک چامسکی باید گفت که چامسکی کودک را موجودی می‌پندارد که درون خلاء است در حالی که کودک برایند و کنش انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است و لذا این مؤلفه را نمی‌توان شرط کافی برای ذاتی دانستن امر یادگیری زبان در کودک دانست. زیرا تمام آنچه که برای آموختن زبان لازم است در انواع خودآگاه‌ها وناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه موجود است که در اصطلاح به آن‌ها ظرفیت موجودی زبان گفته می‌شود. و کودک حین تولد با نرم‌افزار وجودی درک و دریافت و تولید صدا و امواج صوتی به دنیا می‌آید. یعنی در سیستم وجودی‌اش این نرم افزار تعبیه شده است. و دو مرحله‌ی جنینی را پشت سر می‌گذارد: ۱_جنینی مادر، مرحله‌ای که کودک درون رحم مادر به سر می‌برد (مادری فردی). و ۲_جنینی مادرمائیک (مادری جمعی) و کودک درون هفت خودآگاه و ناخودآگاه جمعی_فردی زاده می‌شود که یکی از آن‌ها خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی زبانی است که علاوه‌بر داده‌های حسی، محرک تولید آواها و درک و دریافت صداها و امواج صوتی است. با توجه به اینکه در زبان‌شناسی فراساختارگرا در لحظه‌ی تولد و حتی مدت‌ها پس از آن نیز انسان یک جاندارِنارسِ درونمند است، برعکس حیوانات که حین تولد مستقل‌اند. اما انسان از دو لحاظ جسمی و درونی نیازمند به دنیا می‌آید. از لحاظ جسمی باید حتما توسط پدر و مادر رسیدگی شود و از لحاظ درونی نیز توسط خودآگاه‌ها و ناخودآگاهای جمعی_فردی باید به زبان مجهز شود لذا جنس درون انسان از کلمات و حواسش نیز کلمه‌محور است. بنابراین کودک در این مرحله به طور کامل یک تابع‌شناسا است و با بالاتر رفتن سن می‌تواند با فراروی از ساختارهای سنتی از تابع‌شناسا بودن فراروی کند.

در ابتدا کودک به انواع واکه‌ها، همخوان‌ها، واج‌ها، تکواژه‌ها از طریق صداهای اولیه‌ای  که از دهان، حنجره و بینی خارج می‌شود، جوهره‌ی معنایی و حرکتی را  نمود می‌بخشد در اصطلاح مرحله‌ی (معنایی_آوایی_حرکتی) زبان آموزی در کودک است. و این ساحت‌ها، اصلی‌ترین ساحت‌هایی از کلمه است که زبان کودک را می‌سازد. و تا سن بیولوژیک کودک (۳_۴ سالگی با توجه به تفاوت‌های جنسی از لحاظ تولید و درک آواها و صداها) امتداد می‌یابد. و در برخی زبان‌ها (قبایل سرخ‌پوست‌ها و زبان برخی مردمان ترکیه که با صوت زدن و تقلید از صدای حیوانات با همدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. می‌توان گفت زبان آن‌ها (جوهری_آوایی) است. بنابراین یک کودک تمام مراحل ساخت و تولید یک آوا را تا به واژه می‌رسد، طی می‌کند. و واژه اولین نمودآوایی معناداری است که کودک بر زبان می‌راند. و از آن پس کودک طبق دستور زبان نانوشته‌ای با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. کودک در این حین هنوز از ساختار دستور زبان و خصوصاً ساختار نحوی زبان آگاه نیست. اما ابزار درک آن را در نرم‌افزار وجودی‌اش دارد. فلذا می‌تواند به ظرفیت موجودی زبان هستی و تحقق ببخشد. بنابراین می‌توان گفت مرحله‌ی ارتباط تک کلمه‌ای کودک با جهان اطراف یک امر همگانی و جهانی است. زیرا در تمام زبان‌ها، تمام گویشوران در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت این مرحله را از سرگذرانده‌اند. تمام کودکان در تمام جهان با توجه به مکان و زمان و خودآگاه جمعی زبانی محیط بر آن مرحله‌ی تولید واکه و همخوان‌ها و… را با توجه به زبان مادری خود پیش از مرحله‌ی تولید واژه‌ی معنادار از سر گذرانده‌اند. و برای ایجاد ارتباط تک کلمه‌ای با جهان اطراف نیاز به دستور زبان از پیش تعریف شده‌ای ندارد. زیرا این نوع ارتباط یک امر ذاتی و پیشینی است. درواقع کودک در این مرحله از یک دستور زبان نقطه‌وار و پیشینی تبعیت می‌کند که در آن واژگان در یک زنجیره‌ی گفتار کنار هم قرار نمی‌گیرند. بلکه با توجه به پیام هر کلمه_پدیدار در جایگاه خاص خود به صورت نقطه‌ای و پراکنده قرار می‌گیرد. دستور زبان نقطه‌ای از احساس و ادراک حسی_هندسی کودک تبعیت می‌کند. مثلاً به جای (آتش انگشتم را می‌سوزاند) تنها با اشاره به آتش و بیان (اوف) پیام را منتقل می‌کند. بنابراین با فراگیری دستورزبان و زبان‌آموزی، کودک برای ارتباط از ساحت‌های (معنایی_گفتاری_نوشتاری) بهره می‌گیرد.    

وقتی مرکز شعوری تمام حواس پنجگانه توسط مقولات پیشین ذاتی تعیین می‌شود، کودک نیازی به یادگیری و آموزش تمام مقولات زبانی و تمام کلمات و داده‌های فراوان ندارد تا جملات فراوان تولید کند. هر درکی از طرف کودک با توجه به حواس کلمه‌محوراو تبدیل به هزارها جمله می‌شود. و تصور کنید که در یک درک حواس پنجگانه دخیل باشد. در آن صورت آن درک را باید به توان ۵ رساند. فرایندهای جانشینی، و جایگزینی، و جابه جایی، و حذف و اضافه و… را نیز اگر به این توان اضافه کنید، توانش تولید جملات در کودک تحت مقولات پیشین ذاتی مانند (بو، جنس، کمیت، کیفیت، امتداد، رنگ و…) خود به خود می‌تواند جملات نامحدودی تحت آن ابعاد ثابت و متغییر حقیقت عمیق خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه تولید کند. زیرا این مقولات امکانات وجودی هستند که ظرفیت موجودی کودک را  نمود می‌بخشند.

با توجه به آنکه دنیای درونی شامل ذهن، انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه، سیستم شعوری حواس پنجگانه، و جنس جهان درونی، همه و همه از جنس زبان کلمه‌محور است. بنابراین لازم نیست که حتماً کودک تمام کلمات و جملات را تجربه کند. بلکه تفاوت مقولات جوهری کلمات در ذهن کودک پیشاپیش موجود است. کودک در مواجهه با رنگ‌ها جوهره‌ی گفتاری آن‌ها را که حاصل قرارداد و با توجه به خودآگاه‌ها و ناخودآگاههای جمعی فردی زبانی منحصر به مکان و زمان او می‌باشد از اجتماع درک و دریافت می‌کند. اما جوهره‌ی معنای کلمات و مقولات پیشینی رنگ‌ها جزء امکانات وجودی او می‌باشد.  کودک جوهره‌ی معنایی رنگ‌ها را در ذهن به صورت مقولات پیشینی دارد. و در مواجه با رنگ‌ها یا مزه‌ها یا بوها یا کیفیت و اندازه‌ی یک چیز معنای آن‌ها را دریافت می‌کند. اما برای کسب جوهره‌ی گفتاری و نوشتاری آن‌ها نیازمند آموختن است. لذا به همین دلیل است که زبانشناسی فراساختارگرا تعریف کلمه را از جوهره‌ی معنایی آغاز می‌کند. برخلاف سوسور که از دال یا صورت صوتی آغاز می‌کند. و بعد به تصویر ذهنی می‌رسد. در زبان‌شناسی فراساختارگرا کودک از جوهره‌ی معنایی آغاز می‌کند بعد به جوهره‌ی صوتی و نوشتاری می‌رسد. کودک در مواجهه با مزه‌ها پیش از آموزش نسبت به درک مزه‌ها، تفاوت مزه‌ها را درک کرده است. چرا که درک مزه‌ها و دریافت جوهره‌ی معنایی آن‌ها پیشاپیش توسط قسمت‌های مختلف زبان که جزء امکانات وجودی او هستند احساس می‌شود. درک و دریافت واکه‌ها و همخوان‌ها نیز همین‌طور است. مجرای دستگاه تنفسی پیشاپیش دارای ظرفیت وجودی تولید واکه‌ها، همخوان‌ها، واج‌ها، تکواژها و کلمه و در نهایت جمله است. اما نه جمله‌ای که تابع دستور زبان نحوی و صرفی باشد. زیرا کودک دستور زبان صرفی و نحوی را از طریق آموزش و احاطه‌ی فراسوژه درک می‌کند. که ناشی از تشابه و تفاوت و قیاس کلمه_پدیدارها است.

لذا دستگاه شعوری حواس پنجگانه دارای دو ذخیره گاه است که با هم در دیالکتیک همواره‌اند :۱_لایه‌ی متعین زبان، ۲_ نهانگاه زبانی، هر چیزی در نهانگاه تعریف شده باشد. دارای جوهره‌ی معنایی است. و ساحت مشترک بین نهانگاه و خودآگاه آن است که در هر دوی آن‌ها جوهره‌ی معنایی عینیت یافته اما در نهانگاه جوهره‌ی گفتاری و نوشتاری بسیاری از کلمه_پدیدارها عینیت نیافته است. پس زبان تک کلمه‌ای در کودک (واژانه‌ای) و جملات پدیداری (شعر پدیدار) که به عنوان جهانی‌های زبان معرفی شده‌اند حاصل قیاس و تشابه یا استدلال نیستند. زیرا این کارکردهای زبان جزء مقولات پسینی زبان و ظرفیت موجودی نمود یافته در زبان هستند. لذا می‌توان گفت زبان تک کلمه‌ای (واژانه‌ای) در کودک تنها می‌تواند انعکاس دهنده‌ی عواطف و احساسات کودک (پدیدارهای متعین) باشد و نمی‌تواند باورها را انتقال دهد. پدیدارهای متعین شامل مقوله‌های تعین یافته‌ی: اعمال، اشیاء و رخدادهای متعین، و زبان پدیداری است. زیرا زبان کودک هنوز به مرحله‌ی تجربه وارد نشده است لذا تفاوت واژانه و ژانر شعر پدیدار با زبان بلوغ یافته در آن است که:

۱_ ساحت تجربه: زبان کامل دارای ساحات تجربه‌ی فراوان و ساحات مقوله‌های اندیشه‌ورزانه و موشکافانه درباره‌ی عقاید، باوره، تاریخ، علوم مختلف و جهان بیرون و درونی است.

۲_مقولات موشکافانه‌ی زبان: ما به تدریج کودکان را وارد سه مرحله می‌کنیم که آن‌ها را تابع‌شناسا کنیم الف) شناخت و واقعیت یک انسان کاملاً در زبان اتفاق خواهد افتاد. یعنی در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه جهان سوژه‌ی تابع شناسا و واقعیت خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_ فردی هفتگانه تعیین خواهد شد. ب) سوژه‌ی تابع شناسا و واقعیت کاملاً در ساخت سنت و خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه اندیشگانی،اتفاق می‌افتد. ج)تمام ساحات جمعی فردی نژادی، روانی، جنسیتی و… بستاره‌ها و گشایش‌های تابع شناسا و واقعیت را مشخص و متعین می‌کند.

بنابراین موجودیت حداکثر جامعه‌ی انسانی کاملاً پیشینی، درون ساختاری، و تعریف شده است و واژانه و واژانه‌اندیشی بازگشتی آوانگارد به ساحت‌های ناتابع وجود انسانی، برای شدنی فراساختارگرایانه در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است. لذا واژانه یکی از عواملی است که انسان تابع شناسای سنت زبانی نباشد. ۴_نگرش چامسکی درباره اینکه ورودی برای تبیین خروجی کافی نیست به نظر دارای این پیش فرض است که ما به داده‌های ورودی و خروجی دسترسی کامل داریم. اما به نظر اینگونه نیست زیرا یادگیری زبان تحت شرایط تجربی مدونی صورت نمی‌گیرد. عوامل بیرونی به تنهایی نمی‌تواند تبیینی برای زبان باشد و برخی از مکانیسم‌های درونی هنگامی که به نحو مناسب تحریک شوند وارد عمل خواهند شد. بدون شک در سطح کلی این درست است که هرچیزی را که نتوان از طریق فاکتورهای محیطی توضیح داد بخشی از موهبت زیست‌شناختی ما می‌باشد. اما دقیقاً منظور او از موهبت زیست‌شناختی چیست و کدام مکانیسم‌ها تبیینی برای ذاتی بودن دانش ما به شمار می‌آیند؟ آیا ساختارهای منحصر به فردی درون مغزمنجر به این امر می‌شوند؟ این ساختارها در کجای مغز قرار دارند؟ به جرئت می‌توان گفت که حواس پنجگانهی انسان نیز کلمهمحور و درک پدیدارها بدون کلمه ممکن نمی‌باشد؛ زیرا انسان با یک شی‌ء فی‌نفسه روبه‌رو نیست؛ و پدیدار را نمی‌توان شی‌ء فی‌نفسه تعریف کرد بلکه ذهن و حواس پنجگانهی کلمهمحور با «کلمه_ پدیدارها» روبه‌رو است. هیچ پدیداری، بدون حضور کلمات موجودیت نخواهد یافت؛ زیرا ذهن در بدو مواجهه با یک چیز، انطباع یا تأثری گنگ، نامفهوم و بدون صورت دریافت خواهد کرد و این یعنی توده‌ای بی‌شکل؛ اما شعور کلمهمحور که فطری انسان است این انطباع یا تأثر را که به کمک اعضا و جوارح حواس پنجگانه دریافت می‌شود بر اساس مؤلفه‌های پیشینی ذهن که از جنس کلمه‌اند، از لحاظ جنس، شکل، رنگ، امتداد، ماده، کمیت، کیفیت و… مقوله‌بندی یا درک مشاهده‌ای خواهد کرد. ذهن این مقولات را تجزیه و تحلیل و ترکیب و به تأثر و تصور دست خواهد یافت. مثلاً درک و دیدن یک چیز از نگاه مکتب اصالت کلمه، حاصل هم‌افزایی، عضو بینایی در سر، مرکز بینایی در مغز و شعور بینایی در ذهن است و هرگاه یکی از این سه مختل شود دیدن و درک چیزها دچار نقص و نارسایی می‌شود؛ و درک تمایزاتی و تشخیصی نخواهد شد. پس درک توسط حواس پنجگانه کاملاً کلمهمحور و حاصل هم‌افزایی عضو، قوه و مرکز آن اندام در مغز و شعور کلمهمحور در ذهن که از جنس کلمه است، می‌باشد. بنابراین در مورد زبان نیز می‌توان گفت درک و تولید آواها و دریافت مقوله‌های زبان حاصل هم‌افزایی عضو تولید صداها یعنی دستگاه تنفسی است که محل قرارگیری این ارگان‌ها سر و قفسه‌ی سینه می‌باشد. مرکز زبان آموزی در مغز، و شعور درک زبانی در درونگاه آدمی است. پس درک زبان حاصل هم‌افزایی، عضو تولید صدا (دهان، حنجره، بینی و جهاز صوتی)، قوه و مرکز آن در مغز و مرکز شعوری زبان در خودآگاه‌ها و بنابراین موجودیت حداکثر جامعه‌ی انسانی کاملاً پیشینی، درون ساختاری، و تعریف شده است و واژانه و واژانه‌اندیشی بازگشتی آوانگارد به ساحت‌های ناتابع وجود انسانی، برای شدنی فراساختارگرایانه در خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است. لذا واژانه یکی از عواملی است که انسان تابع شناسای سنت زبانی نباشد. ۴_نگرش چامسکی درباره اینکه ورودی برای تبیین خروجی کافی نیست به نظر دارای این پیش فرض است که ما به داده‌های ورودی و خروجی دسترسی کامل داریم. اما به نظر اینگونه نیست زیرا یادگیری زبان تحت شرایط تجربی مدونی صورت نمی‌گیرد. عوامل بیرونی به تنهایی نمی‌تواند تبیینی برای زبان باشد و برخی از مکانیسم‌های درونی هنگامی که به نحو مناسب تحریک شوند وارد عمل خواهند شد. بدون شک در سطح کلی این درست است که هرچیزی را که نتوان از طریق فاکتورهای محیطی توضیح داد بخشی از موهبت زیست‌شناختی ما می‌باشد. اما دقیقاً منظور او از موهبت زیست‌شناختی چیست و کدام مکانیسم‌ها تبیینی برای ذاتی بودن دانش ما به شمار می‌آیند؟ آیا ساختارهای منحصر به فردی درون مغزمنجر به این امر می‌شوند؟ این ساختارها در کجای مغز قرار دارند؟ به جرئت می‌توان گفت که حواس پنجگانهی انسان نیز کلمهمحور و درک پدیدارها بدون کلمه ممکن نمی‌باشد؛ زیرا انسان با یک شی‌ء فی‌نفسه روبه‌رو نیست؛ و پدیدار را نمی‌توان شی‌ء فی‌نفسه تعریف کرد بلکه ذهن و حواس پنجگانهی کلمهمحور با «کلمه_ پدیدارها» روبه‌رو است. هیچ پدیداری، بدون حضور کلمات موجودیت نخواهد یافت؛ زیرا ذهن در بدو مواجهه با یک چیز، انطباع یا تأثری گنگ، نامفهوم و بدون صورت دریافت خواهد کرد و این یعنی توده‌ای بی‌شکل؛ اما شعور کلمهمحور که فطری انسان است این انطباع یا تأثر را که به کمک اعضا و جوارح حواس پنجگانه دریافت می‌شود بر اساس مؤلفه‌های پیشینی ذهن که از جنس کلمه‌اند، از لحاظ جنس، شکل، رنگ، امتداد، ماده، کمیت، کیفیت و… مقوله‌بندی یا درک مشاهده‌ای خواهد کرد. ذهن این مقولات را تجزیه و تحلیل و ترکیب و به تأثر و تصور دست خواهد یافت. مثلاً درک و دیدن یک چیز از نگاه مکتب اصالت کلمه، حاصل هم‌افزایی، عضو بینایی در سر، مرکز بینایی در مغز و شعور بینایی در ذهن است و هرگاه یکی از این سه مختل شود دیدن و درک چیزها دچار نقص و نارسایی می‌شود؛ و درک تمایزاتی و تشخیصی نخواهد شد. پس درک توسط حواس پنجگانه کاملاً کلمهمحور و حاصل هم‌افزایی عضو، قوه و مرکز آن اندام در مغز و شعور کلمهمحور در ذهن که از جنس کلمه است، می‌باشد.  بنابراین در مورد زبان نیز می‌توان گفت درک و تولید آواها و دریافت مقوله‌های زبان حاصل هم‌افزایی عضو تولید صداها یعنی دستگاه تنفسی است که محل قرارگیری این ارگان‌ها سر و قفسه‌ی سینه می‌باشد. مرکز زبان آموزی در مغز، و شعور درک زبانی در درونگاه آدمی است. پس درک زبان حاصل هم‌افزایی، عضو تولید صدا (دهان، حنجره، بینی و جهاز صوتی)، قوه و مرکز آن در مغز و مرکز شعوری زبان در خودآگاه‌ها و ناخوداگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه  یا نهانگاه می‌باشد.ناخوداگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه  یا نهانگاه می‌باشد.

با توجه به آنکه کودک در میان انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه با رویکردی فراسوژه‌نگرانه متولد می‌شود، و امکانات وجودی کودک به گونه‌ای شکل گرفته است که جنس ذهن و روانگاه و نهانگاه انسان از مقولات پیشین ذاتی کلمه_پدیدارها است، می‌توان گفت که کودک درون بی‌نهایت کلمه متولد می‌شود و از لحاظ تولید و درک و دریافت کلمات یک تابع‌شناسا محسوب می‌شود. مگر آنکه از ساختارهای متنوع زبان فراروی کند و با بازگشتی آوانگارد به مقولات پیشین ذاتی کلمات، و خزانه‌ی ژنتیکی آن‌ها کلمات، کلیدواژه و اصطلاحات نوینی خلق و کشف کند. درواقع امکانات وجودی که در کودک وجود دارد این فرصت را به کودک در جهان چهاربعدی با انواع خوآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه می‌دهد که این امکانات را به ظرفیت‌های موجودی تبدیل کند. لذا مقولات پیشینی و انواع جوهره‌های کلمات امکانات وجودی زبان و انواع ساختارهای دستور زبان (نحو و صرف) واج‌شناسی، آواشناسی، نشانه‌شناسی و… ظرفیت‌های موجودی زبان هستند. آنچه که از امکانات وجودی در جهان هستی جاری می‌شود ذاتی زبان بوده و جهانی‌های زبان را شکل می‌دهد. به عنوان مثال کلمه_پدیدارها و اسماء و افعال که نمود پدیدارها هستند، بنیان‌روایت‌های تمام زبان‌ها را شکل می‌دهد. و درواقع هر زبانی که شکل می‌گیرد از دو مرحله واژانه‌محورانه و پدیدارمدارانه گذر می‌کند. تا به مرحله دستور زبان و جملاتی با ساختار نحوی برسد. نکته‌ی قابل توجه آن است که چامسکی و گریمبرگ و دیگران، جهانی‌های زبان را از مرحله‌ی سوم زبان آموزی کودک اقتباس کرده‌اند یعنی مرحله‌ی که دستور زبان را از اطرافیان کسب می‌کند و تحت تأثیر مستقیم انواع خودآگاه‌ها و ناخودآگاههای جمعی_فردی هفتگانه است، لذا دستور زبان علمی اکتسابی است و نمی‌تواند بنیان‌روایت زبان‌های دنیا قرار گیرد، و ذاتی زبان باشد.

 

آرش آذرپیک- اندیشکده‌ی جهانی کلمه گرایان ایران

همدان/ خرداد ۱۴۰۰


 

درسنامه ی دوم: «مکتب زبانشناسی فراساختارگرا (درسنامه­ ی فلسفی زبان‌شناسی رابطه‌ی ذهن و زبان)» 

 

 

حواس پنجگانه در زبان‌شناسی فراساختارگرا

 

رابطه‌ی ذهن و بدن

 

در نظر دکارت هر چیزی که دارای حجم و امتداد و کمیت نباشد مقوله‌ای‌ست در ما که اسم آن سه لفظ برای یک چیز واحد یعنی ذهن، روح و عقل سه کلمه هستند این سه فاقد کمیت، حجم، امتداد و اندازه­گیری می‌باشند. لذا فراساختارگرایان به دوگانگی تن و ذهن معتقد نیستند و بساوایی را تنها پوسته‌ی خارجی نمی‌دانند بلکه کل غشاء داخلی بدن از جمله سلولهای حسی حرکتی و نورون‌ها را نیز جزء بساوایی در نظر می‌گیرند. این دریافت علاوه بر ساحت عصبی ساحت شعوری و ارگانیزم نیز دارد بنابراین می‌توان در یک ساحت ذهن_ بدن را با کلمه_پدیدار یکی دانست و به هم‌افزایی آن‌ها در انسان و جهان هستی اذعان داشت. و تنها آنالیز ذهن و بدن توسط دانشمندان و روانشناسان سبب شده آن‌ها را از یکدیگر جدا پنداریم. لذا می‌توان نتیجه گرفت اشتباه مرلوپونتی، اشتباه دکارتی بود و اشتباه شناختی‌ها اشتباه ، گشتاری زایشی‌ها . مرلوپونتی با اینکه خود منتقد دوالیته‌ی دکارت بود به اشتباه وارد مغالطه‌ی دکارتی (یعنی جدا انگاری ذهن و بدن) شد و زبان را از ذهن و بدن جدا تصور کرده و انچه را که دایره‌ی فاهمه‌ی ما را می‌سازد به بدنمندی نسبت می‌هد. این چالش دگر زیستی عجیبی در فلسفه به وجود آورد که نظریات ساختارگریانه‌ی سوسور و اخلافش را به چالش کشید این در حالی است که پساساختارگراهایی چون مرلوپونتی دیالکتیک تنانه را با طبیعت و جهان مطرح می‌کند. و بدن را از زبان جدا دانستند. اما تصور نمی‌کرد که حواس و بدن انسان و حتی جنس ذهن انسان و جنس تخیلات او زبانمند است لذا می‌توان به جای «می‌اندیشم پس هستمم گفت « زبان‌ام من هستم» و ذهن و بدن را در زبان به یگانگی رساند و گفت که اصل یگانگی ذهن و بدن در زبان شکل گرفته است. پس رتباط تن و ذهن را نه در غدد صنوبری مغز بلکه در زبان باید جستجو کرد.از نگاه فراساختارگراها تمام سلولهای ذهن از کلمه تشکیل یافته و ذهن تنها به مغز محدود نمی‌شود (رد نظریه‌ی حوزه‌ای به زبان) و ذهن بدون زبان و زبان بدون ذهن فرض، توهم و رخدادی است که در زبان شکل می‌گیرد. در واقع ذهن شاکله‌ی شعور کانت

عضو= چشم

مرکز بینایی: لوب پس سری مغز

شعور بینایی= کلمه و زبان

لذا رابطه‌ی ذهن و مغز در فراساختارگرایی زبان است. و فقدا زبان در فلسفه که انواع مکاتب زبان‌شناسی از آن‌ها منشائ گرفته است را می‌توان در مثال مشهور کانت دید.

«کانت» در یک تمثیل مشهور، جایگاه عقل و حواس پنجگانه در انسان را به یک چرخ ریسندگی تشبیه می¬کند که خود آن چرخ، عقل است و پشم‌هایی که واردش می¬شوند تا تبدیل به نخ شوند داده¬های حسی هستند اما جایگاه کلمه در این چرخ ریسندگی مشخص نیست

 در این تمثیل اگر موتور متحرک چرخ ریسندگی با برق کار کند جریان الکتریسیته در آن چرخ چیزی نخواهد بود جز وجود بی‌پایان کلمات، که در این تمثیل هم استعدادهای عقلی که چرخ و هم داده‌های حسی که پشم است بدون آن در انسان فاقد شعور و آگاهی هستند. در نگاهی گسترده‌تر راه‌های شناخت دیگر یعنی شهودی که عرفا از آن سخن می‌گویند و تاریخی که هگلیست‌ها آن را علم کرده‌اند چاره‌ای ندارند جز آن که برای هستی‌مند شدن از صافی کلمات عبور کنند.

اما آیا شعور هر حسی در مغز است؟ هر عضوی از اعضای بدن یک دستگاه شعوری مستقل و هم‌افزا دارد و داده‌هایی را به مغز می‌فرستد بنابراین این داده‌ها همان معنایی است که در ذهن متبلور شده و تأثراتی را به وجود آورده که پس از شاکله‌مندی و مقوله‌بندی با پدیدار در جهان واقع ارتباط برقرار کرده و تصوراتی را به وجود می‌آورد این تصورات (کلمه-پدیدارها) هستند. که در ذهن کودک اولین دریافت‌ها را به وجود می‌آورند سپس تحت تأثیر قوه‌ی فاهمه و تخیل و… اولین پاره‌گفتارها و شبه جملات یعنی تصدیقات شکل می‌گیرد که مرحله‌ی دو کلمه‌ای در ذهن کودک است و در نهایت از همنشینی تصورات اسمی و فعلی حکم به وجود می‌آید و کودک وارد اولین مراحل زبانی می‌شود. لذا می‌توان مراحل درک و دریافت زبان را در کودک به چندین مرحله تقسیم بندی کرد هر چند این مراحل در ذهن از هم جدا نیستند و تنها به منظور سادگی درک از یکدیگر جدا پنداشته شده‌اند.: ۱) تأثر ۲) تصور، ۳) تصدیق اولیه، ۴) تصدیق ثانویه (آنالیز) یا حکم.

پس دستور زبانی که کودک در اوان یادگیری زبان به کار می‌گیرد دستور زبان نحوی چامسکی نیست بلکه نوعی دستور لکه_جوهری است که کلمات در آن دارای نقش، فاعل و فعل و مفعول و… نیستند و خود محور هم‌افزایی خود را تعیین می‌کنند که فراساختار و غیرقاعده‌مند است و خود در لحظه قاععده را برای انتقال معنا تولید می‌کند.

 

چون اصل معنا در قاعده گشتاری_زایشی با هست‌انگاری قاعده‌های دستوری (گشتارها) انتقال پیدا می‌کند اما در مرحله‌ی واژانه‌ای اصل جوهره‌ی معنایی محور و مقدم است و دستور زبان مقدم بر معنا نیست و لذا معنا بر اساس قواعد پیشینی دستور زبان تولید نمی‌شود. بلکه هم‌افزایی جوهره‌های معنایی در نهایت معنا تولید می‌کند. اما در مرحله‌ی جمله‌محوری زبان کودک، ساختار دستورزبان سبب انتقال بهینه‌ی معنا می‌شود. پس ساختار دستور زبان در فراساختارگرایی اکتسابی و ثانویه و معنا بر دستور زبان مقدم است از این رو دستورزبان امری ذاتی در انسان نیست بلکه حاصل تعامل کودک با محیط و فرهنگ و امری نهادی‌ست و طبیعی نمی‌باشد. زیرا کودک در مراحل اولیه‌ی تولید و ادراک زبان از قواعد دستوری تبعیت نمی‌کند و با تولید انواع افعالِ صرف‌گریز، معنا را انتقال می‌دهد. پس جوهره‌ی معنایی در ذهن مقدم بر جوهره‌ی آوایی_گفتاری و خطی_نوشتاری است. این قاعده در مورد افرادی که می‌خواهند زبان دومی را که هیچ پیش‌زمینه‌ای از آن زبان ندارند اگر در محل گویشوران آن زبان قرار گیرند به صورت مرحله‌ای واژانه‌ای و اغلب دستورگریز عمل می‌کند. و ابتدا جوهره‌‌ی حرکتی کلمات ( نفی مرحله‌ی واژانه‌ای نیست بلکه پرفورمنس واژانه‌ای است) و اگر بیشتر در معرض محیط زبان دوم قرار گیرد از مرحله‌ی واژانه‌ای و تصور اسمی فراروی کرده و به مرحله‌ی تصور فعلی و شبه جمله‌ای وارد می‌شود. در این نگرش جوهره‌ی نوشتاری و گفتاری تنها کالبدی برای معنا هستند و جوهره‌ی معنایی جان، ذهن و روح کلمه و بنیان جوهره‌ی معنایی است.

تا کنون در مورد رابطه‌ی ذهن و زبان نظریات فراوان و متفاوتی ارائه شده از جمله این که زبان از نگاه دوسوسور در مقام نشانه‌ای نهادی_اجتماعی بوده و رابطه‌ی بین دال و مدلول یا معنی و لفظ کلمه یک رابطه‌ی قراردادی است بنابراین سوسور به جنبه‌ی فردی و ذهنی زبان التفات نمی‌کند و اصولاً زبان را چیزی جدا از ذهن در نظر می‌گیرد. چامسکی در زبان‌شناسیِ زایشی، زبان را امری ذاتی همانند راه رفتن می‌داند که محیط، عامل محرک برای رشد و تکامل آن است اما در ذهن زبان را جدا از تفکر، عقل، نطق و… می‌داند و ذهن را حوزه‌ای تصور می‌کند. از نگاه چامسکی زبان قواعد تولید و درک گفتار در ذهن اهل زبان است، بنابراین توقع وجود رابطه میان خصوصیات ذاتی ذهن و مشخصه‌های زبانی بسیار طبیعی بوده زیرا زبان جدا از نمود ذهنی‌اش موجودیت نمی‌یابد. خصوصیات زبان هر چه باشند، همان‌هایی هستند که از طریق فرایند ذهنی و ذاتی اندام‌واره‌ای به آن داده شده‌اند که آن را پدید آورده پس زبان ابزار تحقیق فرایندهای ذهنی است. در زبان‌شناسی شناختی، نقش زبان ایجاد انطباق (construal) و هم‌پوشانی (mapping) میان حوزه‌های مختلف ذهن است، از این رو زبان وسیله‌ای برای سازماندهی، پردازش و انتقال اطلاعات است بنابراین ساختار صوری زبان نه به عنوان پدیده‌ای مستقل بلکه در مقام نمودی از نظام مفهومی کلی (generalconceptunal organization) اصول مقوله‌بندی، سازوکار پردازش و تأثیرات تجربی و محیطی مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

تا کنون در فلسفه و زبان‌شناسی با تقابل‌های سوژه_ابژه، ذهن و تن و یا ذهن و زبان مواجه بوده‌ایم که همه قائل به جدایی و تمایز ذهن و زبان بوده‌اند اما زبان‌شناسی فراساختارگرا از یکی‌بودگی ذهن و زبان و ذهن و تن سخن می‌گوید. استدلال این نگرش بر آن است که نمی‌توان سلول را بدون تن و تن را بدون سلول فرض کرد همان‌گونه که نمی‌توان نمک را از شوری منفک دانست زیرا نمک بدون شوری وجود ندارد و شوری همان نمک است. تن و سلول‌ها نیز چنین رابطه‌ای دارند؛ بنابراین فرض هر گونه فاصله یا رابطه بین شوری و نمک، بین تن و سلول‌ها و یا ذهن و زبان جعلی و غیرطبیعی است، حتی می‌توان گفت خود ارتباط نیز یک فرض بوده و ذهن و زبان یکی هستند. در واقع برای فهم ذهن و زبان مجبور به جعل فاصله و ارتباط هستیم در حالی که ذهن و زبان در مقام وجود یکی‌ هستند اما در مقام موجودیت فرض می‌کنیم که فاصله و ارتباطی بین آن‌ها از لحاظ مکانی و زمانی وجود دارد که مرحله‌بندی شده‌اند تا درک و فهم آن‌ها سهل و ساده شود؛ بنابراین تن ما سراسر ذهن و به حواس دستگاه شعوری مجهز است اما دانشمندان و فلاسفه آن‌ها را از هم جدا می‌پندارند تا بر آگاهی‌ای که از طریق این حواس به دست آمده آگاهی یابیم، پس با عنایت به انواع نگرش‌ها نسبت به رابطه‌ی ذهن و زبان در زبان‌شناسی می‌توان گفت که این روابط اغلب تحت عناوین «تقابل، تفاوت، تأثیر و ارتباط» معرفی شده‌اند و به منظور اثبات یکی‌بودگی که نگرش زبان‌شناسی فراساختارگرا در مورد رابطه‌ی ذهن و زبان است می‌بایست با دلایل متقن به رد تقابل، تفاوت، تأثیر و ارتباط پرداخت.

 

 کلمه جوهر یا عرض؟

 

چامسکی برای انتقال معنا به دستور زبان اصالت می‌دهد و درک معنا را تابع نحو قرار می‌دهد یعنی همانند ساختارگرایانی چون سوسور و مکتب کپنهاک و مکتب لندن و… به عرض بودن کلمه معتقد است. حال آن که در نزد فراساختارگرایان بنیاد زبان جوهره‌ی معنایی‌ست، و حتی در صرف و روساخت نیز معنا فارغ از دستور زبان می‌تواند منتقل و درک شود. زیرا گویشوران زبان معنایی که بر حواس کلمه‌محورش تأثری را بر انگیخته پیش از دستور زبان درک می‌کند.  لذا جوهر بودن کلمه محرز و مقدم بر سایر ساحت‌ها مانند واج، آوا، دستور، نحو، و… است. از این رو می‌توان گفت جوهره‌ی معنایی همان امکانات وجودی (لوگوسیک) زبان و جوهره‌های آوایی_گفتاری و خطی_نوشتاری ظرفیت‌های موجودی می‌باشند.  

از نگاه فراساختارگرایان «هر کلمه‌ای در قاموس واژگان دارای یک یا چند معنای مشخص محدود واژگانی است مثلاً واژگانی هم‌چون عشق، حق یا انسان و… که در لغت‌نامه‌ها معنی یا معانی ثابت، مشخص و محدودی دارند دقیقاً با حفظ همان معنا یا معانی ثابت محدود و با حفظ همان معنا یا معانی ثابت محدود می‌توانند در شرایط مختلف در زمان‌ها و مکان‌های گوناگون توسط گویندگان متفاوت در هر لحظه و باز تأکید می‌کنم در هر لحظه، باعث بارش و ریزش معانی مختلف، بی‌پایان و حتی بی‌سابقه‌ای بشوند که این خاصیتِ بُعد متغیر حقیقت عمیق در واژگان است. البته طرز ادای گفتاری جوهره‌ی کلمه نیز خود‌به‌خود می‌تواند در زایش معانی متغیر نقش زیادی ایفا کند که هر کدام از ما، در هماره‌ی زندگی با این زایشگری کلمه در بعد متغیر آن در مواجهه‌ی دائمیم آن چنان که مرا از آوردن مثال بی‌نیاز کرده است.»

 

۱۰_۳_۴ ذات کلمه

 

ذات کلمه چهار بعدی است استاد جواب داد: «اصل دیدگاه مکتب ادبی اصالت کلمه بر دو محور بنیادین حرکت می‌کند. مورد اول، وسیله دانستن کلمه در جهان زیستی- اجتماعی‌ست. توجه کنید که کلمه تنها وسیله‌ی ارتباط و بده‌بستانِ خلاقانه‌ی ما با جهان بیرونی و درونی خویش و از همه لحاظ زاییده‌ی جهان چهاربُعدیِ فضا_زمان است. بنابراین ذاتِ کلمه نیز کاملاً چهاربعدی می‌باشد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم کلمه از همه لحاظ محدود و محصور در ابعاد مکان- زمان¬محور در آفرینش است.»

به علت مکان_زمان‌محور بودنِ کلمات نمی‌توان در مورد دیگر ساحت‌های هستی نظریه داد و البته همین چهاربعدی دانستن جهانِ مکان_زمان‌محور نیز برداشتی‌ست برخاسته از شعور کلمه‌گرای ما به هستی، بر اساس ذهن هولوگرام‌گونه‌مان و می‌تواند تنها در حکم یک فرض باشد. از نگاه دکارت ابژه دارای حجم و امتداد است در نتیجه وقتی کلمات را ابزار و ماتریال تصور می‌کنیم پس کلمه را ابژه دانسته‌ایم این در حالی است که کلمه در خود فرم، ساختار، تصویر و… دارد و از این رو ذات کلمه جنس سومی از تمام این ویژگی‌ها است.

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

صدای عریانیسم در کشور همسایه _عراق_ با مصاحبه ی جنجالی بانوی اول ادبیات کردی کلهر _دکتر مهوش سلیمان پور (سوزان)_ در نشریه ی بین المللی «گوڵ‌سوو»

                    صدای عریانیسم در کشور همسایه …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *