خانه / دیدگاه منتقدان / نقد دکتر «محمد امین مروتی»بر کتاب«جنس سوم»در نشریه«آوای کرمانشاه»

نقد دکتر «محمد امین مروتی»بر کتاب«جنس سوم»در نشریه«آوای کرمانشاه»

نقدی از دکتر «محمد امین مروتی» بر کتاب «جنس سوم» به اهتمام جناب استاد «آرش آذرپیک» و بانو «مهری مهدویان» در دو قسمت، در نشریه ی «آوای کرمانشاه»- شماره ی ۸۳۵- دوشنبه ۲۱ فروردین ۸۵ و شماره ی ۸۳۶- دوشنبه۲۸ فروردین ۸۵

 

 

قبل از این بررسی نمی توانم شجاعت دوستان وابسته به این دیدگاه که داوطلبانه خود را در معرض نقد این قلم کوچک قرار داده اند تحسین نکنم. متأسفانه در جامعه ی ما و به خصوص در انجمن ها و گروه های ادبی ما این فضیلت کمیاب و نادر است که بخواهیم از دیگران آینه ای برای دیدن خود بسازیم. عزیزانم علی رغم این که اعلام کرده بودم اهل مجامله و مدح نیستم اصرار بر طرح صریح نقطه نظراتم داشتند که با کمال احترام تقدیمشان می کنم.

زمینه ها:

تلاش در نوآوری در متن سنت، تلاشی طبیعی و سازنده است. این تلاش همه ی عرصه های انسانی و از جمله عرصه ی شعر و هنر را هم در بر می گیرد اما تاریخ و تجربه به ما می گوید حرکت های ماندگار نوآوری آن هایی بوده که در متن و دل سنت به وجود آمده اند و یک سره گذشته را نفی نکرده اند. اگر حرکت نیما تداوم می یابد و حرکت «تندر کیا» عقیم می ماند دلیلش را از جمله می بایست در حرکت تندر مآب و بن فکنانه ی این دومی دید. در یک کلام شعر می آید که به امکانات بیانی و مفاهمه ای ما با همدیگر بیفزاید نه این که امکانات موجود را به کل نفی کند و چیزی هم جایش نگذارد. نیما توانست با برداشتن غل و زنجیر وزن از دست زبان، به توسعه ی امکانات بلاغی و مفاهمه ای آن یاری رساند ولی تندر کیا چون تندری غرید و رفت.

علی ای حال به همین دلیل است که حس تاریخی من به من می گوید در مورد نوآوری های سوپرآوانگارد کمی محتاط و بعضاً مشکوک باشم. در تقابل تمام نوآوری های خلاق و راهگشا، گونه ای افراط انقلابی و بن فکنانه از سویی – در چهره ی تجدد- و تفریطی ارتجاعی و محافظه کارانه-در چهره ی سنت- از دیگر سو قد علم کرده اند. شعر از دو راه به ابتذال می گراید. اول از راه تکرار و تقلید و کهن زدگی و دوم از راه تظاهر به نوآوری و تجدد زدگی.

پیش از نیما دکتر تندر کیا مدعی نوعی انقلاب ادبی بود و آمیخته ای از نظم و نثر را با عنوان «نثم» تبلیغ می کرد. در دهه ی سی، دو جریان در مقابل نیما صف آرایی می کنند: «کبوتر صلح» با گرایشات توده ای و رئالیسم سوسیالیستی و «خروس جنگی» به طرفداری از هوشنگ ایرانی و غلامحسین غریب.

شعار کبوتر صلح تعهد هنری و شعر گفتن برای توده ها بود. در این میانه تنها مجله ی «راه زندگی» وابسته به «نیروی سوم» (خلیل ملکی و جلال آل احمد) از نیما دفاع می کنند. بعد از آن موج های مختلفی در نورپردازی پدید آمد که یکی از مهم ترینشان «شعر حجم» یدالله رؤیایی است که در سال ۴۸ بیانیه ی خود را منتشر ساخت. شعر حجم، حرکتی بینامتنی در زبان، فارغ از جنبه های ارجاعی و دلالت گرانه ی آن بود که به جای بیان واقعیت، نوعی «فراواقعیت» را هدف گرفته بود. راهکار راه یافتن به این فراواقعیت این است که شاعر باید نوعی «فضا و حجم ذهنی» در شعرش به جا گذارد که خواننده به دلخواه خود از آن عبور کند. یعنی مجالی برای مشارکت خواننده در ادراک متن و حتی خلق آن فراهم می شد. به قول خود رؤیایی خواننده نه فقط از طول بلکه از تمام ابعاد (طول و عرض و عمق= حجم) به سوی واقعیت و در واقع به سوی فراواقعیت حرکت می کند.

رؤیایی در گفتگو با مجله ی تکاپو (شماره ی ۵) می گوید: «مسئله ی اصلی بر سر یک فضای ذهنی است که شاعر در شعرش جا می گذارد تا خواننده به میل خود عبور از آن را یاد بگیرد.» در شعر حجم نوعی صرف نظر کردن از پیش داوری ها و پیش فرض ها و روی آوردن به درک شهودی واقعیت از طریق «جهش و پرش» وجود دارد. رؤیایی توجه به فرم و فرمالیسم را در شعر نو وارد کرد. او به شعر «زبان مدار» و «ترجمه ناپذیر» معتقد بود.

سید علی صالحی می گوید: «شعر مشیری یک سره «زبان اتفاق» بود یعنی ارجاع به اتفاقات و واقعیات روزانه داشت و شعر هوشنگ ایرانی و رؤیایی تماماً «اتفاق زبان» یعنی ارجاع به خود زبان داشت و درباره ی آن ها چنین قضاوت می کند: «اولی در زمان می میرد و دومی در اوهام.»

