محمد آذرخو در دی ماه سال ۱۳۸۱ در شهرستان اسلام آباد غرب به دنیا آمد. او که عنوان خردسال نویسنده ی ایران را نیز دارد با یادگیری خواندن و نوشتن به داستان نویسی روی آورد و در سن ۹ سالگی توانست اولین کتاب خود را با عنوان « مزرعه ی آقای آوا» منتشر کند که مورد استقبال پرشور فرهیختگان شعر و ادب پارسی قرار گرفت. وی چند سال بعد یعنی در سن ۱۲ سالگی دومین کتاب خود را با عنوان«سفر رستم و نیما در زمان» به چاپ رساند که این کتاب در سال ۱۳۹۳در چهارمین جشواره ی کشوری جابر بن حیان در تهران برگزیده ی کتاب نوجوان سال ایران شناخته شد. او اکنون کم سن ترین فراداستان نویس در مکتب ادبی اصالت کلمه می باشد که به تجربه ای تازه در این ژانر می اندیشد.
“انتفاضه ی سنگ ”
جنگ برای چه؟!
بیایید آرزو کنیم که انسان ها جنگ را فراموش کنند.
▆
مادر در خلوت خود بی صدا گریه می کرد
خالد پشت پنجرهِ پوسیده
رد شلیک گلوله را روی آسمان شهر دنبال می کرد
سفره خالی بود و جالیز سبز از سیفی جات سنگ
همچون کوچه و خیابان های شهر
خالد در رؤیای بچگی اش دنبال یک توپ در کوچه می دوید
توپی که مثل توپ های آوار شده ی شهر نبود
توپی که هیچ گاه رنگ کوچه را
و صدای قیل و قال بچه ها را ندیده بود.
(خالد رو به مادرش کرد)
«مادر گریه هایت را نمی فهمم
مگر نگفتی پدرم به این زودی بر می گردد
پس گریه برای چه؟!»
(و باز یاد کشتار خونین هر روز می افتد )
«مادر آیا خارج از وطن ما هم انسان ها
همین گونه راحت و بی صدا کوچ می شوند؟»
مادر
قطره
ق
ط
ر
ه
اشک روی صورتش سرازیز می شود و
بغض چند ساله اش را هق هق
چند سطر بعد:
«پسرم من سماور را روشن می کنم تا
تو می روی سنگ بیاوری.»