«غزل مینیمال ۱»
پشت ویترین لحظهای که ایستاد
چشم در دریای چشمانش نهاد
دکمههای سبز چشمش برق زد
داده بود او دل به هرچه باد ، باد
❐❐❐
چادرش را خواست تا … یکبارە دید
آسمان در خود زمین را جای داد
دست آبی چشم در دستش نبود.
«غزل مینیمال ۲»
روی گاری می برد سیب زمینی ، چای تازە
پیرمردی راندە از خانه پی یک جای تازە
میرود تا انتهای شهر آغاز تسلسل
راندە از امروز کهنه ، ماندە از فردای تازە
لحظهای خوابید و یکبارە پرید از خواب اما
در نگاهش موج می زد برق یک دنیای تازە
ناگهان بر متن جدول خون تازە ، چای تازە…
«غزل مینیمال ۳»
نشست روی ویلچر دوبارە مرد
شروع سرفه ای شبیه دورە گرد
به روی قاب عکس عشق خود گذاشت
گلی شبیه چهرەاش همیشه زرد
به حلقه ای که خاکخوردە ماندە بود
به خاطرات زردشان نگاە کرد
اتاق ماند و ویلچر و رقص پردەای به دست باد سرد.