در سال های اخیر براهنی هم نوعی پست مدرنیسم را در حوزه ی شعر نمایندگی می کند. مفاهیم اصلی مورد نظرش «رهایی از استبداد نحوی» و «تأخیر معنا» است. او می گوید چرا نتوانیم همه ی اجزای زبان را مثل فعل صرف کنیم. شاعر نباید دنبال معنی باشد بلکه باید معنی را به تأخیر بیندازد.

در کتاب «بایاش» می گوید: «آیا من دنبال معنی هستم؟ هزار بار نه! من می خواهم معنی، مخفی شود… «من» را صرف فعلی کرده ام: «وقتی که در کنار تو باشم، دنیا مرا نمنیده» و یا «زیرا» اگر بشود «زیراندن» دنیا به هم نمی خورد: «ای خاک هیچ گاه نزیرانش…» یا «باشم» را به معنی «تو مرا باش» به کار برده ام.» در «خطاب به پروانه ها» می نویسد: «کلمه معنایش را از متن می گیرد که در آن نه صدای تک تک کلمات، بلکه انعکاس صدای آن ها در هم اهمیت دارد. کلمات آینه دار یکدیگرند، نه آینه دار خود و به خود راجع می شوند و نه به خارج از خود.»

«محمد آزرم» در نقد او گفته است اگر واقعاً دنبال معنی نیستی پس چرا این عدول و برگشتن از دستور زبان را «معنی» می کنی و درباره اش مقاله می نویسی و سعی می کنی معنی خاصی را به شعر تزریق کنی و نمی گذاری معنا تکثر یابد و به تأخیر بیفتد.

«کیومرث منشی زاده» هم واضع «شعر ریاضی» است که ساختاری ریاضی برای جهان قائل است و لذا بیان جهان محتاج به زبان ریاضی است که همه فهم و جهان شمول است و مشکل مفاهمه را هم حل می کند.

«مجتبی پورحسن» ضمن مقالاتی در روزنامه ی شرق از شعر «متفاوط» سخن می گوید. «بهزاد خواجات» آن را نقد می کند و به «انقطاع از فرهنگ» متهم می سازد و «علی انصاری» از قول دکتر عبدالحسین زرین کوب در همان روزنامه می گوید: «هیچ چیز آسان تر از این نیست که هر کس نمی تواند شعر بگوید، تعریف شعر را عوض می کند.»

«علی سیروان» و «خسرو نوربخش» جریاناتی به عنوان «مکتب مشهد» راه اندازی کرده اند که هدف آن را «توجه به انرژی ذاتی کلمه» و «حذف واسطه های کلامی» و «استفاده از بسامدهای گوناگون کلمه در ساختار یک حجم کامل» «در انتزاعی ترین فرم کلام» معرفی کرده اند. شعر سنتی را مبتنی بر «زاویه ی دید یک شاعر در قالب یک پرسپکتیو خطی و معطوف به معنا و مضمون می دانند و آمده اند تا «استفاده ی ثانوی از کلمه در یک سیر خطی از نقطه ای به نقطه ی دیگر، در طول اندیشه» را براندازند. (رجوع کنید به همشهری ۱۷ شهریور ۱۳۸۴)

با نقل زمینه های تاریخی این جریانات نمی خواهم اصالت هیچ یک را زیر سؤال ببرم. همه ی این ها حرف های حسابی زیادی برای گفتن دارند که فلاسفه و اندیشمندان جدید هرمنوتیک و پست مدرن هم عالمانه بدان پرداخته اند. کالبدشکافی «واژه» و کشف قابلیت های آن اساساً موضوعی زبان شناسانه و فلسفی است که نتایج آن تمام حوزه های زبانی و از جمله ادبیات را هم دگرگون و متحول می سازد. پس قصد رد هیچ کدام از این مکاتب را ندارم. صحبت بر سر مطلق کردن خود است و این که «من» می گویم حنای سنت را به کلی بی رنگ کرده و طرحی که من درانداخته ام، مسبوق به سابقه نیست و بی همتا و بی بدیل است. حرف من این است که نوآوری را از دل سنت شروع کنیم و نکوشیم با نفی دیگران خود را به اثبات برسانیم و فروتنانه بدانیم که اگر از افقی بلندتر در دنیا می نگریم به خاطر آن است که بر شانه های گذشتگان ایستاده ایم.

این نظریات جدید سهم بزرگی از حقیقت دارند ولی تمام حقیقت نیستند و نباید گمان کنند قفل ادبیات جهان فقط با کلید آن ها گشوده می شود. نگاهی به ادعاهای دوستان خوبم در دیدگاه عریان بیندازیم تا معلوم شود چه می گویم:

در صفحه ی ۵ مرامنامه، خود را نوابغی معرفی می کنند که می توانند دنیا را عوض کنند و حتماً این کار را خواهند کرد: «به زعم ما این ها نابغه اند. زیرا کسانی که آن قدر دیوانه اند که می پندارند می توانند دنیا را عوض کنند حتماً این کار را خواهند کرد.» این توصیف ناخواسته مرا یاد نوعی «بنیادگرایی» می اندازد. عزیزانم سودای تشکیل مدینه ی فاضله ای به نام «دهکده ی جهانی ادبیات» دارند و «رستاخیز جهان شمولی» و رسالتی که «بار امانت تاریخ و روح زمان» را بر دوش آنان گذاشته و جهان بینی ای که «از تمام جهان بینی های دیگر بسیار بالاتر و زیباتر است و آن قدر بی نهایت است که میانه ندارد» و «کشفی بزرگ در ادبیات هزاره ی سوم به سوی دهکده ی جهای ادبیات.»

راستش را بخواهید تجربه به من آموخته که به ادعاهای دگرگونی های بزرگ زیاد اعتماد نکنم و ترجیح می دهم به جای انقلاب ادبی به اصلاح حرف زدن های معمولی ام اکتفا کنم و آهسته و پیوسته رفتن را به انقلاب و براندازی ادبی ترجیح دهم. خودتان جمله ی قشنگی از کنفوسیوس آورده اید که «به جای لعن تاریکی شمعی برافروزید.» ابوسعید در مجلسی می خواست منبر بگوید. یکی از نمازگزاران برای نظم دادن به صف نمازگزاران گفت خدای رحمت کند آن را که قدمی به جلو نهد. ابوسعید به منبر نرفت و گفت آن چه می خواستم بگویم و آن چه انبیا خواسته اند بگویند این مرد گفت. دوستان عزیز به فکر همان یک قدم باشیم که می توانیم – و چه بسا هم که نتوانیم- برداریم.

اما ختم کلام به همین گردگیری دوستانه و صمیمانه بی انصافی است و می پردازیم به حرف حساب های این عزیزان جوینده و پرشور که حقا فراتر از سن و سالشان بدان رسیده اند. ابتدا از تعاریف و اهداف دیدگاه عریان شروع می کنم سپس به راه کارهایشان و بعد به بررسی نمونه ی آثارشان می پردازم. اما اول اجازه دهید به «صدور بیانیه»ی خودم بپردازم که از ابتدا تصور خود را از شعر و شاعری روشن کرده باشم: شعر اتفاقی ست که در زبان می افتد. بیایید نحوه ی وقوع آن را مرور کنیم. شعر چگونه اتفاق می افتد؟

۱-   شاعری «جور دیگر دیدن» دنیاست و چون جور دیگر دیدن، جور دیگر گفتن را به دنبال دارد شاعر با «چشم سوم» در دنیا می نگرد.

۲-   شعر گسترش امکانات ابلاغی و بیانی زبان است آن جا که زبان معمولی نارسا، الکن و گنگ می شود.

۳-   جور دیگر دیدن مستلزم اتصال با کل هستی خودمان و سیستم ادراکی خودمان در «تمامیت» آن است. توضیح آن که ما در احوال عادی با حوزه ی خودآگاه خود مربوطیم و از نه دهم دیگر وجودمان که ساحت ناخودآگاه باشد بی خبر و غافلیم. اتصال به کل ساحت وجودی، امکان جور دیگر دیدن را به ما می دهد چرا که تمامیت و کمال و شفافیت ذهن و ادراک، در تمامیت وجودی و تمرکز همه جانبه و یک دلکی تمام عیار، امکان پذیر است.

۴-   جور دیگر گفتن مستلزم تسلیم کردن خود به سلطه ی زبان – و نه تحت سلطه درآوردن آن – است. شاعر اجازه می دهد شعر بدون سانسور و ملاحظه خود را بر زبان او جاری سازد و کوس اناالشعر بزند. جایی و مقامی که شاعر، جز خودِ شعر نیست.

۵-   برای توسعه ی امکانات بیانی، شاعر از معناهای مرسوم و تعریف شده ی لفظ درمی گذرد و با تمامیت واژه درگیر می شود. تمامیت واژه شامل هاله های معنایی مبهمی می شود که بر گرد واژه می چرخند. سارتر می گوید هیچ کس به عمق یک واژه پی نبرده است. شاعری تلاش برای استفاده از تمام – یا فروتنانه تر بگویم حداکثر- امکانات معنایی یک واژه است.

۶-    مهم ترین عصای دست شاعر برای توسعه ی پتانسیل زبانی، استفاده ی خلاف معیار از زبان و خروج از زبان معیار با اتکا به شگردهای زبانی است که مهم ترینشان استعاره و مجاز و تشبیهند. به همین خاطر «نیچه» جوهر شعر را استعاره می داند. لذا شاعر برای جور دیگر دیدن، در زبان و دستور زبان تصرف و دخالت می کند.

۷-   تسلیم به سلطه ی زبان، غوطه ور شدن در تمامیت واژه و کمک گرفتن از شگردهای زبانی، مجموعاً به شاعر مجال می دهند که از زبان معیار درگذرد و برای بیان مکنونات ذهنی خود به یک «فرازبان» دست یابد.

تفصیل این مطالب در نوشته ی «فلسفه ی شعر» آمده است که علاقمندان را بدان ارجاع می دهم.

تعریفات و هدف گذاری ها:

در بیانیه، پایه ی دیدگاه عریان، «ارتباط بی واسطه با همه چیز» معرفی می شود و هدف، پرده برداری از ناخودآگاه بشری است. هدف رسیدن به «اصالت شعر و ماهیت داستان» است به «تقدیس صرف واژگان» یعنی رسیدن به نوعی جوهر. دوستان می خواهند از «کارمای متن بگذرند تا به اصالتی فرارونده از متن» برسند. به دنبال «دست یافتن به ژانر قائم به ذات در ساحت واژه» هستند تا «بی واسطه ترین ارتباط زیبایی شناسانه را با تمامیت هستی واژه» برقرار سازند و خلاصه نوعی رویکرد «روحانی ترین نیاز های تعالی بخش در بافتار جسمانی ترین» لحظات. یعنی نوعی پیوند زمین و آسمان و جسم و روح که نتیجه ی نهایی اش «سکر و تحیر» است

اما چگونه و با چه راهکارهایی؟

«ادبیات عریان نوعی حرکت بسیط است در ذات «واژه» پس حرکت بسیار ساده و بدون زحمت و کوشش است. حرکتی که می خواهد به ذات واژه برسد آن هم از راه گشودن یک «چشم سوم» و «جور دیگر دیدن» و «بی گدار» زدن به آب. ادبیات عریان می خواهد با «شکافتن هسته ی مرکزی واژه، همه ی انرژی هایش را آزاد کند» تا «بی واسطه ترین ارتباط ممکن با واژه ممکن می گردد.» تقابل شکنی روایت و شعر، راهکاری دیگر است. دیدگاه عریان می گوید آوانگاردترین و شالوده شکن ترین جریانات ادبی جهان تاکنون خود را در قالب یک ژانر مخصوص مثلاً داستان محبوس کرده اند ولی این دیدگاه می خواهد گسل بین شعر و داستان را پر کند و در این طریق از متون مقدس و شطحیات الگو می گیرد. از ازدواج نرینه ی شعرو مادینه ی روایت، «جنس سوم» خلق می شود.

راهکار اصلی برای راه یابی به ذات واژه «مراقبه ی شناور در متن» است و «مدیتیشن سیال» ضمن«کوششی بی رنج» که در همه چیز به «یکسان می نگرد». نتیجه ی این مراقبه و «نگارش ذن گرایانه»، «معراجی هنری در ارتفاعی بی واهمه» و کشاندن واژگان از موقعیت «پیشامتن» به عرصه ی «فرامتن» و «مشارکتی شهودی در این جا و اکنون» است که «جذبه و حیرت» را به دنبال دارد.

از خصوصیات فراداستان عریان، روایت گریزی، غیر قابل تلخیص بودن و غیر قابل تعریف و نمایش بودن است و از خصوصیات فراشعر عریان «خیزش خودکار و ذن مآبانه ی واژگان، عدول از دستور زبان خطی و متعارف، حذف دانای کل در بافتار پلی فونیک متن» و بالاخره «موسیقی» است.

بدین گونه دیدگاه عریان می کوشد به «روابط سادومازوخیستی شاعر و مخاطب» پایان دهد. دیدگاه عریان تبلور «روح عریان اندیش مولوی» است که می خواست صوت و گفت و حرف را بر هم زند و «قلم عریان قلم خداوندگار متعالی است که همگام با واژه ها، خلقت هنری را تداوم می بخشد.»

دریک اظهار نظر کلی نمی توانم موافقت و همدلی نسبتاً کامل خود را با مجموعه ی تئوری ها و هدف گذاری ها و راهکارهای این دیدگاه اعلام نکنم. گو این که مجموعه ی این نظریات هم در بیان گذشتگان آمده و هم به طور کامل تر در بیانات اهل نظر معاصر، که در بحث «زمینه ها» بدان پرداختم. من هم موافقم که ساحت هنر، ساحت شهود و ارتباط شهودی است. من هم موافقم که «واژه یک منشور است» و کثیرالاضلاعی از معانی آشکار و ناآشکار به دور آن می چرخد. من هم موافقم که نتیجه ی آخرین هنر، باید سکر و حیرت و لذت استتیک و کام جویانه در ترکیبی از جسم و روح باشد. من هم موافقم که شاعر باید جور دیگر ببیند و  چشم هایش را بشوید و برای در گذشتن از کارمای متن، رابطه ی حسی و متمرکز و ذن گرایانه از همان نوعی که شما «مراقبه ی شناور در متن» نامیده اید با واژه داشته باشد.

هیچ کدام از این سخنان تازه نیست مگر نظرتان در باب خلق جنسی سوم از ترکیب شعر و روایت که آن هم بیانی جدید از کاری است که قبلاً شده و خودتان الگویش را در متون مقدس و شطحیات هم تشخیص داده اید. از آن قبیل است جملات قصار و حکایات ابوسعید و تذکره الاولیا و گلستان و… و در کارهای معاصر: پریا، آدمک، کتیبه، به علی گفت مادرش روزی و… و این مراقبه ی شناور در متن همان مجال دادن به «سیالیت آگاهی» سورئالیست هاست. حذف دانای کل، متن پلی فونیک، عدول از دستور زبان خطی، هیچ یک قول و حدیث های جدیدی نیستند لذا اگر کسی گفت به کشف مجدد هندوستان پرداخته اید نباید از او دلگیر شوید.

اما همه ی این ها دلیل نمی شود که راه یافتن شما به این معانی عالی و سنگین را در این سن و سال تحسین نکنم. مطمئنم چنان که خودتان باشید و به دام سنت پرستی مقلدانه و تجددپرستی متظاهرانه گرفتار نشوید قله های مرتفعی از ادراک و فهم هنری را تسخیر خواهید کرد و حرف و حدیث های بسیاری از شما در آینده خواهیم شنید اما بدان شرط که کار خودتان را بکنید. شمع خودتان را روشن بکنید و کاری به آن چه «مافیای ادبی» خوانده اید نداشته باشید.

از آن ادعاهای بزرگ مقدمه دست بردارید و فروتنانه با «تمامیت هستی واژه» درگیر شوید نه با مدعیانتان بر سر دیدگاه «من». این جوری انرژی تان هدر نمی رود و در «کارمای » خودخواهی های ادیبانه و دور باطل موضع گیری های شهرت طلبانه خود را به هرز نمی برید. فروغ، درباره ی آتشی می گوید او مال خودش و آب و خاک خودش است ولی نباید به تهران می آمد. بچه های تهران نمی گذارند خودش بماند. دوستان خوبم شما هم دغدغه ی «نادیده گرفته شدن» را نداشته باشید. شما هم نگذارید به قول خودتان روح محدودنگر «قبیله گرای» گروهی بر شما تسلط یابد و تنور جنگ های هفتاد و دو ملتی را داغ تر از این که هست نکنید که به قول رابعه «کار از این ها بیرون است».

