خانه / مکتب زبانشناسی /  مکتب زبانشناسی فراساختارگرا (درسنامه­ ی فلسفی_ادبی زبان‌شناسی فراساختارگرا و شاخصه‌های آن) 

 مکتب زبانشناسی فراساختارگرا (درسنامه­ ی فلسفی_ادبی زبان‌شناسی فراساختارگرا و شاخصه‌های آن) 

 

نسبت

 

یکی از کلیدواژه‌هایی که در فراساختارگرایی مطرح است کلیدواژه‌ین «نسبت» می‌باشد که از عرض نسبتی گرفته شده است و بیانگر آن است که تمام جوهره‌های هستی در موقعیت کثرت، نسبت به هم در وضعیت عرض نسبتی قرار دارند مثل درخت نسبت به کوه، و دریا نسبت به ساحل یا لیوان بزرگتر نسبت به لیوان کوچکتر و …!

بنابراین نسبت تنها به ارتباط ارگان‌ها در بدن اشاره نمی‌کند بلکه تمام‌ ساحت‌ها را در نظر دارد. در امر شناخت تا به حال فلاسفه و زبان‌شناسان به دنبال کشف و این مسئله بودند که «کدام» ساحت در امر شناخت و ادراک مهم‌ است. و میان ذهن و بدن و زبان یکی را بر اساس شرایط می‌پذیرند که سبب تک‌مرکزیت‌گرایی، تقلیل‌گرایی و اصالت دادن به یک ساحت مثلاً بدنمندی یا ذهن‌گرایی شده است. اما «نسبت» دانش‌واژه‌ای است که فراساختارگرایان به آن توجه دارند زیرا به همگرایی و هم‌افزایی این ساحت‌ها منجر می‌شود. بنابراین تا ذهن و زبان و بدن «نسبت» به یکدیگر التفات نداشته باشند نمود نمی‌یابند، تخیل یک پتاسیل است که التفات زبان و عین نمود می‌یابد. از این رو هستی هر سه ساحت ذهن و عین و زبان در ساحت وجود‌اند. اگر عین و ذهن و زبان به خود، به دیگر ساحت‌ها و به یکدیگر التفات نکنند نمی‌توانند با یکدیگر همراه باشند. به عبارت ساده‌تر بدنمندی التفاتش به خودش، به ذهن و زبان بستگی دارد یعنی واقعیت و پدیدارها را از آن حیث که واقعیت دارند می‌بایست از طریق ذهن و زبان مورد التفات قرار داد. واقعیت در نزد انسان زبانمند بدون ذهن و زبان نمود نمی‌یابد و وجود پدیدارها و انسان و رخدادها نیز انضمامی نمی‌شود مگر با ذهن و زبان و از سوی دیگر ذهن و زبان نیز با التفاتشان به هم نمود می‌یابند.

وجود (وجود ذهن) = بالقوه = لوگوس = امکانات وجودی

نمود = بالفعل= ظرفیت موجودی (ناخودآگاه‌ها و ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه)

در پاسخ به این پرسش که آیا ذهن وجود دارد؟ مسلماً خواهیم گفت بله وجود دارد اما در ساحت وجود بالقوه است چون فقط جزء لوگوس و لوگوس سرچشمه‌ی امکانات وجودی است. چگونه این وجود نمود می‌یابد؟ با بالفعل شدن ظرفیت‌های موجودی بالفعل می‌گردد و ظرفیت‌های موجودی نیز تشکیکی است. در واقع می‌توان طرحواره‌های تصویری را معادل ظرفیت‌های موجودی دانست. لذا همه‌ی پدیدارها طرحواره ندارند چون ظرفیت‌ها یکی نیست و در خودآگاه‌ها و ناخودآگاهای نمود می‌یابد کلمه دارای ساحت‌های مکان‌مندی، زمانمندی، رسانه و … است لذا جنس، مکان، زمان، زبان، اندیشه، نژاد و رسانه بستر ظرفیت‌های موجودی‌اند. بنابراین بدنمندی و عینیت وجود دارد، وجودش بالفعل است و بستر فعلیت‌اش انواع ناخودآگاه‌ها و ناخودگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه است.

کودکی بدون زبان از عینیت‌ هیچ ادراک و فهمی ندارد اما یک گربه می‌تواند نسبت به هستی فهم و ادراک داشته باشد. زیرا زبان گربه (زبان تشعشعی) همراه با او به صورت بالفعل به دنیا می‌آید اما زبان انسان به صورت بالقوه همراه با او به دنیا می‌آید پس از فراگیری زبان، ذهن نیز شکل می‌گیرد و کودک دارای تصورات، احساسات، عواطف، باورها و… می‌شود. پس ذهن و زبان با التفات به یکدیگر و نسبتی که ایجاد می‌کنند با یکدیگر نمود می‌یابند. هر چقدر شعور انسان نسبت به ذهن و زبان و بدن هم‌افزاتر باشد گویشور زبان با شناخت بیشتری مواجه می‌شود. طرفداران ذهن‌گرایی و بدنمندی انسان را موجودی دو ساحتی تصور کرده‌اند و برای تمام افراد بشر با هر نوع زبانی یک راهکار پیشنهاد داده‌اند. در حالی که موجودیت انسان‌ها از لحاظ زمان، مکان، نژاد، اندیشه، جنس و…  امری تشکیکی است. و زبان به زبان، زمان به زمان و مکان به مکان با یکدیگر متفاوت‌اند. لذا می‌توان گفت زبان‌شناسان شناختی و گشتاری_زایشی‌ها نگرششان به تفکر انسان غیرتاریخی است و جنسیت متفاوت سبب شناخت و درک متفاوت می‌گردد. لذا به جای واژه‌ی کدام ساحت می‌بایست نسبت بین ساحت‌ها مشخص گردد. زیرا هر یک به واسطه‌ی نسبتی که با یکدیگر دارند فهمیده‌ می‌شوند. هر چقدر فرد به زبان‌های بیشتری تسلط داشته باشد دست‌یابی به ارزش‌های فرهنگی و هنری نیز بیشتر می‌شود. مثلاً تسلط به زبان چینی و فرانسوی سبب می‌شود فرهنگ چینی و فرانسوی در ما متولد شود. و ذهن فرد به سمت ذهن یک فرد چینی متمایل خواهد شد. زیرا زبان در گویشوران تنها حیث زبانی و ارتباطی ندارد و ماهیت ذهن تاریخی چینی‌ها و فرانسوی‌ها به فرد انتقال می‌یابد. بنابراین زبان با ذهن و انواع ناخودآگاه‌های جمعی_فردی هفتگانه نسبت دارد و نسبت بدون التفات بی‌معنا و محال و ممتنع‌الوجود می‌شود و این یعنی وجود انسان از امکان به ممتنع تغییر می‌کند.

 

و تقلیل هر کدام به معنای عدم هر سه است و نسبت این سه هم‌افزا و بدون یکدیگر وجود ندارند.

به عنوان مثال، در بدن انسان قلب و کبد ظاهراً از یکدیگر جدا هستند اما در واقع کبد بدون قلب و قلب بدون کبد امکان بقا ندارند و قلب و کبد در نسبت هم‌افزا و پویایی که دارند زندگی و بقای انسان را ممکن می‌کنند. از این رو عین و ذهن و زبان با نسبت‌شان با یکدیگر بالفعل و موجود می‌شوند. و اگر نسبتی میان آن‌ها مفروض نباشد ممتنع می‌شوند. این امر حد وسطی ندارد لذا ذهن و زبان و بدن در نسبت همدیگربودگی واقع‌اند. اگر چه ما آن‌ها را از یکدیگر تفکیک کرده باشیم. بنابراین ادراک حواس پنج‌گانه حاصل نسبت میان بدن و زبان و ذهن با یکدیگر یا همان ذهنابدن زبانمند است. ذهن و زبان و بدن ظاهراً یک چیزاند اما ادراک و شناخت از وحدت آن‌ها شکل می‌گیرد.

۵ نوع نسبت میان ذهن، عین و زبان مفروض است، که لازم است اثبات شود کدامیک به واقعیت طبیعی نزدیک‌تر است. با این تبصره که به دلیل ارتباط فراوانی که هر کدام از این‌ها با یکدیگر دارند اثبات هر کدام به تنهایی به عنوان محور ممکن است سبب تقلیل موارد دیگر شود.

۱)      نسبت تضاد و تباین با تکیه بر فلسفه‌ی دکارت زبان‌شناسی گشتاری_ زایشی را نمود بخشید. نسبت تضاد و تباین سبب می ‌شود عین و ذهن پیشاپیش از یکدیگر جدا دانسته شود و به انکار یکی از این سه ساحت می‌انجامد هر چند تضاد و تباین اغلب میان ذهن و عین صورت گرفته و این نگرش‌ها در مورد زبان رویکرد خاصی را در پیش نگرفته‌اند. بعضی مانند مرلوپونتی و زبان‌شناسان شناختی آنقدر ماتریالیست هستند که ذهن را انکار می‌کنند و یا می‌توان از ایدئالیست‌های افراطی یاد کرد که جهان ذهن را انکار می‌کنند. ( مانند بارکلی)

۲)      نسبت همراهی که با تکیه بر فلسفه‌ی کانت نقش حواس را در فهم مقولات پذیرفت، که به استقلال هر کدام از ساحت‌های ذهن و عین و زبان باور دارند اما ارتباط بین آن‌ها را رد نمی‌کند.

۳)      و نسبت مرکزیت و تابعیت که زبان‌شناسی ساختاری مهمترین نمونه‌ی است که به یک ساحت اصالت می‌دهد و ساحت‌های دیگر را تابع می‌داند

۴)      نسبت هم‌افزایی که از طرف فراساختارگراها معرفی شده است، در هم‌افزایی برخلاف همراهی ، هم‌افزایی این ساحت‌ها بدون یکدیگر منجر به عدم می‌شود.اما در نسبت همراهی این ساحت‌ها بدون یکدیگر عدم نیستند اما در نسبت هم‌افزایی بدون هم عدم‌اند. برای شناخت و وجود انسانی زبان بدون عین، و زبان بدون ذهن در شناخت عدم است.

۵)      و نسبت تفکیک غیرتباینی، در تفکیک غیرتباینی میان ذهن و عین رابطه‌ی ضدیت برقرار نیست.

از این رو «اگر تن‌سوژگی جناب مرلوپونتی را برای دیالوگ طبیعی با هستی‌مندان غیرانسانی معیار قرار دهیم و بهانه‌مان این باشد که ذهن‌سوژگی دکارتی اصل اومانیسم است، به قول معروف باز صد درصد در زمین اومانیسم بازی خواهیم کرد زیرا بدن ما دارای حواس پنجگانه‌ است.

  1. حواس پنجگانه‌ای که در کمیت و کیفیت برای مشاهده‌ی هستی صرفاً انسان محورانه‌اند.
  2. حواس پنجگانه‌ی ما صد درصد کلمه‌محورند نه همانند دیگر هستی‌مندان تشعشع محور. تن‌محورانگی خود، برخاسته از ذهنیت است در ارتباط با دیگر هستی‌مندان زیرا تنانگی معطوفمان خواهد کرد به جان و جهان و جامعه‌ی انسانی. بدن هر جانمند در زمین مخلوق خصایصی‌ست خود‌ویژه در چرخه‌ی طبیعی زیست و خود‌ویژگی ما آدمیزادگان چه بخواهیم و چه نخواهیم برساخته‌ی خودمرکزانه‌هایی‌ست که ما را در ناخودآگاه‌های جمعی-فردی هفتگانه مبدل به سوژه‌ی تابع شناسا می‌کند.

ما نمی‌توانیم در زبان کلمه‌محور جهان غیرانسانی را در بی واسطگی بنگریم زیرا گذر از زبان کلمه‌محور، یعنی در اپوخه قرار دادن تمام دنیای درونی-ذهنی و شعور حواس پنجگانه. هر گون فرضیه‌پردازی درباره‌ی گذر از زبان کلمه‌محور یک توهم جهل‌ورزانه و از بازی‌های مطایبه‌آمیز خود زبانند.

 

زبان حیوانات

 

وارون انسان، در حیوانات حواس پنجگانه و ادراک تشعشع‌مند بوده و تنها شامل کسب یا ادراک آگاهی است. در حالی که زبان کلمه‌محور سبب نمود آگاهی بر آگاهی می‌شود که تفاوت‌گذاری، نشانه‌گذاری و تضاد‌ قائل‌شدن، برآیندِ آگاهی بر آگاهی هستند و در حیوانات مقولاتِ تفاوت‌گذار، نشانه‌گذار یا تضادگذار وجود ندارد. یکی از خاصیت‌های زبان تصرف و عدم‌سازی است. تصرف در پدیدارها چه در فهم و چه در شاکله‌‌ها بدین معناست که قوه‌ی فاهمه دارای تخیل بوده و منبع شناخت وجود دارد پس تخیل یعنی عدم پنداشتن بودن‌ها و بودن پنداشتن عدم‌ها، چیزی که تمام علوم تجربی، پایه و علوم انسانی بر پایه‌ی آن شکل گرفته است. به عنوان نمونه هر مخترعی در ذهنش به وسیله یا ابزاری می‌اندیشید و آن را تخیل می‌کرد که در زندگی انسان‌ها وجود نداشت مانند هواپیما، کشتی، قطار و… که حاصل تخیلات بشرند.

 

بنابراین همان‌گون که گفته شد انسان با طبقه‌بندی، مقوله‌سازی، نشانه‌گذاری وپروسه‌مندی و پروژه‌سازی می‌کوشد که مراحل انجام فرایندها را برای کسب آگاهی بر آگاهی ساده‌تر کند. مقوله‌بندی فرایندی برون_درونی است که در ساحت علم نمود بیشتری یافته. مقوله‌سازی نیز فرایندی درون_ برونی و بیشتر در ساحت علوم انسانی‌ست اما نشانه‌گذاری چون به رابطه‌ی دال و مدلول در ذهن می‌پردازد پس در آن حیثیت درونی غالب بوده و بیشتر در ساحت هنر از آن استفاده می‌شود. در پروژه‌مندی و پروسه‌مندی ساحت نهادیک برجسته‌تر است که به نوعی جهان را با واسطه‌ی انسانِ کاتالیزوری، حواس و شعور ما را پروسه‌مند و پروژه‌مند کرده‌اند. این چهار بنیان که در اندیشه هستند رابطه را ساخته و فاصله را بین ذهن و زبان به وجود آورده‌اند و به گونه‌ای برساخته‌های ذهن انسانی بر طبیعت حمل می‌شوند که در نهایت چیزها و امور طبیعی را نهادیک می‌کنند. تفکر بشری چیزها را از طریق این چهار فرایند از حالت طبیعی خارج ساخته و به حالت نهادیک و ساختارمند وارد می‌کند. ناگفته نماند که شعور بشر پروژه‌ای نیست بلکه پروسه‌ای عمل می‌کند.

 

هوش مصنوعیِ زبانمند

 

تمام انسان‌ها دارای یک ذهن درونی هستند که با توجه و دقت در رفتار دیگرسوژه‌ها سعی دارد یک هوش مصنوعی یا ذهن بیرونی قدرتمند خلق کند لذا می‌توان هوش مصنوعی را تداوم همان ذهن درونی دانست. اما باید یادآور شد که ذهن بدون زبان عدم است. بنابراین وجود یک هوش مصنوعی قوی اثبات می‌کند حواس پنجگانه‌ی انسان کلمه‌محور و زبانمند است. و انتقال آگاهی فرایندی زبانی است نه بدنمند صرف که داده‌های حواس پنجگانه را از طریق اعصاب حسی_حرکتی و میلین‌ها و دندریت‌ها و در کل نورون‌ها انتقال می‌دهد. و البته انتقال آگاهی از ذهن درونی به هوش مصنوعی قوی، ذهن‌گرای صرف نیز نیست، چون ذهن بدون حواس فیزیکال و بدنمند یک سوژه‌ی انتزاعی محض است. لذا هوش مصنوعی مجهز به هوش زبانمند انسان شده و نه بدن فیزیکال و یا ذهنی که با مغز به هم‌آنی رسیده است. در هر صورت ادراک بدنمند، امری فیزیکال است. انسان شعور زبانمند خود را در قالب زبان صفر و یک به هوش مصنوعی قوی منتقل می‌کند.

برای تحلیل بیشتر این مدعا می‌توان به حس دریافت الکترومغناطیس خفاش اشاره کرد. که به هوش مصنوعی قابل انتقال است ولی انسان فاقد آن می‌باشد. علت انتقال آن شاکله‌ی به هوش مصنوعی شاکله‌ی زبانمند انسانی است نه شکل ارگانیک اعصاب حسی _ حرکتی خفاش که در هوش مصنوعی موجود نمی‌باشد. انسان زبانمند نحوه‌ی ادراک الکترومغناطیس خفاش را درک کرده و از طریق زبان آن را به هوش مصنوعی منتقل می‌کند. در غیر این صورت می‌بایست اعصاب حسی_حرکتی و نورون‌ها و سیستم درک الکترومغناطیس طبیعی می‌بایست در هوش مصنوعی طراحی می‌شد که دور از انتظار است.

زبان حیوانات و خاصه خفاش و مارها تشعشعی است پس انسان زبانمند نحوه‌ی ادراک خفاش را درک و این آگاهی را از طریق زبان به هوش مصنوعی انتقال داده است. ادراک انواع تشعشعات در مارها نیز تابع حواس و ادراکات حسی مارها است اما در هوش مصنوعی نابدنمند کاملاً زبانمند شده است پس انسان رایان ذاتاً زبانمند است و زبان سبب شده انسان‌ها گاهی اوقات هوش مصنوعی را فراانسان بنامند. به این علت که زبان در هوش مصنوعی کاربردی‌تر شده است.

وجود انسان‌های‌تراژنتیک با کیفیت انسان طبیعی امری دور از ذهن است زیرا انسان دارای ناخوداگاه کشف نشده و دور از دسترس است در حالی که هوش‌مصنوعی تماماً خوداگاه و در دسترس می‌باشد در واقع هوش مصنوعی به ناخودآگاه پیچیده و مبهم و تاریک انسان مجهز نیست به خوداگاه انسان و تمام آگاهی بر آگاهی‌های انسان یا خودآگاه او مجهز است. بنابراین همه چیز در هوش مصنوعی کاربردی است.

 

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *