مقاله ای با عنوان «نگاهی بر مکتب نقد کلمه گرا» به قلم بانو آوین کلهر
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
«حافظ»
وقتی به سیر تدریجی مکاتب ادبی از دیرباز تا مکتب اصالت کلمه مینگریم میبینیم هر یک از مکاتب ادبی تا قبل از ظهور مکتب ادبی اصالت کلمه بر مکتب پیشین خود نقد زدهاند چون هر مکتب به نوعی آنتیتز مکتب پیشین خود است اما به صراحت میتوان گفت که تنها مکتب ادبیای که میتواند به صورت علمی و به عنوان یک مکتب نقد ادبی بر مکاتب پیشین و تمام جریانات شعرمحور و داستانمحور نقد بزند مکتب نقد کلمهگرا است.
ادبیات کلمهگرا طی فرایند نقدی که بر مکاتب ادبی پیش از خود و حتی شریعتهای ادبیای که در آینده بعد از مکتب ادبی اصالت کلمه خواهند آمد دارد، تمام تئوریهای ادبی جهان را در دو دستهی اساسی جای میدهد:
ا. تئوریهای کاهشی- افزایشی
۲. تئوریهای آمیزشی
ابتدا این واکاوی را از نگاه تئوری افزایشی- کاهشیِ مکتب نقد کلمهگرا انجام میدهم. در این تئوری همان طور که از عنوانش برمیآید افزایش یا کاهش بعدی از کلمه مد نظر است.
از نگاه مکتب نقد کلمهگرا تمام سبکها و مکاتب ادبی پیشین در نخستین گروه جای میگیرند و به وضوح مشخص است که در مکاتب ادبی آغازین مانند کلاسیسیم و رومانتیسم، تئوری کاهشی- افزایشی به صورت ناخودآگاه شکل گرفته است یعنی با وجود آن هنوز مکاتبی همانند رئالیسم، سوررئالیسم، سمبولیسم و فوتوریسم و... به وجود نیامده بودند اما به گونهای ناخودآگاه این پتانسیلهای کشف نشده در بیانیههای متون این ژانرها کاهش یافته بودند.
مثلاً رومانتیستها بعد خردگرایی مکتب پیش از خود یعنی کلاسیسیسم را کاهش و بعد احساس و تخیل را افزایش دادند و بعدها با ظهور مکتب رئالیسم، رئالیستها بعد تخیل و احساس مکتب پیشین – رومانتیسم- را کاهش و بعد رئال و واقعی بودن خود را افزایش دادند و این سیر تز- آنتیتزوار همچنان ادامه داشت.
۲. در دیدگاه ما تئوری آمیزشی وجود ندارد زیرا در مکتب ادبی اصالت کلمه هر چند شعر و داستان با هم تفاوتهای ظاهری دارند اما این تفاوتها در عمق نیست و هر دو ژانر شعر و داستان با تمام شریعتهای ادبی آنها دو بعد از کلمه هستند یا به زبانی سادهتر میتوان گفت که هر دو اعضای یک پیکرند دقیقاً مثل دست و پا در انسان. همان طور که میدانید آمیزش از ترکیب میآید و ترکیب چیزی است که از دو چیز متفاوت و متضاد باشد اما وقتی شعر و داستان هر دو اعضای یک پیکره یعنی کلمه هستند دیگر ترکیبی صورت نگرفته است. بنابراین از دیدگاه ادبیات کلمهگرا شعر و داستان با تمام تفاوتها و تضادهای ظاهری در روبنای ادبیات، در زیربنا هر دو ساحتهایی تفکیکناپذیر و همجنس از وجود بیپایان کلمهاند.
۲. مؤلفهی دیگر مکتب نقد کلمهگرا، دیالکتیک کلمهگراست که قبل از واشکافی آن نگاهی به دیالکتیک جناب هگل – فیلسوف آلمانی- میاندازیم که دیالکتیکش بر اساس تز، آنتیتز و سنتز است. هگل در دیالکتیک خود میگوید که اساس هستی تضاد است و ما به وسیلهی ضد یک چیز میتوانیم خود آن چیز را بشناسیم مثل سرما در برابر گرما و نور در برابر تاریکی.
در واقع تز در مقابل آنتیتز منجر به شکلگیری ایدهی جدیدی به نام سنتز میشود. تمام مکاتب ادبی پیشین تا قبل از مکتب ادبی اصالت کلمه از تئوریهای دیالکتیک هگل تبعیت کردند یعنی هر یک از مکاتب ادبی، تئوری خود را آنتیتزی بر مکاتب پیشین میدانستند که این خود منجر به سنتز جدید یعنی همان مکتب نوظهور میشد.
بر اساس دیالکتیک هگل هر یک از مکاتب ادبی، قانون ادبی مکتب پیشین را میشکند. در این جا هنر به معنای شکستن قانون به کار رفته است و تمام مکاتب هنری- ادبی پیشین بر اساس فرایند شکستن قانون به وجود آمدهاند اما دیالکتیک کلمهگرا هر یک از تزها را بعدی انکارناپذیر از حقیقت وجودی کلمه میداند و به آنها به دید آنتیتز و سنتز نگاه نمیکند. در نگاه دیالکتیک کلمهگرا هنر به معنای شکستن قانون نیست، نه رومانتیسم مخالف کلاسیسیسم است و نه رئالیسم مخالف سوررئالیسم و… به عبارت دیگر میتوان گفت که همهی مکاتب ادبی مکمل یکدیگرند، هر یک دیگری را کامل می کند، با هم ضدیتی ندارند و با همافزایی آنها جهان هنری کلمه تکامل مییابد.
۳. مؤلفهی دیگر مکتب نقد کلمه گرا، ارتباط بیواسطه است که خود انواعی دارد مانند ارتباط بیواسطه با خود، ارتباط بیواسطه با دیگری و ارتباط بیواسطه با کلمه که گزینهی مورد نظر ما در این جا مورد سوم است یعنی ارتباط بیواسطه با کلمه. اما قبل از تشریح آن بهتر است که با مفاهیم وسیله و واسطه آشنا شویم. وسیله همان طور که از عنوانش پیداست ابزار شناخت و بیان است که برای رسیدن به چیزی به کار میرود اما وقتی همین وسیله به هدف تبدیل شد نامش واسطه میشود. البته منظور از ارتباط بیواسطه، ارتباط بیوسیله نیست چون همان طور که میدانیم ارتباط بیوسیله نتیجهای جز ابتذال نخواهد داشت.
حالا به عنوان مثال از نگاه مؤلفهی ارتباط بیواسطهی مکتب نقد کلمهگرا مکتب ادبی کلاسیسیسم را بررسی میکنم.
کلاسیستها بعد خردگرایی کلمه را کشف کرده و آن را برجستهتر از دیگر ابعاد کلمه جلوه دادند. از نگاه ارتباط بیواسطه بعد خردگرایی کلاسیستها وسیلهای است برای رسیدن به حقیقت کلمه که می توان از آن استفاده کرد اما نباید از بعد خردگرایی هدف ساخت و یا آن را تبدیل به واسطه کرد چون در این صورت نمیتوان به حقیقت کلمه رسید اما کلاسیستها به خردگرایی به دید وسیله نگاه نکردند و از آن هدف ساختند و این گونه بود که خردگرایی را تبدیل به واسطهای کردند که بین آنها و حقیقت کلمه دیواری به بلندای دیوار چین کشید.
۴. مؤلفهی بعدی مکتب نقد کلمهگرا، فراروی است. فراروی یعنی محدود نکردن خود به چارچوبههای بسته و قواعدِ مشخص شده است. به عبارت دیگر ما هیچ گاه هیچ وسیلهای را به عنوان هدف در نظر نمیگیریم و خود را به آن محدود و محصور نمیسازیم بلکه همیشه با دید باز و با احترام تمام به یک وسیله یا یک تئوری به سمت دیگر وسایل فراروی میکنیم. ما در فراروی هیچ قانونی را نمیشکنیم، از هیچ بعدی واسطه و هدف نمی سازیم، روی یک قانون خاص تمرکز نمیکنیم و هیچ وسیلهای را به عنوان چیزی مضر و بلااستفاده دور نمیاندازیم مثلاً در فراروی از مکتب رومانتیسم ما اصالت تخیل و احساس را کاملاً به رسمیت میشناسیم و آن را به عنوان بعدی جداییناپذیر از ماهیتهای کلمه میدانیم اما هیچ گاه رومانتیسم را مطلق نمیدانیم، در عین حال از دیگر ابعاد کلمه مانند واقعیتگرایی و… غافل نمیشویم و از آنها به عنوان وسایلی برای رسیدن به حقیقت کلمه استفاده میکنیم.
البته فراروی در سه مرحله روی میدهد که نخستین مرحلهی آن ارتباط بیواسطه در ادبیات است مثلاً این که شعر سپید را تنها یک کلیدواژه برای نامگذاری یک تئوری افزایشی- کاهشی بدانیم و با عینک تعصب به شعر سپید و دیگر جریانات ادبی نگاه نکنیم.
فراروی در دو ژانر فراشعر و فراداستان اتفاق میافتد. به عنوان مثال شخصی را فرض کنید که دریافته است استعداد شاعری دارد و در شعر سپید فعالیت میکند. حال اگر این شاعر سپیدسرا بخواهد در ژانر فراشعر، اثری کلمهگرا بنویسد در مرحلهی نخستِ فراروی میتواند بنا بر دانش و توانش قلمی خود، از شریعت ادبی شعر سپید به طرف دیگر شریعتهای ادبی در جنسیت ادبی شعر فراروی کند یعنی با ارتباط بیواسطه با تمام شریعتهای شعری گذشته و حال تا توان و استعداد او اجازه میدهد از همهی ساحتهای کشف شدهی کلمه در آنها استفاده کند. در مرحلهی دومِ فراروی این قلم کلمهگرا از جنسیت شعر به سوی ساحتهای گوناگون و کشف شده در جنسیت ادبی داستان فراروی میکند و به اندازهی توانش و استعداد خود در حرکت به سوی حقیقت هنری کلمه از همهی ابعاد شعری و قصوی استفاده میکند. در مرحلهی سوم فراروی نیز این شخص با رسیدن به اجتهاد ادبی سعی در کشف افقهای نامکشوفی دارد که ادبیات به علت سیطرهی الهههای شعر و داستان از آنها غافل مانده است و همچنین از سایر پتانسیلهای ادبی و هنری خارج از شعر و داستان هم به نفع متن کلمهگرای خود استفادهی شایان میبرد و اینجاست که او به جنس سومِ کلمه اصالت داده و نزدیک شده است.
اینک این حرکت فراروانه را تعمیم بدهید به فراروی یک داستاننویس از شریعت ادبی او در داستان به سوی حقیقت کلمه. البته تفاوت بنیادین فراشعر و فراداستانِ کلمهگرا با ژانرهای شعر-داستان و داستان- شعر این است که در ژانری چون داستان- شعر اصالت با داستان میباشد و شعر در خدمت آن اما در فراداستان اصالت فقط و فقط با حقیقت هنری کلمه است و شعر و داستان تنها ساحتهایی هنری از کلمهاند که خارج از آن وجود خارجی ندارند.
۴. مؤلفهی بعدی مکتب نقد کلمهگرا، حقیقتگرایی ادبی است که قبل از واشکافی آن بهتر آن که با کلیدواژههای شریعت ادبی، طریقت ادبی و حقیقت ادبی آشنا شویم.
تمام چارچوبههایی که تحت عنوان مکتب، سبک و نحله در دنیای ادبیات به وجود آمدهاند شریعت ادبی نام دارند.
طریقت ادبی حرکتیست که از خود هدف نمیسازد و به اصالت خود ایمان دارد اما مطلقگرا نیست، دیگر پتانسیلهای کلمه را رد نمیکند و مقصودش رسیدن به حقیقت کلمه است مانند طریقتهای فراشعر و فراداستان.
در واقع یک حقیقتگرای ادبی با نگاهی بسیط از تمام پتانسیلهای ادبی به نفع خود استفاده کرده و از کشف خود هدف نمیسازد مثلاً یک حقیقتگرای ادبی از اصالت تخیل و احساس در کلمه که حاصل اندیشهی رومانتیستهاست استفاده کرده بدون این که آن را انکار کند یا بگوید زمان آن پایان یافته بلکه به این کشف بزرگ احترام میگذارد ولی در عین حال هرگز تسلیم چارچوبههای حاکم رومانتیسم نمیشود.
۵. مؤلفهی دیگر مکتب نقد کلمهگرا، جنس سوم است. در جنس سوم دو جنس به عنوان نر و ماده در عین تمایز، به هم وابستگی دارند و این تمایزات و تشابهات حاصل کدواژههای اعتقادی آنها در لایههای پنهانی شعور و همچنین لایههای عریان آن است. پس زن و مرد بودن در بازیهای زبانی میتواند متضاد، متمایز و مکمل داشته باشد و فرازن و فرامرد هر یک با احترام به ویژگیهای فیزیولوژیک خود برای رسیدن به انسانیت متعالی تلاش میکنند و هر یک جنس مخالف خود را مکمل یا بال خود برای پرواز میدانند همان طور که یک پرنده با یک بال نمیتواند پرواز کند.
اکنون جنس سوم را در نوشتار ادبیات کلمهگرا بررسی میکنیم. جنس نوشتار ما در نقطهی آغاز مردانه یا زنانه است اما در چارچوب مردانگی و زنانگی محدود نیست و میتواند از آن فراروی کند. در این جا هم طریقتهای ادبی فراشعر و فراداستان دقیقاً مانند دو بال یک پرنده هستند برای رسیدن به جنس سوم کلمه یعنی حقیقت کلمه؛ و رسیدن به جنس سوم کلمه زمانی محقق خواهد شد که ما برای هنریتر کردن متن کلمهگرای خود از تمام پتانسیلهای کشف شدهی جریانات ادبی استفاده کرده و خود را در چارچوب هیچ یک از آنها محصور نسازیم.
۶. مؤلفهی بعدی مکتب نقد کلمهگرا حقیقت عمیق است. حقیقت ادبی دو بعد ثابت و متغیر دارد. بعد ثابت حقیقت عمیق در کلمه همان دال است که بر یک یا چند مدلول مشخص و محدود دلالت میکند و بعد متغیر میتواند تمام بازیهای زبانی را در بر بگیرد مثلاً کلمهی «بمیرم» در سطر «میخواهم خواب اقاقیاها را بمیرم» با حفظ کامل بعد ثابت وارد حوزهای متفاوت از هالهی معنایی شده است که مؤلفه در نگاه هر خوانشگری مصداق متفاوت داشته باشد. در واقع حقیقت عمیق کلمه حاصل همافزایی دو بعد ثابت و متغیر است نه یکی به تنهایی.
جناب استاد آرش آذرپیک در کتابهای «بین دو عشق» و «بوطیقای عریان» از بانو مهری مهدویان برای مکتب نقد کلمهگرا پنج نوع ژانر تأویلی را متذکر شدهاند که در این جا آنها را بررسی میکنم.
نخست تأویل عمیق است که در آن به علت عمق محتوایی متن، لایهی اول دارای تأویلی میباشد که تکامل بیشتر آن در لایهی ثانویه و تأویل آن تحقق مییابد و به این ترتیب هر چه قدر دایرهی رمزگان متن عمیقتر باشد میتوان تأویلهای بیشتری از آن داشت و در این نوع ما هیچ گاه با تضاد در تأویل یک مفهوم روبهرو نخواهیم شد. عالیترین نمونهی این نوع تأویل قرآن کریم است.
دوم تأویل قطعی است که در آن بیش از یک برداشت از اثر امکان ندارد و این به پیچیده بودن آن مربوط نیست یعنی نیت مؤلف در متن اظهر من الشمس است.
سومین مورد تأویل ظنی است که در آن با وجود این که بیش از یک برداشت امکانپذیر است اما اکثریت بر سر یک برداشت خاص توافق کلی داشته و به گونهای علمی آن را معتبر میدانند.
چهارم تأویل شکی است که در آن میتوان دو یا چند قرائت در دایرهی رمزگان متن داشت که هر کدام میتوانند در جای خود موثق باشند و تعداد این تأویلها محدود است.
پنجمین مورد هم تأویل وهمی است که در آن هر کس میتواند از اثر برداشت خاص خود را داشته باشد و نظر هر کسی فقط برای خودش موثق باشد و… که نمونهی این نوع تأویل را میتوان در انجمنهای ادبی به وضوح دید که به صورت نظرات و برداشتهای آنی و متفاوت اشخاص از آثار ادبی است.
مکتب نقد کلمهگرا تقسیمبندی دیگری هم از مکاتب دارد:
الف)مکتب اصالت شعر و داستان
ب)مکتب ادبی اصالت کلمه.
طبق این تقسیمبندی تمام مکاتب پیش از ظهور مکتب ادبی اصالت کلمه، در حیطهی مکتب اصالت شعر و داستان جای میگیرند. البته مکتب نقد کلمهگرا بر نحلههای ادبی نقد دارد. به این صورت که وقتی در مکتب نقد کلمهگرا میخواهیم یک اثر را بررسی کنیم دیگر به آن به عنوان شعر، داستان، نمایشنامه، ترانه و… نگاه نمیکنیم بلکه به عنوان یک متن ادبی به آن مینگریم که خارج از هر جنسیت، شریعت و دیدگاه ادبی چه از جنبهی فرم و چه از جنبهی محتوا چه قدر از ابعاد و ساحتهای کلمه را به آشکارگی رسانیده است.
از نگاه ادبیات کلمهگرا، ادبیت یک متن در این است که در بیشترین ابعاد و ساحتها چه در فرم و چه در محتوا چه قدر توانسته پتانسیلهای نهفته و ناگفتهی هنری کلمه را بیان کند و طبق این تعاریف به صراحت میتوان گفت که از دیدگاه ما یک متن کلمهگرا خواه فراشعر باشد یا فراداستان، آزادانهترین نوع متن ادبی است زیرا از دیدگاه جناب استاد آرش آذرپیک در این جا ما شاهد آزاد بودن از انتخابیم. البته این نوع آزادی از انتخاب، با آزادی در انتخابی که ژان پل سارتر در مکتب ادبی اگزیستانسیالیسم مطرح کرد متفاوت است. در آزاد بودن در انتخابِ ژان پل سارتر ما باز هم خود را در یک چارچوب بسته و محدود میبینیم زیرا بین دو یا چند چیز میتوانیم صرفاً یکی را انتخاب کنیم و هیچ گاه نمیتوانیم یقین داشته باشیم که انتخاب ما مطلقاً بهترین انتخاب است اما در آزادی از انتخابِ مکتب نقد کلمه گرا، ما دیگر مجبور نیستیم مثلاً بین غزلسرا بودن، سپیدسرا بودن، موج نو نویس بودن و… در جنسیت ادبی شعر و داستان یک یا دو، سه گزینه را برگزینیم زیرا با اصالت دادن به سرچشمه و سرمنشأ و مادر تمام این ژانرها یعنی «کلمه» خود را از انتخاب یک یا چند بعدِ محدود، رها و آزاد ساختهایم.
ویژگی بارز آزاد بودن از انتخاب در یک متن کلمهگرا این است که از انتخاب در جنسیت داستان بین گزینههای مینیمال، رمان نو، داستان جریان سیال ذهن، فراداستان پستمدرنیستی و… کاملاً آزادیم و در عین این آزادی مجبور نیستیم بین جنسیتهای ادبیِ داستان، شعر، نمایشنامه و… یکی را انتخاب کنیم چون همه ساحتهایی از کلمه هستند.
از دیرباز تا کنون میان نحلههای ادبی مانند نیمایی، سپید، موج نو در شعر، داستان مینیمال، رمان ناتورالیستی، فراداستان پستمدرن و… ما شاهد تفاوتهایی هستیم اما میان فراشعرها و فراداستانها در مکتب ادبی اصالت کلمه تفاوت فاحشی نمیبینیم که این عدم تفاوت نه تنها ضعف محسوب نمیشود بلکه نقطهی قوت آن است.
از آن جا که یک اقلیت برای این که در اکثریت حل نشود و هویت فردی خود را حفظ کند مدام دست به تفاوتافزایی میزند و سعی میکند برای جلوگیری از حل شدنش با دامن زدن به تفاوت ها فاصلهی خود را با اکثریت افزایش دهد، از دیدگاه ما نحلههای ادبی سپید، نیمایی، غزل، هایکو، طرح و… در شعر و همانند آن در داستان با مؤلفهبندی و افزایش تفاوتها سعی در حفظ هویت فردی- ادبی خود دارند اما فراشعر و فراداستان به دلیل داشتن یک مقصود واحد که همانا رسیدن به حقیقت کلمه است نیازی به تفاوتافزایی با هم ندارند و هر چه قدر به هم نزدیکتر باشند و میزان شباهتهایشان بیشتر از تفاوتها باشد به هدف خود یعنی متن کلمهگرا نزدیکتر میشوند و از این جهت است که این عامل ضعف محسوب نمیشود بلکه قوت طریقتهای فراشعر و فراداستان را میرساند.
با این تفاسیر میتوان گفت که از دیدگاه ادبیات کلمهگرا تمام نحلههای ادبی مانند غزل، سپید، هایکو، داستان بلند، رمان، مینیمال و… هر یک بعدی از ابعاد بینهایت کلمه هستند و میان آنها تضادی وجود ندارد. تمام تفاوتها در سطح است و در عمق، همهی آنها اعضای یک پیکرهی واحد یعنی کلمه هستند زیرا همهی آنها تنها یک هدف واحد را میجویند و آن رسیدن به حقیقت کلمه است و این در واقع تفسیر بیتی از یکی از شعرای مکتب هندی است که میگوید:
«روی هفتاد و دو ملت جز بدان درگاه نیست
عالمی سرگشتهاند اما کسی گمراه نیست.»
منابع:
مکتبهای ادبی/ رضا سیدحسینی/ انتشارات نگاه
بین دو عشق/ مهری مهدویان/ انتشارات لینا
بوطیقای عریان/ مهری مهدویان/ انتشارات لینا
مکتبهای ادبی/ دکتر سیروس شمیسا/ نشر قطره