یک نکته راجع به «ذات» واژه بگویم و بپردازم به بررسی نمونه ها:

این که از «اصالت» شعر و «ماهیت» داستان و «ذات» واژه و ژانر «قائم به ذات» و «هسته ی مرکزی واژه» سخن گفته اید دلالت بر تلقی «جوهرگرا» و «ذات اندیش» از هنر و واژه دارد. این تلقی باعث می شود دیگران از شعر «ناب» و شما از شعر «عریان» سخن گویید و به دنبال نوعی خلوص رؤیایی و ۲۴ عیار بگردید که البته «یافت می نشود». در تئوری های جدید هیچ گونه همدلی با نگاه جوهرگرا وجود ندارد. این به لحاظ ویژگی کثیرالاضلاع واژه از سویی و داشتن بار معنایی از سوی دیگر است. واژه به خلاف صوت، در آخرین تحلیل دلالت گر است و یک سره فارغ از دلالت گری نمی تواند باشد. لذا پایش به پای معنی بسته شده است و عریان و مجرد و ناب و لخت نمی تواند باشد. در هرمنوتیک کهن اعتقاد به یگانه معنا و تأویل درست، تأویل گر را به جستجوی این یگانه معنا می کشاند ولی در هرمنوتیک مدرن نوعی پلورالیسم معنایی و معرفتی در کار است. خودتان گفته اید واژه یک منشور است که معنای مختلفی از تاباندن نور، از آن بیرون می آید و این درست تر است تا این که بخواهیم به دنبال ذات واژه باشیم.

ذات واژه تکثر پذیر است و به نحوه ی کاربرد و استعمال آن بستگی دارد. لذا به تعداد کاربرها، تکثر معنی و تأخیر معنی داریم. درنگ بر این نکته ی مهم شاید مانع بسیاری از بیراهه رفتن ها و سوداپزی های خام و بی سرانجام گردد. واژه ذات ندارد ولی دلالت یگانه هم ندارد. به قول سارتر هیچ کس به عمق یک کلمه راه نمی برد لذا داشتن تصور درست از «واژه» بسیار مهم است تا به دنبال چیزی که در آن نیست رنج بیهوده نبریم و سعی بی فایده نکنیم. با واژه نمی توان از حرف و صوت یک سره و به طور کامل گذشت ولی با «موسیقی» و «سکوت» می توان. اما اگر واژه ی عریان نداریم، خود آدم می تواند عریان باشد و به قول سپهری دانه های دلش پیدا باشد و این صمیمیت و عریان شدن و صافی شدن البته کارساز است و معنای شعر مولوی که آورده اید نیز همین است که به جای عریان کردن واژه ها باید خودتان عریان شوید:

           از جمله صفات خویش عریان گشتم

                                                              تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت

و:

          خویش را صافی کن از اوصاف خویش

                                                           تا ببینی ذات پاک و صاف خویش

البته خود دوستان هم براین معنا عنایت دارند و می گویند: «هرچه انسان ها بتوانند با هم عریان تر باشند دایره ی تفاهم وسیع تر خواهد شد تا آن جا که یک واژه خواهد توانست بار یک منظومه ی کامل را بر دوش بکشد و نیازی به حرف و صوت و گفت نباشد و ازدحام و تزاحم تصاویر و لابیرنت های معنا حذف شوند.» به قول شاملو:

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است/ تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی/ روزی که آهنگ هر حرف زندگی است/ تا من به خاطر آخرین شعر/ رنج جست و جوی قافیه نبرم…/ و من آن روز را انتظار می کشم/ حتی اگر آن روز نباشم… (افق روشن)

اما نمونه های عریان:

در یک نقد کلی باید بگویم نمونه ها از تئوری ها فاصله دارند و این شاید به خاطر توقع زیادی باشد که این تئوری ها به من وعده می داد. حقیقتش به دنبال «سکر و جذبه» بودم و نیافتم. به قول خودتان این نظریات در «بال قلم ها متبلور» نشده است. این جذبه و حیرت، قبل از هر چیز محصول حذف روابط «سادومازوخیستی» و «ژست دانای کل» است. یک سؤال هم هنوز برایم مطرح است و آن این است که اگر قرار است جنس سومی از ازدواج شعر و داستان به دنیا بیاید چرا انواع آثار عریان را به «فراداستان» و «فراشعر» تقسیم کرده اید و حوزه ای جداگانه به هر یک اختصاص داده اید. البته در شعرها، روایت، عنصر غالب است ولی عدول از دستور زبان خطی در کار نیست (به جز در کارهای خانم مهدویان). دستور زبان ساختار خود را دارد فقط فعلش حذف شده و البته اذعان می کنم با حذف فعل چیزی از دست نرفته است ولی چیزی هم به دست نیامده است. شعرها اکثراً ساختار دیالوگ و گفتگو دارد. سادگی و بی پیرایگی و فشردگی زبان، حس مشترک قطعات است.

میترا فرخ روز ۲۰ ساله: قطعه ی «فرار»، ظاهراً روایت ناتمامی از فرار دختری از سر سفره ی عقد است با چاشنی «دکتر علی شریعتی».

سید هوشنگ موسوی ۲۶ ساله: قطعه ی «کارگاه» روایتی از آبستن شدن کارگری در یک کارگاه تولیدی و «دهکده» جستجوی کوهنوردانی گم شده در دل کوهستان شب و یافته شدن اجسادشان.

پریسا حقیقی ۱۹ ساله: «قمار» روایت قماربازی که بر سر آخرین دارایی اش یعنی دخترش بازی می کند. «تناسخ» روایت گرفتار شدن در کویر تشنگی با تلمیحی به ماجرای هاجر و اسماعیل.

میثم سلیمی ۲۳ ساله: «سرباز» نادیده گرفته شدن یک شاعر وظیفه در محیط خشک نظامی و فرارش و کشته شدنش و انتظار مادر. اما در سرباز۲ با کمال تعجب به یک تصویر بسیار زیبا از تابش نور خورشید رو به رو می شویم: «با وا شدن چشم های پنجره، آبشار طلایی اتاق را غرق می کند.» این تعجب بدین لحاظ است که در نمونه ها آرایه و تصویر کم تر دیده می شود. سرباز۲ هم ظاهراً روایت رؤیای آمیخته به واقعیت بیماری است که چشم او در چهارشنبه سوری آخر سال آسیب دیده است.

سید وحید میره بیگی ۱۹ ساله: در «پنجره۱» راوی دنباال آدرسی می گردد و از پنجره ای رویش آب می ریزند و خیس می شود و رفتن به داخل خانه و ایجاد رابطه ای…

«پنجره۲» خیره شدن در آسمان پرستاره به هنگام نوشتن و عبور شهابی و لذت هم آغوشی با نور و… بیچاره روز که شهاب ندارد…

سودابه کرمی ۲۴ ساله: «آخر داستان» این قطعه قشنگ و متفاوت است و مصداق جور دیگر دیدن. کوزت نمی خواهد قهرمان داستان ویکتور هوگو باشد و گرسنه تر از آن است که به فکر قهرمانی باشد. بیچاره مادرش مویش را فروخت و خود او خالی شب هایش…

اما «پاپی» مضمون تکراری فقر و غنا با دستمایه ی تکراری خوشبختی و رفاه سگ های اغنیا.

زینب نظریان ۲۰ ساله: «دنیای عریان» کار عریان جذابی است. روایت مرگ دوشیزه ترین گل دنیا به خاطر خط خوردن و دل به دریا زدن و تضمین یک غزل نو بسیار تأثیرگذار از «آذرپیک» و استحصال زیباترین پتانسیل های معنایی از ترکیب «قهوه ی ترک چشم ها» و بعد استقبال از افتادن خط روی خط با این توجیه که «دنیای عریان متعلق به همه است» که برخورد نامتعارف و و در عین حال زیبایی با غریبه هاست.

آرش آذرپیک ۲۶ ساله: او و خانم مهدویان محور مرکزی دیدگاه عریانند. «زیر چتر یک زن» روایت خطی و در عین حال موجز و زیبای یک آشنایی به بهانه ی ریزش باران در زیر چتر یک شاعره است و همان طور که قطره ها یکدیگر را در آغوش می گیرند و می بارند واژه ها و سخنان آن دو هم شروع حکایت یک عاشقی است. تگرگ قطع می شود ولی چتر بسته نمی شود. یاد این جمله ی نادر ابراهیمی می افتم که «عشق یک چتر بارانی است برای دو نفر وقتی که حتی یک قطره باران هم نمی بارد». عاشقانه ی زیبایی که روایت خطی هیچ لطمه ای بدان نزده و به زبان گفتار و شعر گفتار سید علی صالحی نزدیک شده است. عاشق و معشوق گذرشان به کنار دریا می افتد و معلوم می شود شاعر مشغول نگارش خیالات خود است.

نکته ای که جلب نظر می کند حکایت عاشقی های زیر چتر است که هم در آثار سودابه کرمی و هم آذرپیک و هم مهدویان تکرار شده و تصویر روی جلد هم آن را مکرر می کند.

«رجعت» مروری در خاطرات یک پیرزن و سال های عاشقی اش.

مهری مهدویان ۳۶ ساله: خلاصه ی عرفان را در قطعه ی «ویزا» تقطیر کرده است:

  

         -تابعیت؟                      – تمام زمین

         -دین؟                         – تمام خدا

         -زبان؟                         – سکوت

         -مقصد؟                       – فتح بهشت

 

«پروانه ی آتشی» شاعری ۲۴ ساله که عاشق فروغ است از سربازی در «یک شعر نانوشته» و غیر رسمی بار گرفته و در خیابان گرفتار می شود و راهش به زنان می افتد. زنی به سن مادرش بدبختی خود را برای او نقل می کند که شوهر دارد ولی ناچار است «مچاله»ی مردم شود تا «چند اسکناس مچاله» کف دستش بگذارند. زن سنگسار می شود و شاعر وادار به سقط جنین. اگر پدر و مادر به او «نه» نمی گفتند و او را نمی راندند او به «آری» یک غریبه نمی سوخت.

زبان قوی و موجز است ولی آن قدر روایت در روایت می آید که رد راوی گم می شود و شاید به همین دلیل به جای این که به ترکیبی از شعر و داستان برسد و جنس سومی را خلق کند به قول خود به «نه شعر، نه داستان» می رسد.

«نامه های بی توالی»: خانم مهدویان در پاورقی چهارم این قطعه امر به سکوت کرده من هم اطاعت می کنم.

«لیلا زانا»: روایت دختری انقلابی کرد که کوزه ی آب را از سر دوش پایین می گذارد تا تفنگ به دوش گیرد و حکایت عروسی سرخ او با تلمیحی به زبان محلی که به ملاحت کار افزوده است.

«جنس۳»: گیسوی بریده ی دختر و ساک توالت پسر، بیشتر از آن که به جنس سومی مربوط باشدبه نوعی تغییر جنسیت اشاره دارد.

رحمت غلامی فقط ۱۴ ساله: با توجه به سن و سال می تواند به پدیده ای تبدیل شود به خصوص که به جرم پرت شدن حواسش سر کلاس به شعرهای فروغ از کلاس اخراج می شود زیرا معلم نمی داند «فروغ کیست؟»

و درباره ی تصنیف «حماسه ی عریان»که متنی است عریان بر آهنگی زیبا از دوران انقلاب که به صاحب الزمان تقدیم شده (شاید به خاطر انقلابی «ادبی» که در راه است.)

تکلمه و پی نوشت:

پس از مروری که بر بیانیه ی دیدگاه عریان کردم دوستان وابسته به این مکتب «گاه نامه ای» تحت عنوان «راز مگو» در اختیارم گذاشتند که ضمن توضیح بعضی مواضع، نکات جدیدی به خصوص در مرز بندی با پست مدرنیسم در آن آمده بود. بررسی این نکات، نوشتن این پی نوشتار را لازم ساخت. همین جا نظر این عزیزان را به یک نکته جلب می کنم و آن این که در یک بیانیه یا مانیفست، مجموعه ی هدف گذاری ها، رویکردها و راهکارها باید به نحوی منسجم، سیستماتیک و طبقه بندی شده ارائه شود تا نه بحث به تکرار بکشد و نه قطعه قطعه شود و نه ناقص بماند. چنان چه در بیانیه ی این دوستان این اشکالات وجود دارد. در یک بیانیه، اول وضع موجود و اشکالاتش نقد می شود بعد وضع مطلوب و موعود ترسیم می شود و درباره ی آن استدلال می گردد و در مرتبه ی سوم راهکارها ارائه می شود.

می پردازم به «راز مگو»:

سنت، محافظ وضع موجود بر اساس ایمان کورکورانه و تعبد و تقلید است. مدرنیسم، آنتی تز سنت با محوریت عقل و علم است. اما مدرنیسم که از دوران روشنگری آغاز شد به دلیل مطلق نگری مذهب جدیدی ساخت و باز ایمان مذهبی به عقل و مطلق اندیشی را رواج داد که نمونه ی بارز آن «آگوست کنت» و مکتب پوزیتیویستی او بود. مدرنیسم از ساحتهای غیر عقلی وجود (ناخودآگاه- عاطفه- اخلاق- دین- هنر) غافل بود و برخلاف پیش بینی مدرنیست ها، پیشرفت های علمی و عقلی مانع از بروز هیتلرها و استالین ها و جنگ های جهانی نشد. پست مدرنیسم واکنشی به غفلت از ابعاد مختلف وجودی انسان و تک ساحتی پنداشتن انسان بود اما چون پست مدرنیسم انسجام یک مکتب را نداشت و جریانات گوناگون فکری بعضاً متضاد را در بر می گرفت دو نوع قضاوت را در پی داشت:

عده ای آن را نوعی آنتی تز مدرنیسم و کاملاً علیه آن تلقی کردند ولی عده ای دیگر چون «هابر ماس» آن را پروژه ی مکمل مدرنیسم دانستند و نوعر سنتز و اصلاح افراط و تفریط های مدرنیسم قلمداد نمودند. و درست هم همین است چون پست مدرنیسم مثل سنت، نافی عقل نیست بلکه آن را لازم می داند و این همان موضعی است که در معرفت شناسی عرفای مدرن و حتی عرفایی مثل مولوی و ابن عربی و سهروردی و ملاصدرا مورد تأکید قرار گرفته است.

برداشت دوستانم راجع به نیچه را نمی پذیرم. نیچه عقل ستیز نیست و اتفاقاً تقلید ستیز است. محور آموزه های او این است که انسان باید خودش باشد و معیار خوب و بد خودش و خودباخته ی نیک و بد دیگران نباشد. نیچه می گوید کافی نیست که بت پرست نباشی بلکه باید «خوی بت پرستی» را از ذهن بیرون کنی. نیچه چگونه «حقوق همگان را نادیده می گیرد و خودخواه است» وقتی می گوید من عشق به همسایه را تعلیم می دهم. چگونه خودخواه است وقتی می گوید خوشبختی خورشید در تابیدن، خوشبختی درخت در میوه دادن و خوشبختی زنبور عسل در عسل دادن است. از همین روست که «اقبال لاهوری» دماغ او را مسلمان می داند نه کافر. نیچه بدون اشتباه هم نیست چنان که متصوفه ی ما و حتی مولوی هم بی اشتباه نیستند ولی هسته ی مرکزی تعلیمشان تعالی و تکامل انسان به سوی کمال است و خودیافتگی.

می فرمایید پست مدرنیسم نسبیت را مطلق می کند و مالیخولیایی ترین تصاویر را در شعر و داستان تلقی می کند. اولاً مدرنیسم سخنگوی واحدی ندارد که بتوان به او چیزی نسبت داد. ثانیاً نظر بنده به عنوان کسی که پست مدرنیسم را پروژه ی مکمل مدرنیسم می داند این است که پست مدرنیسم یک نوع آغاز بی پایان است و در آن هم این نظر وجود دارد که هیچ نظری حقیقت بیشتری از حقیقت دیگر ندارد و هم این نظر که حقیقت مطلق وجود  ندارد ولی در سلسله حقایق نسبی نیز مراتبی وجود دارد که به سمت حقیقت مطلق نیل می کند ولی هرگز بالتمامه به آن هم نمی رسد. حقایق نسبی اند ولی واحدهای مساوی هم نیستند. این نظر پوپر در فلسفه ی علم است که با نسبیت گرایی مطلق هم مرزبندی دارد. پس باز هم چیز جدیدی نگفته اند. مولوی هم که یک عارف است می گوید:

        هرکه گوید جمله حق است ابلهی ست

                                                         هر که گوید جمله باطل او شقی ست

       پس بد مطلق نباشد در جهان

                                                         بد به نسبت باشد این را هم بدان

دوستان درباره ی تئوری «مرگ مؤلف» هم دچار سوء فهم هستند. در هرمنوتیک کهن می خواستند از طریق تأویل به مافی الضمیر مؤلف برسند اما در هرمنوتیک جدید امثال «گادامر» و «بارت» می گویند در ارتباط مؤلف و خواننده، ادغام و ترکیب افق های ذهنی هر دو در کار است. لذا مرگ مؤلف نظریه ای در مقابل گرایش هرمنوتیک کهن بود که می خواستند معنای واحد و یگانه ای از متن برگیرند و به هیچ وجه معنی «حذف مؤلف» را ندارد. لذا «شهادت مؤلف» یعنی حضور زنده ی او را کسی نفی نمی کند بلکه آن را تنها منبع فهم متن نمی دانند.

در معرفت شناسی پست مدرنیسم شاید عده ای باشند که به کلی «معنا» را نفی کنند ولی بسیاری هم هستند که نمی گویند «دنیا معنای مشخصی ندارد» بلکه می گویند تکثر معنا در کار است و معنای واحدی در کار نیست. دوستان، پست مدرنیسم را با اداها و تظاهرات آوانگاردنمایانه اشتباه گرفته اند.

«شک روشی» همان شک دستوری غزالی و دکارت است و مقوله ی جدیدی نیست. هم شک و هم یقین نسبی اند و دارای سلسله مراتب و این در عرفان خودمان هم مورد تأکید است. در قرآن کریم آمده که ایمان زیاد و کم می شود و در متون عارفانه آمده که قرآن ذوبطون است.

فرموده اند در «متن عریان تأویل پذیری تا بی نهایت ادامه دارد.» این چه فرقی با «تأخیر معنا»ی جناب براهنی دارد و کدام پست مدرن منکر آن شده است؟

فرموده اند هدف عریان «وجین کردن علف های هرز است.» من هم می پذیرم ولی این هدفی اصلاح طلبانه است نه انقلابی.

و بالاخره عزیزانم:

اگر معیار متن عریان همان باشد که آقای «امامی» گفته اند یعنی متنی که در عمل جذبه و جاذبه دارد باید بگویم میزان این تأثیر هم نسبی است و همه ی کارهای خودتان هم از این نظر هم ارز نیستند و نمره های مختلفی از صفر تا بیست می گیرند ولی این متنی که شما می گویید مسبوق به سابقه است و من با «مولوی و سپهری» و حتی «حافظ و شاملو» و حتی «سعدی و اخوان» این جذبه و جاذبه را حس کرده ام. این عریان بودن ملک مطلق و خصوصی هیچ کس نیست ولی کارتان را فراتر از میانگین کار گروه های دیگر ادبی می دانم و در توان گروه شما قابلیت کشف قاره های نوین را می بینم به شرطی که بدون پرچم و بی سر و صدا حرکت کنید که اول و آخر شریعت و طریقت و حقیقت تکامل در عین خاموشی و بی ادعایی ست.

                                       «ویزا»

                     -تابعیت؟                      – تمام زمین

                    -دین؟                         – تمام خدا

                    -زبان؟                         – سکوت

                 -مقصد؟                       – فتح بهشت

                                                     «مهری مهدویان»

 

               

 

تا که فهمید باز هم کرده‌ست

این دل بی زبان هوایش را

آمد و روی تخم چشمانم

عاشقانه گذاشت پایش را

خانه‌ام خانه‌اش که شد، آرام

باز هم پشت میز شام نشست

و دوباره به من تعارف کرد

قهوه‌ی ترک چشمهایش را

اینهمه وقت را کجا بودی؟

چشمهایش نشست، آبم کرد

و دلم از سکوت سرخش خواند

خط به خط شرح ماجرایش را

 

هر دو محلول هم شدیم و بعد

سطر پرواز اتفاق افتاد

آنچنان ناگهان که شعر من

باز گم کرد دست و پایش را.

                        «آرش آذرپیک»

 

«آخر داستان»

 

مهمان خانه‌ی تناردیه

اطاقی که کوزت را در هم ریخته

-آقای هوگو بیشتر از این نمی‌شوم.

نمی‌خواهم دل یونیسف…

-امّا شما یک قهرمانید!

-کدام قهرمان، پرنده گرسنه به آسمان نمی‌اندیشد

-بمانید!

-نه لطفاً مرا با دلیجان به آخر داستان نه! خانه‌ام برسانید.

می‌خواهم با خانمان‌ترین

و به مردی که می‌خندد بگویم…

بگذریم

چند سطر پیش

آبشار نیاگارا طراوتش را…

مادرم گیسوانش را…

کوزت نمی‌شوم

فردا

من نیز خودم را…

               «سودابه کرمی»

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

«نقد جناب دکتر سعید امامی بر  مکتب اصالت کلمه و کتاب چشم های یلدا و کلمه _کلید جهان هولوگرافیک_»

    کتاب چشم های یلدا، رمانی ست که در آن اصول و مؤلفه های …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *