خانه / دیدگاه های عریانیستی / گذری بر وجودگرایی گشتالتی در مکتب اصالت کلمه-به قلم بانو “نیلوفر مسیح”-در نشریه “ابوذر”

گذری بر وجودگرایی گشتالتی در مکتب اصالت کلمه-به قلم بانو “نیلوفر مسیح”-در نشریه “ابوذر”

 

گذری کوتاه بر وجود گرایی گشتالتی در مکتب ادبی اصالت کلمه-به قلم بانو “نیلوفر مسیح”-در نشریه ی “ابوذر”-۱۶ اسفند ۹۱-شماره ی ۱۰۹۶

 

                                                

     در خانه اگر کس است       یک حرف بس است

از دیر باز تاکنون مسئله ی”وجود” ذهن وزبان فلاسفه را به خود مشغول داشته است آن چنان که “سقراط” حکیم در گذرگا ه های آتن می گشت و ذهن خفته ی جوانان را با پرسش هایی پیاپی بیدار می کردو به قول خود قابله ی روح آنان می شد تا دوباره آن ها را از خویش متولد کند سپس ارسطو، ابن سینا، ملاصدرا و بالاخره در قرون اخیر، “کیرکه گارد”، “سارتر”، “هایدگر” و دیگر اخلاف فلاسفه در این عرصه ی پیل افکن کتاب ها و رساله ها نوشته اند که ذهنی کاونده و شور اندیش باید داشت تا به ژرفنای این مهم نائل آمد. سقراط می گفت: “خودت را بشناس “، “ارسطو” وجود را “هستن” یا “است بودن” اشیاء در عالم واقع می دانست و “ابن سینا” که شارح اصلی نظریات ارسطو و کامل کننده ی آن بود  وجود را بدیهی و آن را مشمول تعریفی خاص که حد آن را مشخص کند نمی دانست. ملاصدرا نیز آن را مفهومی بسیط می دانست، اما ذهن مفهوم گرا ومفهوم نگر فلاسفه ای چون فارابی بزرگ در الحروف و اخلاف پدیدار شناسان، وجود را “پدیدار شدن”، “پیدا کردن”، “یافتن” و وحدت وجودیها آن را نوعی تجلی حق می دانند.اما هر کودکی که به دنیا می آید با خود یک چشم انداز جدید نیز به دنیا می آورد که آفرینشگر هستی از پس آن هستی را نظاره می کند.

سخن کوتاه این که “مکتب ادبی اصالت کلمه “این چشم انداز ونگرش جدید را با عنوان “اصالت وجود گشتالتی” در اختیار شور اندیشان وژرف مزاجان می گذارد تا مورد تعمیق وتحقیق بیشتر واقع شود واما جانمایه ی کلام از نظرگاه بنیان گذار مکتب ادبی اصالت کلمه جناب استاد “آرش آذرپیک “وجود کلی فراتر از هم افزایی اجزاء تشکیل دهنده ی آن است  و بنده در پی آن بر آمده ام تا این مفهوم ژرف وبسیط را با توجه به گفته های ایشان، موقعیت انسان مدرن و نوع وچگونگی ارتباط او با هستی و خودش  تشریح کنم. قرن هاست که جنجال ذهنی فلاسفه، برتری ماهیت بر وجود و یا وجود بر ماهیت است. در جهانی که سطوح هستی هیچ مرزی را بر نمی تابند فارابی  بزرگ چنین می فرماید که”قدما ماهیت را جوهر شئ وجزء ماهیت شئ را جزء جوهر شئ می دانستند.” در واقع ماهیت و وجود دو روی یک سکه اند که هیچ یک را نمی توان بر دیگری حمل کرد چنان چه این امر را نیز می توان در ژرفنای “کلی فراتر از هم افزایی اجزایی چون  جوهر و ماهیت”  جستجو کرد. از نظر ما جوهر همان موجود زیستی است که می تواند از موجودیت فراروی کرده دچار استحاله ی “جوهری _ماهیتی ” شود و به مقام وجود کامل انسانی نائل آید. همان طور که می دانیم  والاترین ماهیت  بشر دستیابی به انسانیت متعالی و شعور زا در هستی است و تنها او در شأ ن این مقام و والایش است چرا که او تنها موجودی بود که علی رغم شرطی شدن ابتدایی در تکامل تدریجی حیات به دنبال فرارَوی از این سلسله مراتب بود وتنها او بود که این قوه را در خود داشت که بر این شرطی شدن ابتدایی از لحاظ تمام قوا غلبه یابد و در خود کل یا وجودی فراتر از هم افزایی اجزایش بیافریند. در واقع حقیقت یا وجود هر پدیده ای برابراست با هم افزایی اجزاء آن پدیده که از امتزاج و انحلال آن اجزا و نه اجتماع آن ها پدید آمده است. چرا که یک پدیده هیچ گاه مجموع امور یا اجزاء خاص وعام آن پدیده نیست که از گرد هم آمدن ایستای آن ها به وجود آمده باشد که اگر جزئی از آن پدیده یا امر از آن کم شود بگوییم کلیت آن پدیده برابر است با مجموع اجزاء آن پدیده منهای آن جزء، چرا که در این صورت کلیتی شکل نگرفته است که بتواند فعالانه مبادرت  به پدیدار شدن و حرکت و کنش و واکنش کند زیرا “جمع شدن حاصل ترکیب ایستای دو یا چند جزء با هم است وهم افزایی حاصل آمیزش پویای دو یا چند جزء در هم است” که فعالانه در یک فرایند خود خود سنتزی سیستمی باز را به وجود می آورد چنان چه هیچ نمی توان کودکی را از جمع کردن اجزاء ساخت و به کلی به اسم انسان رسید بلکه یک انسان در درجه ی اول حاصل امتزاج سلول های گنادی ودر درجه دوم حاصل هم افزایی جوهر و ماهیت است که رابطه نزدیکی با قبض و بسط دارد پس کل فراتر از اجزا، مجموع خواص ذاتی یک شئ یا پدیده نیست زیرا مجموع به اجزاء شناخته شده ای اشاره دارد که مشمول ترکیب شده اند و تا آن اجزا حاصل نیایند و ترکیب نشوند کلی تشکیل نمی شود ولی کلی فراتر از هم افزایی اجزا که سیستمی باز و بسیط را به خود اختصاص داده حاصل هم افزایی اجزاء شناخته شده و نا شناخته ای است که چه ما بر آن اجزا اشراف داشته باشیم وچه نداشته باشیم آن کل فراهم می آید. گفتیم وجود کامل انسانی، حاصل هم افزایی جوهر و ماهیت است اما ماهیت از نظر ما هیچ ارتباطی با “ما هو” مشاییان ندارد و به امری کلمه محور و کلمه مدار اطلاق می شود که تنها انسان را توان اشراف به ساحت آن وکسب ماهیت هایی متعالی است پس ما بر خلاف قدما حیوان را ذی ماهیت نمی دانیم چرا که فرارَوی از ساختمان زیستی و شرطی شده ی “جوهر”برای او امکان پذیر نیست و به غیر از انسان تمام موجودات ، موجودیت یا چیستی شان برابر با جوهر آنها است اما در این میان وجود بسیط انسان که فراهم آمده از اجزایی شناخته شده و نا شناخته است  می تواند از موجودیت یا چیستی “جوهر “فرارَوی کرده و کیستی یا ماهیت را که فرایندی کلمه محور است  کسب کند و با فرارَوی از دایره ی شعوری و به کارگیری تخیل عمیق، تعقل عمیق و تعشق عمیق پرده از اسرار هستی بگشاید زیرا هم او بود که کلمه را در روندی تدریجی کشف و خلق کرد و پا در سرزمینی ناشناخته و بسیط به نام “شعور فرا آگاه جمعی” ذهنش نهاد وماهیت هایی متعالی را کسب کرد. پس می توان گفت وجود در چشم انداز جدید از هم افزایی جوهر وماهیت هایی کلمه محور شکل می گیرد که از”شعورفراآگاه جمعی”به “شعور خودآگاه فردی”جریان می یابد و یا به گفته ی فلاسفه ی اسلامی متجلی می شود اما انسان تا هنگامی که از جوهر و چیستی خود فرارَوی نکرده و در خود قوه هایی ناشناخته را نشناخته باشد به مقام وجود و اختیار در عالم هستی دست نمی یابد. پس عاملی باید که این قوه را به حرکت و انقلاب وا دارد اما سوال اساسی این جاست که این عامل یا عوامل چیست؟ و آیا بین موجود و وجود تفاوتی هست؟  بیایید کمی موشکافانه تر بنگریم. موجود همان ساختمان  زیستی است که اجزاء پدید آورنده اش برابر با جوهره اش می باشد و تفاوت آن با وجود، فقط در کسب ماهیت های کلمه محور است. چه بسا افرادی که در خود قوه ی خلق ماهیت های متعالی را دارند اما هنوزاهنوز خود را در موجودیت و برآوردن نیازهای جوهره مدار و غریزه گرا محبوس کرده اند و برای آن ها چیزی جز برآوردن نیازهای زیستی  مهم نیست و “من” وجودی آنها همان “من”حاصل از “شعور خودآگاه جمعی “است. اما آیا این “من”همان “من”ی است که “شعور فرا آگاه جمعی “برای شخصی که به دنبال کسب هویتهای متعالی وکیستی  است می خواهد؟مسلمأ خیر!

در اینجا ما با دو نکته روبه رو هستیم که همانند یک سد و واسطه ی عظیم مانع از حرکت و از قوه به فعل رسیدن ماهیت های متعالی در موجود زیستی شده اند:

۱_سیستم وجودی انسان یک سیستم باز وبسیط است که هرگزاهرگز خود را در یک “من”سامان گرفته از پیش محدود نخواهد کرد چرا که از سقراط وپیشینیان او گرفته تا فلاسفه ی اسلامی وغربی هر یک به طریقی به دنبال پیدایش و کشف خویشتن حقیقی خویش بوده اند اما این “خود “با واسطه ای به نام “من”به حالت خاموش و قوه باقی مانده است و بالفعل نخواهد شد مگر اینکه از این “من”واسطه شده، به جای تخریب، تکذیب و یا رد آن، فرارَوی کرد  و آن را وسیله ای در جهت رسیدن به خود حقیقی قرار داده و به انقلاب درونی رسید و دوباره از خویش متولد شد تا این بار به معنای واقعی کلمه زندگی کرد نه در روزمرگی وروزمره گی زنده مانی.

۲_برخلاف قدما که همیشه مرد را “خود” و زن را “دیگری “می پنداشته اند از نظرگاه ما در سیر تاریخی بشر جنس زن و مرد هر یک در فرایندی کنش و واکنشی، خود را به “دیگری” تبدیل کرده  و هر یک با ایجاد ماهیت هایی کاذب ،جنسیت مدارانه متقابلا “من”های خویش را به عنوان وسیله ای بی چون و چرا واسطه قرار داده اند و هر یک در پی کسب تفوق خویش بر دیگری بر آمده اند اما غافل از این که هر دو قافیه را از پیش باخته و از پس این واسطه، وجود خویش را تا حد یک موجود زیستی جوهره مدار وچیستی ناچیز فرو کاسته اند که هیچ گاه حتا از دور هم دستی بر آتش ماهیت های متعالی نداشته اند. بنابراین در اصالت وجود گشتالتی، ما اجزا را جدای از کل نمی دانیم و کل نیز سامان نمی یابد مگر از هم افزایی اجزایی که ذاتأ جزء جوهره ی او هستند پس در این معنا دیگر وجود، مستلزم تسلسل و تکرار وجود و امری محال نیست که برای متجلی شدن قائم به ماهیت یا وجود پیش از وجود خویش باشد بلکه وجود یا کل دریک حرکت گشتالتی قائم به هم افزائی اجزاء پدید آورنده اش است  یعنی “ماهیت” و “جوهر” که نوعی قبض و بسط را برای ما نمایان می سازد قبض اجزا برای رسیدن به کلی بسیط  و بسط کل در اجزا قبض شده است. پس در این سیر هر جزء خود نیز کلی ست فراتر از هم افزائی اجزا و به همین منوال تا رسیدن به “مادر ما”یی که حاصل این قبض و بسط یا وحدت فراهم آمده از هم افزائی اجزاء متکثر است. بنابراین می توان گفت سیستم “مادر ما”ی به وجود آمده به گونه ای خدشه ناپذیر قائده ی الواحد ابن سینا را که که موید زایش واحد از واحد است  تأیید می کند که خیلی از فلاسفه آن را مورد تشکیک وحتا رد قرار داده اند. پس سیستم وجود مدار هستی آن قدر گسترده, بسیط و مادرما است که کثرت های متنوع در آن، خود می توانند کلی باشند فراتر از هم افزائی اجزا که با جا نمایی در سیستم وجودی به خودآرایی رسیده و وحدت هستی را سامان می بخشند.

سخن آخر این که در فلسفه ی وجودگرایی غرب  یک جزء به نام “انسان” آن چنان بزرگ شد که واجب الوجود فراموش گشت و اومانیسم به دنیا آمد ودر شرق، کل آن قدر فراگستر “جبریون” شد که اجزا و ذره اصلأ پیدا نیست. می بینیم که در هر دو “رابطه”مخدوش شده است  کار ما کشف وتبیین این “رابطه”یا نوع و چگونگی آن در عالم هستی است تا “رابطه “به تعادل رسیده و اجزا، جایگاه واقعی خود را بیابند که مجالی دیگر باید تا این “رابطه” را واشکافی کرد.

یا حق-“نیلوفرمسیح “احمدی

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

معرفی کتاب جنجال برانگیز «و آن گاه شیخ اشراق عاشق می شود» به قلم امپراتور واژه های جهان، آغازگر جنبش ادبی ۱۴۰۰ (عریانیسم)، عالیجناب آرش آذرپیک

  ? «و آنگاه شیخ اشراق عاشق می‌شود» دفتر فراشعرانه های امپراتور واژه‌های جهان، آغازگر …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *