تسلیت به شعر، تسلیت به رویای جان سوخته ای که دیگر واقعیت عشق را کنار خویش نمی بیند.
صبح از بستر کسالت بر خیزی و ناخودآگاه زیر لب زمزمه کنی چند سطر مرگ را و بخواهی از این فضای بی نفس پناه ببری به جهان مجازی و یک باره با خبر از زمین کوچیدن یک شاعر حرفه ای روبرو شوی _شمس_آقاجانی_.
شاگردی استاد از حلقه ی براهنی آخرین کس که در شعر ایران همانند پیر فرزانه ی یوش پدری کرد؛ عاشقانه شاگردان نواخت و از جانمایه ی خویش استادان ساخت…
با خود می اندیشی و….
نمیدانی این چند سطر را برای او گفته ای، برای خودت یا هر دو یا بیشتر برای همه ی ما که این روزگاران قیراندود مخاطب خاص حضرت عشق یعنی مرگ شده ایم ، در این شامگاهان بلاخیز ، جان ستیز و نفس گریز:
ای مرگ
ای آرامش دهشتناک
خوب دقت کن
بی تردید
خوب می شناسی اش
این
کبوتر تگرگ زده
زندگی من ست
که هر دقیقه اش
آرزوی تو بوده ست.
با عشق و اندوه: آرش آذرپیک