خانه / دیدگاه منتقدان / «نقد جناب دکتر سعید امامی بر  مکتب اصالت کلمه و کتاب چشم های یلدا و کلمه _کلید جهان هولوگرافیک_»

«نقد جناب دکتر سعید امامی بر  مکتب اصالت کلمه و کتاب چشم های یلدا و کلمه _کلید جهان هولوگرافیک_»

 

 

کتاب چشم های یلدا، رمانی ست که در آن اصول و مؤلفه های مکتب اصالت کلمه (عریانیسم) توضیح و شرح داده شده است. خلاصه ای از مبانی این مکتب می تواند به شرح ذیل باشد: در مکتب اصالت کلمه بیان شده است که در ابتدا کلمه بود اما کلمه با تمام حقیقت خویش پس از گذر زمان وارد دو شریعت داستان و شعر با تمام نحله های آن شده است. این حرکت منجر به این شده است که کلمه از هدف به وسیله تبدیل شود، وسیله ای که داستان یا شعر او را در اختیار خود گذاشته است. نقد دیگر مکتب اصالت کلمه بر مکاتب دیگر در این مکتب آمده است که تمام مکاتب ادبی دیگر کلمه را به اندازه ی دیدگاه خود کوچک و انکار کرده اند و هر یک از مکاتب، آن قسمت از وجود کلمه را که خواسته اند برجسته کرده اند و از قسمت های وجودی دیگر کلمه و پتانسیل های دیگر آن چشم پوشیده اند و در واقع دچار کفر ادبی شده اند زیرا به نظر مکتب اصالت کلمه، حقیقتِ کلمه عمیق و شهودی است که با آزادسازی پتانسیل های آن می توان از این کفر ادبی فراروی کرد و به عریانیتِ کلمه در متن رسید و شاهد متن عریان بود. این مکتب نه به مرگ مؤلف بلکه به شهادت مؤلف در متن معتقد است. در حقیقت شهادت مؤلف، وجود زنده ی مؤلف و کلمه و متن را به صورت ارتباطی بی واسطه بین نویسنده با کلمات و متن تضمین می کند و موجب خوانش های عمیق و شهودی بیشتری در متن می شود که از فرایند شهادت مؤلف، ارتباط بی واسطه با کلمات و مراقبه ی شناور در متن رخ می نماید. در این فرایند، متن نه دارای یک لایه بلکه لایه های متعدد می تواند باشد که قادر است ابعاد وجودی کلمه را تا سرحد امکان عریان کند و از کفر ادبی نجات دهد زیرا کفر ادبی حاصل نگاه های محدود و افزایشی-کاهشی به کلمه است.

برای رسیدن به متن عریان، مکتب اصالت کلمه از دو طریقت ادبی به نام های فراشعر و فراداستان نام می برد که در حقیقت تمرین و پلی است برای رسیدن به آرمانی هم چون متن عریان.

اصالت کلمه وجود کلمه را دارای سه جوهره ی معنایی، نوشتاری و گفتاری می داند. علاوه بر این ها کلمه در نظر آذرپیک و دوستانشان یک وجود در تمام جامعیت دارد و یک وجود در مقام متکثر؛ هم چنین ایشان کلمه را دارای دو ساحت می دانند: ۱) زیستی_اجتماعی که در آن ساحت وسیله است ۲) در جهان ادبیات و هنر هدف است. (آذرپیک، ۱۳۹۶، جلد اول: ۳۱)

در این کتاب آمده است کلمه زاییده ی جهان چهاربعدی فضا_زمان است بنابراین ذات کلمه نیز کاملاً چهاربعدی است. (همان، ۳۱) البته ایشان بیان نمی کنند که چگونه و با چه استدلالی به این نتیجه رسیده اند و ثانیاً ذات کلمه چیست؟ آیا اساساً قائل شدن به ذات برای کلمه صحیح است؟ در جهان ما وجودهای دیگری هستند که زاییده ی جهان چهاربعدی هستند اما چهار بعد ندارند. علاوه بر این گویی آذرپیک کلمه را به عنوان یک ماده تلقی کرده اند. هم چنین گاهی از ابعاد دهم و صدم هستی نام می برند و می گویند: «نمی توانیم با کلمات ذاتاً چهاربعدی درباره ی چگونگی لوح پیدایش ابعاد دهم و صدم هستی نظرات به اصطلاح دقیق علمی بیان کنیم. (همان، ۲) این جملات در حالی آمده است که حتی چهاربعدی بودن کلمه و ذات داشتن آن ها از لحاظ منطقی در متن ثابت نشده است. ایشان باور دارند اندیشه تماماً از جنس واژه بوده (همان، ۳۲) اما بیان نمی کنند که اولاً منظورشان از اندیشه چیست؟ ثانیاً این جمله را می توان درباره ی زبان نیز تکرار کرد یعنی به راحتی می توان گفت اندیشه از جنس زبان است! از حکم های صریح دیگر ایشان که مبنایی ندارد این جمله است: «سرچشمه، دلیل زایش، تکامل، تکوین و دگردیسی شعر و داستان دنیای وحدت آفرین کلمه است. (همان، ۳۳) در این جمله نیز آذرپیک نمی گوید که اولاً منظورشان از دنیای وحدت آفرین کلمه چیست؟ ثانیاً همین جمله را می توان برای «زبان» نیز به کار برد. در کتاب چشم های یلدا آمده است: «ذات کلمه هنگامی که به ذات و صفات انسانی نزدیک می شود بسیط می گردد. (همان، ۳۶) ایشان در ابتدا می بایست منظورشان را از بسیط مشخص می کردند زیرا بسیط در مقابل مرکب و به جهان غیرمادی اطلاق می شود و ثانیاً بیان نکرده اند که کلمه چه هنگام به ذات و صفات انسانی نزدیک می شود؟ علاوه بر این آیا با وجود اصالت دادن به کلمه و معادل دانستن آن با انسان، گویی ایشان می خواهند اصالت را به انسان بدهند که باز هم به نظر تکرار آن چه است که مکاتب اومانیستی گفته اند. هم چنین در این کتاب آمده است: «برخلاف دیالکتیک تز_آنتی تز هگل، دیدگاه اصالت کلمه در عمق قائل به آنتی تز نیست و هیچ یک از مکاتب را جز برای تکامل به چالش نمی کشد.» (همان، ۳۸) باید گفت که اساساً دیالکتیک هگل نیز ادعای تکامل دارد و این که دیدگاه اصالت کلمه با پیشنهاد دیالکتیک ادراکی خود قصد تکامل دارد از نظرگاه فلسفه ی هگل جدید نیست و این که مکاتب دیگر را برای تکامل به چالش می کشد بازگوکننده ی نوعی دیالکتیک به معنای جدل حقیقی و مبارزه با مبانی آن هاست، پس این که دیدگاه اصالت کلمه به نوعی وحدت مکاتب را پیشنهاد می کند در دل خویش ضدیتی پنهان دارد که ادعای پیشین خود را رد می کند. استفاده از اصطلاح کفر ادبی برای مکاتب دیگر از طرف دیدگاه عریانیسم، نظر ما را ثابت می کند.

از حکم های بدون مقدمه ی این کتاب این است: «زمام جان در دست خردی است که کاملاً از جنس کلمه می باشد.» (همان، ۶۳) آقای آذرپیک باز هم بیان نکرده اند که منظورشان از جان و خرد چیست و علاوه بر این چگونه به این نتیجه رسیده اند که خرد از جنس کلمه است زیرا همین ادعا را در مورد زبان نیز می شود کرد و گفت: «خرد از جنس زبان است!» در ادامه ایشان حکم های دیگری نیز صادر کرده اند که هیچ گونه پشتوانه ی علمی یا عقلی ندارد و گفته اند: «از آن رو که کلمه نیز مخلوق انسان بسیط است وجودی بسیط دارد.» (همان، ۶۸) در جواب ایشان باید گفت اولاً چگونه به این نتیجه رسیده اند که انسان موجودی بسیط است؟ ثانیاً آیا تمام مخلوقات انسان بسیط هستند که ایشان یک باره چنین حکمی را صادر می کنند؟

جالب این جاست که آذرپیک حتی اصالت زبان را نیز رد نمی کند و صراحتاً اعلام می کند که کلمه در تعاملی پویا با کلمات دیگر است که صاحب ماهیت می شوند. (همان، ۷۱) اما نمی گویند که اساساً وقتی کلمه ماهیت و هویت و شخصیت خود را در داخل زبان احراز می کند چگونه می تواند اصالت داشته باشد؟ «اصالت کلمه به معنای رد اصالت زبان نیست. زبان ساحت اجتماعی کلمات است و کلمات تا در این ساحت حضور فعال و پویا نداشته باشند صاحب ماهیت نمی شوند.» (همان، ۷۱) اگر چه آذرپیک کلمات را دارای چهار بعد دانسته است اما هم ایشان کلمات را برخلاف گفته ی خود مادی نمی داند: «کلمات، جسم به معنای مادی آن نیستند.» (همان، ۸۰)

در جایی دیگر ایشان اعتقاد دارند که «وجود کلمات در ما مشاهده ی تصورگرا را به وجود آورده است.» (همان، ۱۱۶) این در حالی است که انسان ابتدا با حواس خویش جسمی را درک می کند آن گاه از چیستیِ آن سوال می کند و به طور ویژه انسان ابتدا چیزی را می بیند آن گاه از چیستی و ماهیت آن سؤال می کند نه این که ابتدا نام آن را بداند بعد قادر باشد که آن را ببیند.

در کتاب چشم های یلدا ما فراوان با جملاتی مواجه می شویم که بدون مقدمه آمده اند و حکم کلی صادر کرده اند از آن جمله است: «در وجود بسیط هر جزء مانند آینه ای بازتاب کل است.» (همان، ۱۴۴)

در ادامه می خوانیم که «تمام وجودهای هستی، تحت نظام «مادرما» در کائنات به سوی یک شدن و یکتایی و یگانگی در حرکتند.» (همان، ۱۴۵) اما ایشان بیان نداشته اند که منظورشان به طور واضح از نظام «مادرما» چیست و این که همین نظام با توجه به اسم مادرما به نظر می رسد خودش نظامی یگانه باشد و اگر این چنین نیست منظورشان از این نظام یگانه چیست؟ و این که این نظام یگانه چه خصوصیات و مشخصه هایی دارد؟

ایشان می گویند: «قرآن معجزه ای کلمه محور و جانِ کلمه است.» (همان، ۱۶۵) همین ادعا را می توان این گونه بیان کرد که قرآن معجزه ای زبان محور و جان زبان است!

آذرپیک بر این باور است که «برخلاف فلسفه ی ملاصدرا در بعد ثابت جوهر که همان زیرنهاد است حرکت صورت نمی گیرد.» (همان، ۱۷۰) اما بیان نمی کنند که منظورشان از زیرنهاد چیست؟ یا به عبارتی منظورشان از بعد ثابت جوهر (زیرنهاد) چیست؟

در نظر آذرپیک دایره ی شعوری انسان صددرصد کلمه محور است. (همان، ۱۸۱) حکم به این قطعیت به نظر بسیار جای سوال دارد. با این حکم صریح کسانی که در اثر حادثه ای قدرت تکلمشان را از دست می دهند به یک باره بی شعور می شوند!

و در حکمی دیگر می گویند: «ما چه بخواهیم و چه نخواهیم حواس پنج گانه و در کل دنیای درونی همانند ضمایر باطنی از قبیل ناخودآگاه، حافظه، حس های درونی و تمام عقلانیتمان کلمه گرا هستند. (همان، ۱۸۲) هر چند این ادعا را می توان در مورد «زبان» نیز داشت اما این بار ایشان نمی گویند که از چه راهی به این نتیجه رسیده اند.

از حکم های دیگر ایشان این است که «ما با کلمه بر آگاهی خود آگاهی می یابیم که این همان راز انسان شدن ماست.» (همان، ۱۹۵) ایشان از کجا می دانند که حیوانات بر آگاهی خود آگاهی ندارند؟! و این که نوزادان در نظر ایشان انسان نیستند؟!

گاه در این کتاب ما با خلط مبحث مواجه می شویم از آن جمله استناد به آیاتی از انجیل است که می فرماید: «در ابتدا کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود.» (همان، ۲۱۰) استناد به این آیات که بعد قدسی دارند و ارتباط نداشتن آن با ادبیات مخاطب را دچار سردرگمی می کند یا این که مخاطب را وادار می کند که از بیان این گونه جملات متوجه این امر شود که مکتب اصالت کلمه قصد دارد این جملات را مصادره به مطلوب کند و از دل آن ها آن چه خود می خواهد بیرون بکشد زیرا بدون پیوند زدن و بدون مشخص کردن کلمه در ساحت زبان و ادبیات برای خواننده این ظن پیش می آید که نویسنده قصد دارد عواطف خواننده را برانگیخته، حرف خود را ثابت کند!

برخلاف آن چه تصور می شود که مکتب اصالت کلمه قصد دارد خود را یک مکتب معرفتی معرفی کند اما این مکتب به اصالت فرد در جامعه اعتقاد دارد. (همان، ۲۶۹) اصالت فرد در جامعه از طرف فرهنگی و اجتماعی منجر به لیبرالیسم و از طرف اقتصادی منجر به کاپیتالیسم می شود. زیرا لیبرالیسم که اصالت را به آزادی های فردی می دهد ریشه در اندیویدوآلیسم (Individualism) دارد و هم چنین ریشه های کاپیتالیسم را می توان در اندیشه های اندیویدوآلیستی جستجو کرد، البته اندیویدوآلیسم هم ریشه در اومانیسم (انسان گرایی) و آن هم انسان گرایی دارد که انسان را محور همه چیز قرار می دهد و ریشه اش به اومانیسم در اندیشه های کلاسیک یونان باستان برمی گردد. حال آذرپیک برای ما بیان نکرده است که منظورش از فردگرایی به طور واضح چیست؟ و این اندیشه چه حکایتی را می تواند در پی داشته باشد؟! حکم دیگر ایشان این است که «خارج از جهان کلمه نه شهودی وجود دارد و نه تخیل و تفکری» (همان، ۲۷۴) می خواهم از ایشان بپرسم آیا با تصورات در ذهن نمی شود تخیل کرد؟ و این که نوزادهایی که زبان و کلمه را نمی دانند به نظر ایشان تصور و تخیل ندارند؟ و اگر چنین می اندیشند از کجا به این نتیجه رسیده اند؟

ایشان با حکمی دیگر کلمه را وجودی بسیط، زنده و بی نهایت می دانند. (همان، ۲۹۲)

آذرپیک در حالی به کلمه اصالت می دهد که اعتقاد دارد ابتدا مفاهیم و معانی الهی بود که بر قلب پیامبر (ص) نازل شده است. (همان، ۳۱۷-۳۱۶)

آذرپیک یک فراداستان را دارای ویژگی هایی هم چون عدم قابلیت خلاصه شدن، عدم قابلیت تعریف شدن و عدم قابلیت به نمایش درآمدن می داند. (همان، ۳۴۸) اما به این نکته توجه ندارد که ایشان قرآن کریم را عالی ترین نمونه ی متن عریان دانسته و سوره ی یوسف که هم تعریف می شود، هم خلاصه می شود و هم به نمایش در می آید در این کتابِ هدایت است.

آذرپیک گفته است: «بر اساس تئوری انسان_کلمه اگر به وجود بی پایان کلمه بنگریم درمی یابیم که به محض نطفه بستن و شکل گیری، پیش از ورود به عرصه های اجتماعی و هنری و… از ناحیه ی یک دستور زبان، پیشاپیش یا فاعل به شمار می آید یا فعل، یا مفعول یا قید، یا مضاف الیه و… حتی برخی از کلمات، حروف ربطند و یا از آن بدتر حرف اضافه.» (همان، ۳۸۲) اولاً باید گفت که کلمه به سه دسته تقسیم می شود: ۱) اسم ۲) فعل ۳) حرف، که هر کدام نقش های متفاوتی در جمله می یابند و یک کلمه پیشاپیش هم نه فاعل است و نه مفعول بلکه در متن و جمله جایگاه و نقش آن مشخص می شود که فاعل باشد یا مفعول، قید باشد یا صفت، مضاف باشد مضاف الیه و… بنابراین پیشاپیش کلمه فقط و فقط یا اسم است یا فعل و یا حرف؛ بنابراین اسم ها در جمله نقش خود را می یابند، فعل ها در جمله زمان خود را به دست می آورند و حروف در جمله هستند که جایگاه خود را کسب می کنند و موجب ارتباط کلمات می شوند. در حقیقت حروف اضافه ای که در این جا مورد تمسخر جناب آذرپیک و دوستانشان قرار گرفته اند هم چون پیچ و مهره هایی هستند که سیستم زبان را به هم وصل می کنند و موجب یکپارچگی و انسجام زبان می شوند.

جالب این جاست که آذرپیک در یک صفحه دو نظر متفاوت و متناقض را بیان می کند. گاه با اشاره به بیتی از مولوی اندیشه را منشأ می داند و گاه کلمات را: «این همه آواز از اندیشه خاست/ بحر اندیشه ندانی از کجاست» و در ادامه می گوید که«تمامی علوم تجربی، نظری، ریاضیات، هنر، فن، صنعت و… تمام و کمال دستامدهایی هستند که از صافی کلمات گذشته اند.» (همان، جلد دوم: ۳۲) البته ممکن است قصدشان از آوردن بیت مولوی مصادره به مطلوب کردن آن باشد!

از حکم های بی مقدمه ی دیگر ایشان این جمله است: «ماهیت انسان تماماً مخلوق کلمات است.» (همان، ۳۴)

ایشان گفته اند که اثبات کرده اند کوتاه ترین واحد معنادار زبان کلمه است نه جمله. (همان، ۴۷) البته نادیده گرفته اند که آن چه مشهور است این است که کوتاه ترین واحد معنادار زبان تک واژ است و این مطلب قبلاً گفته شده است و باید توجه داشته باشند که تک واژ از واژه هم کوچک تر است!

در جایی دیگر نیز خلط مبحث کرده اند و گفته اند که «حکیم سهروردی کلمه را معادل روح می گیرد.» (همان، ۸۶) باید به ایشان گفت که این کلمه که جناب سهروردی آن را معادل روح گرفته اند کلمه از نظر وجودی است نه کلمه در ادبیات و زبان!

در مقابل این برداشت در جایی دیگر کاملاً زمینی می شوند و می گویند: «کلمات برخاسته از طبیعتند و هر چه در طبیعت باشد از ماده و انرژی، به اصطلاح طبیعی است و هر آن چه که طبیعی باشد توسط هولوگرام مغزمان چهاربعدی درک می شود.» (همان، ۹۳) همین قسمت ابهام های زیادی دارد. کلمه قدسی است یا طبیعی؟ کلمه چگونه چهاربعدی درک می شود؟ منظورشان از درک چهاربعدی کلمه چیست؟

ایشان با حکمی قاطع، کلمه را مادر همه چیز در دنیای انسان می دانند. (همان، ۱۰۵) علاوه بر این که همین حکم را در مورد زبان و تخیل نیز داده بیان نکرده اند که چگونه به این نتیجه رسیده اند.

حکم دیگر ایشان این است که «ضمیر چیزی نیست به جز هوش کلمه محور.» (همان، ۱۱۰)

مطالبی که مربوط به خودآگاه جمعی است بیشتر در ارتباط با انرژی ای است که هر شخصی از اشخاص دیگر یا از طبیعت می گیرد (همان، ۱۳۱-۱۲۵) و به خودآگاه جمعی ارتباطی ندارد. در واقع نام گذاری این فصل درست نیست.

در این کتاب ادعا شده است افراد بی شماری وجود دارند… به دلیل این که هنوز کلمه ی «آبی» وارد سیستم شعور بینایی شان نشده به هیچ وجه در جهان آگاهی شان قادر به دیدن رنگ آبی نیستند. (همان، ۱۳۲) این در حالی است که انسان ابتدا رنگ ها را می بیند سپس اگر برای آن ها نامی در ذهنش بود آن نام را بر زبان جاری می کند در غیر این صورت نزدیک ترین نام به آن را رنگ را به زبان می آورد تا آن جا کمبود نام گذاری برای رنگ ها می تواند پیش برود که یک شخص در جامعه ی بدوی فقط دو رنگ تیره و روشن را بشناسد اما این دلیل نمی شود که شخص بدوی رنگ ها را نبیند. او رنگ ها را می بیند اما چون فقط دو کلمه را برای بیان آن رنگ ها دارد یا می گوید تیره یا می گوید روشن!

گاه حکم های دیگری می بینیم که در آن گفته شده: «انسان در جهان اصیل کلمات، قراردادی است که بدون کلمه هر چه هست جز انسان.» (همان، ۱۳۲) این ادعا را درباره ی زبان و… نیز می توان کرد. ادامه باز هم جناب آذرپیک خلط مبحث کرده اند و کلمه در مقام وجودی را به جای کلمه در مقام ادبی و زمینی به کار برده اند: «قرآن کریم در آیه ی ۲۷ سوره ی نسا از مسیح با عنوان کلمه­الله یاد می کند. کلمه برابر است با انسان کامل.» (همان، ۱۳۶) هم چنین آمده است که: «خداوند هستی را با کلمه آفریده زیرا آن گاه که اراده به خلق چیزی کند می فرماید: «کُن» یعنی موجود باش و گفتن این کلمه همانا و وجود یافتن آن چیز همانا.» (همان، ۱۳۶)در این باره نیز مصادره به مطلوب صورت گرفته. جدا از این که می توان خلق چیز را به اراده ی خداوند نسبت داد نه به ادای کلمه ی «کن» باید گفت که کلمه ی کن در این جا یک جمله ی کامل است و تنها یک کلمه نیست. کن در این جا فعل امری است و خودش یک جمله ی کامل است. کن به معنای موجود باش، نهاد در آن مستتر است و خودش یک جمله ی کامل است و تنها یک کلمه نیست!

آذرپیک ادعا کرده است که زیبایی و زشتی در نزد دیگر موجودات هستی که هوششان کلمه محور نیست هیچ معنای خاصی ندارد. (همان، ۱۶۴) اثبات این گونه قضایا اصولاً امکان پذیر نیست یا این که مستلزم صرف زمان زیادی برای تجربه ی این گونه مسائل است. اولاً زشتی و زیبایی در نزد انسان ها نیز نسبی است و امری مطلق نیست. ثانیاً ساختمان بینایی حیوانات و موجودات دیگر با ما متفاوت است بنابراین آن چه در چشم ما زیبا می نماید شاید در نزد حیوانات دیگر کاملاً زشت باشد و بالعکس!

درباره ی سوژه و ابژه نیز گفته اند: «در انسان کلمه مقدم بر سوژه بودن اوست و در همان حیطه به علت گستردگی لایه های پنهان ضمیر فراآگاهِ خود در همان حال مبدل به ابژه می شود که این فراشد هم از مجرای کلمات می گذرد.» (همان، ۱۶۹) این ادعا را درباره ی زبان نیز می شود کرد و می توان گفت که این زبان است که انسان را می سازد، انسان را می شناسد و انسان را تحلیل می کند، پرورش می دهد و می میراند!

آذرپیک ذات کلمه را بی پایان دانسته (همان، ۱۹۵) اما موضوع را برای مخاطب روشن نکرده است که منظورش از ذات و ذات بی پایان در کلمه چیست؟

درباره ی زمان ذهنی نیز نظراتی داده اند که می توان به آن ها انتقاد کرد. ایشان گفته است: «زمان ذهنی و کلمه محور که عملاً عمر را می سازد زاییده ی تصورات، مشاهدات و حاصل طبیعی ذهنیت کثرت باورمان است و مانع سیالیت انرژیکی می شود که ما را با تمام هستی به یگانگی و یکتایی می رساند.» (همان، ۱۹۶)

زمان ذهنی که در مقابل زمان تاریخی یا تقویمی قرار می گیرد زمانی نیست که عمر ما را می سازد بلکه این زمان تقویمی است که عمر ما را مشخص می کند اما در این زمینه باید گفت که زمان ذهنی می تواند تأثیر شگرفی بر فرسایش بدن و سلول های آن بگذارد به طوری که به علت تحمل رنج های فراوان در زمان ذهنی یک فرد چهل ساله در انظار شصت ساله به نظر بیاید یا به علت راحتی زمان ذهنی شخص شصت ساله، چهل ساله!

گاه ساختار جمله به نحوی است که انسان سخنی را به متنی نسبت می دهد که در آن متن آن جملات وجود ندارد برای مثال می گوید: «تعشق به تعبیر قرآن کریم همان شجره ی طیبه است که هر کلمه ای از صافی آن بگذرد مبدل به کلمه ی عشق خواهد شد.» (همان، ۲۹۸) از این جمله با این ساختار مخاطب تصور می کند که خداوند در قرآن کریم فرموده است که عشق همان شجره ی طیبه است که هر کلمه ای از صافی آن بگذرد مبدل به کلمه ی عشق خواهد شد؛ در صورتی که این برداشت فقط تفسیر به رأی نویسندگان کتاب است یعنی نویسندگان آمده اند و عشق را معادل شجره ی طیبه گرفته اند. در واقع منظورشان این بوده که عشق در نظر ما همان شجره ی طیبه ای است که قرآن کریم از آن نام می برد و این عشق است که هر کلمه ای از صافی آن بگذرد به کلمه ی عشق مبدل می شود!

عجیب این است که آذرپیک کلمه را قائم به ذات می داند. (همان، ۳۴۴) این در حالی است که در جاهای دیگر کلمه را مخلوق انسان دانسته اند و علاوه بر این گفته اند که کلمه در بستر زبان است که ماهیت می گیرد! بنابراین می توان این ایراد را از آذرپیک گرفت که چگونه یک مخلوقی که ماهیتش را کلمات دیگر در ساختار نحوی مشخص می کنند می تواند قائم به ذات باشد؟

باید گفت که آذرپیک در حالی ادعای مکتب در ادبیات و فلسفه می کند که دیدگاه او نقص های بزرگی دارد. نظر او درباره ی هستی و آن گاه وجود، فلسفه ی تاریخ، انسان، انسان آرمانی و جامعه ی آرمانی مشخص نیست. در حقیقت فلسفه ی او هستی شناسی، وجودشناسی، انسان شناسی، فلسفه ی تاریخ، انسان آرمانی و جامعه ی آرمانی ندارد یا آن گونه که باید بیان نشده است!

از نظر ادبی نیز همان گونه که گفته شد ایشان در ابتدا از کلمه نام می برند آن گاه شعر و داستان را دو شریعت جدا شده از کلمه می دانند و مکاتب و نحله های برگرفته از این شرایع را  به انکار بخش هایی از پتانسیل های موجود در کلمه متهم می کنند و کفر ادبی را به آن مکاتب نسبت می دهند و از عریانیت ادبی در مقابلِ آن کفر ادبی نام می برند اما برای مخاطب مشخص نمی کنند که منظورشان از این که در ابتدا کلمه بود چیست؟ کلمه در ابتدا در چه ساحت و موقعیتی در متن قرار داشته است؟ آیا ایشان سند و مدرکی دارند که مدعی هستند شرایع شعر و داستان پتانسیل های موجود در کلمه را انکار کرده، آن را محدود کرده اند؟ به نظر می رسد با توجه به بیانات ایشان می توان گفت که آذرپیک بر این باور هستند که متن های اولیه ی بشر از متون مدرن و… قوی تر بوده و پتانسیل های بیشتری از کلمه را توانسته اند آشکار کنند. در این باره باید مدرک ارائه کنند.

نکته ی دیگر این که چگونه می توانند تناقضات بین کلمه در ساحت زبان و ادبیات با کلمه در ساحت قدوسی را حل کنند و این دو را به هم پیوند بزنند؟ یا این که با توجه به اذعان ایشان به این که کلمه در بستر زبان است که ماهیت می گیرد و با توجه به تحول زمان معنای متفاوتی را کسب می کند؛ پس چگونه می توان اصالت را به این مخلوق ضعیف و متغیر داد که خود نمی تواند ماهیتش را مشخص کند؟

علاوه بر این ها آذرپیک در حالی همه ی جهان را جوهر می داند که عرفای ما از ابن عربی گرفته تا مولانا جمله ی جهان را عرض دانسته اند. «جمله عالم خود عرض بودند تا/ اندر این معنی بیامد هل اتی.» (مولوی، جلد اول، دفتر دوم، ص ۲۵۰) یا این که ابن عربی با مثال های آینه، خواب صادقه، سایه و… جمله عالم را عرض دانسته است نه جوهر اما جناب آذرپیک برای جوهر دانستن جمله ی عالم ی عالم دلیل یا مثالی ذکر نمی کند.

در مورد داستان نیز باید گفت که تکنیک های داستان با هم ارتباط ارگانیک ندارند و گاه موجب سردرگمی مخاطب می شوند مخصوصاً این که متن، متنی فلسفی است و مطالب کتاب ذهن انسان را درگیر خود می کند حال داستان های موازی در متن به نوعی بر این درگیری ذهن می افزاید. در متن نمونه هایی از انسان والا به نمایش گذاشته شده است که دارای این همانی هستند. بابابهار، باباخورشید، جناب هدهد و اساتید دیگر رابطه ای این همانی دارند. در واقع نویسندگان با اسطوره سازی قصد داشته اند نمونه هایی از انسان های والا را به مخاطب معرفی کنند اما این اسطوره سازی و اسطوره اندیشی گاه به داستان صدمه زده است مثلاً سیامک را موجودی کاملاً اهریمنی نشان داده و خدیجه را در مقابل آن اهورایی، سیاه و سفید کردن شخصیت ها در داستان به چشم می خورد. هر چند داستان در جلد اول تکنیکی تر است اما برای بیان مسائل فلسفی جلد دوم مناسب تر به نظر می رسد زیرا طرح داستان در جلد دوم خطی می شود و آن جا که شراره به انواع خودکشی فکر می کند به داستان های روانی نزدیک می شود و حس جالبی را به مخاطب القا می کند. داستان چشم های یلدا به نوعی گزارش فعالیت های اعضای مکتب عریان در طول سال های دهه ی هشتاد و نود است؛ بنابراین از وجهی یک داستان رئالیستی است. منظورمان از داستان رئالیستی این نیست که مشخصه های داستان های رئالیستی را دارد بلکه منظور اسن است که اکثر افراد آن واقعی هستند. آذرپیک، نیلوفر، هنگامه، رحمت، آریو، خدیجه و… شخصیت های واقعی داستان هستند. در مقابل این رئالیستی بودن شخصیت ها، مکان ها در هاله ای از ابهام هستند. مکان ها مشخص و آشنا نیستند تا جایی که ما با مکان و جهانی رو به رو می شویم به نام جهان «گلشیدی ها». جهان گلشیدی که انسان های والا در آن قرار دارند گویی جهانی برتر است. گلشید که می تواند ترکیب دو واژه ی گل و خورشید باشد نمادی است از آن چه انسان دوست دارد که باشد. گل مظهر زیبایی و طراوت و به روز بودن و خورشید مظهر والایی، محبت و عشق و روشنگری و هدایت است؛ بنابراین جهان گلشیدی ها جهان انسان هایی است با چنین خصوصیاتی.

افراد در این داستان بنا بر ساختار قصه به دو دسته تقسیم شده اند: قهرمان با یارانش و ضدقهرمان با یارانش. قهرمان ها همان کسانی هستند که در موردشان اسطوره سازی شده مانند اساتید، باباخورشید و… و ضدقهرمان ها آن هایی هستند که در مقابل این ها قرار می گیرند؛ بنابراین داستان دارای طرح قصه است هر چند با تکنیک هایی هم چون داستان ها موازی، دیالوگ و منولوگ ها، فلاش بک ها و… خواسته اند این طرح قصه وار را بپوشانند اما به نظر می رسد آن چنان موفق نبوده اند. البته شاید بتوان به آن داستان فانتزی رئالیستی نیز گفت اما نکته ی مهم درباره ی این داستان و شخصیت های آن فضای باز، منطقی و محترمانه ای است که در آن زنان و مردان در کنار همدیگر مباحث منطقی، فلسفی، ادبی و علمی را مطرح می کنند و در کارگاه های علمی خود بدون هیچ گونه جنسیت گرایی به تحقیق و تفحص می پردازند. آزادی های منطقی، ارتباط های عقلانی، گردهم آیی های موجه و سالم در فضایی علمی، چهره ای آزاد، محترم، عقلانی و الگو به متن بخشیده است. بر این اساس، داستان چشم های یلدا می تواند بازتابی گسترده و قابل اعتنا در خارج از ایران برای دیگر ملل داشته باشد تا متوجه شوند که در فضای عقلانی و با روابطی سالم و منطقی در چارچوب های مشخص می توان کار کرد و تحقیق ها و پژوهش های خود را به سرانجام رساند. فضای مثبت این کتاب از این منظر می تواند قابلیت های جامعه ی اسلامی_ایرانی را هر چه بیشتر به دیگران تفهیم کند.

 

 

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

پخش آنلاین ویدیوی جلسه ی نقد مکتب اصالت کلمه و رمان فلسفی_ادبی «چشم های یلدا»

نشست نقد آکادمیک نظام فلسفی عریانیسم (مکتب اصالت کلمه) _چهارمین نظام فلسفی جهان اسلام_، قسمت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *