خانه / کتاب های مکتب اصالت کلمه(orianism) / “لیلا زانا دختر اسطوره های سرزمین من” از استاد آرش آذرپیک(قسمت اول)

“لیلا زانا دختر اسطوره های سرزمین من” از استاد آرش آذرپیک(قسمت اول)

غزلمینی مال ۱

 

قایــق ماهیگیـر، روی دریا می‌رفت
مثل قویی آرام، نرم و زیبا می‌رفت

کودک ماهیگیـر،کنج آن قایـق پیـر
پی یک لقمه نان، تک و تنها می‌رفت

کـودک ماهیگیـر، تور خود را انداخت…

 

آذر پیک، علیرضا (آرش )-۱۳۵۸

لیلا زانا : دختر اسطوره های سرزمین من مجموعه ی غزلمینی مال : آرش آذر پیک

صفحه : ۶۴

فهرست نویسی براساس اطلاعات فیپا.

این کتاب حاوی پس گفتار با عنوان:بیانیه ی  غزل مدرن ایران می باشد.

کتابنامه:

 

شعر فارسی –قرن ۱۴٫ الف . عنوان

 

 

 

 

 

شناسنامه کتاب

مجموعه ی غزلمینی مال: لیلا زانا -دختر اسطوره های سرزمین من

سروده ی: آرش آذر پیک

ویراستار: همت علی اکرادی

صفحه آرا: مسئول کارگاه ادبی نیلوفر (مهری سادات موسوی مهدویان)

حروفچینی: قائم (عج) (طاهره سلیمی)

چاپ : سماءالقلم – قم

شمارگان :۱۰۰۰

نوبت چاپ : اول

قطع : رقعی

قیمت : ۶۰۰  تومان

شابک :

(این دفتر حاوی آثار شاعر از تابستان ۷۷ تا بهار ۸۰ است.

 

این مجموعه پیشکش به پیشگاه:

 

ملکه غـزل ایـران:

سیمین بهبهانی

 

جوان اول غزل امروز :

محمد سعید میرزایی

 

 

(بلم آرام چون قویی سبکبار)

«فریدون توللّی»

 

 

غزلمینی مال ۱

 

قایــق ماهیگیـر، روی دریا می‌رفت
مثل قویی آرام، نرم و زیبا می‌رفت

کودک ماهیگیـر،کنج آن قایـق پیـر
پی یک لقمه نان، تک و تنها می‌رفت

کـودک ماهیگیـر، تور خود را انداخت
چشمهایش با تور، تــه دریا می‌رفـت

تور –میراث پدر- پر شد از ماهیها
قایقش اما باز، راه خود را می‌رفت

ناگهان طوفان شد، موجها زنده شــدند
آب دریا لحظــه، لحظه بالا می‌رفـت

و غروب آنـروز، یک زن تنـها دیــد
لاشه‌ی قایق پیر، قعر شنها  می‌رفـت

بهرام شید ۳۷۳۷/۶/۱۱

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۲

 

یک زمستــان ســرد، برف را پایان نیسـت
خــانه ای ویرانـــه شعله ای در آن نیست

عکس یک زن بر تاق دختری کنـــج اتـاق
چشم باز یـــک مرد، در تن او جان نیسـت

دختـرک می نالیـــد بغض کرده – بی روح
«آه مامان سرد است ! آه بـابـا نــان نیست!؟»

باد بر خود پیچیـــد گوش یک سایـه شنید
آنکه دستش خالی ست بین تان انسان نیسـت؟!»

 

یک زمستان ســــرد، فقـر را پایان نیســت
خانــــه ای ویـرانه هیچکس در آن نیست

ناهید شید/۳۷۳۶

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۳

۱

مرد شکسته بر پل شب ایـستـــاده اسـت
در زیر پای او خط مــوهوم جـاده اسـت
۲

یک خانه ی اصیل ، عــروس دیــار بـرف
بــر در زنی شبیــه پری ایستـاده اســـت
۳

خواب بهار ، خـلوت ساحل،غـــروب، مرد
آرام روی شانــــه ی زن سر نهاده اســت
۴

پاییــز زرد –مـــرد- اتاق سیــاه پـــوش
زن دل به سایـــه روشن مخروبـه داده است
آغـــوش نااُمیـــد زن و تیـــغ نــاگهـان
حتــی  فضـای آینــــه آهن  براده  اسـت
۵

صبــح است و رقص بارش وفریاد سایه ها
«یک لاشه روی دست گل آلوده جاده است»!

۳۷۳۶/۶/۵

——————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۴

 

بر دلش بارِ یک جهـان فریـاد         بر لبش موج «هر چه بـادابـاد»!

مثـل یک گرد بـاد سـرگردان       بـاز بر متن خـود به راه افتـــاد

 

چشم را بست و لحظه ای آورد      قطره قطره گذشتــه ها را یــاد

روزهایی همیشه سبز که رفـت        با زبان زخم شعلــه ها بـر بــاد

 

ناگهان دیـــد در مقابـل خود       خانه اش را که بوی شب می داد

در آن  بــاز ، پنجره تاریـــک      مـرد پا در حیـــاط خانه نهــاد

 

مـرد، یکباره از غزل خط خورد        قلـم از دسـت زن زمیـن افتــاد

سایه پشت پرده وارد شد ……

مهرگان ۷۷

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۵

 

راستی گل به نام هم  زیباست
آسمان سرخ فام هم زیباسـت

در سیاهی همیشه زشتی نیست
زاغک پشت بام هم زیـباسـت

چشمها  را که شاعـرانه کنیـم
چهره ها با جذام هم زیباسـت

شعرم اینجا تمـام شـد ، امــا
این غزل نا تمـام هم زیباسـت

 

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۶


بر موج شـب روان بـــودم، با تــور و قـایق پیــــری
«دریا چقـدر آرام اســــت، آرامشــی اساطیـــــری!»

بر متـــن خستــه‌ی دریـا مـاه همیشـه می بـاریـــد
اندیشـه ی مـــرا پـــر زد- یک هاله -شعر تصویــری

دیــدم سکــوت دریــا را، یک مــاه تـازه می رقصـد
بر دست ساحل افکنده سـت، پوسیـده برگی انجیـــری

 

«او یک پری دریایی ســـت، تنــدیس سرخ زیبایی ست
از فــرط اینــهمه شــادی،  دریــا چرا نمی میــری !؟»

یکبــاره آبیـش خنــدیــد « اینجــا چه می کنی شاعر؟
تو یک طلـوع بی پــایــان نـه ! یک غروب دلگیری !»

وقتی  غــروب را رفتـــم، با تـــازه ماهی یی گفـتم
«از دام عاشــقی بـــگریـز از عمر خود مگر سیری ؟!»

۷۸/۲/۲۱

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۷

 

بچه مـاهی به تـــور می نـگریست
راز این پـــرده ی مشبّک چیسـت!؟

پـــدر و مـــادر مــرا هــم بـرد
راستی ایـــن فرشته ی ما نیست !؟

تـــا به کــی مثــل لاکپشتی پیـر
روز و شب ، یکنواخت باید زیسـت

مــی روم از حصــار ایـن تـکرار
تــا به آنجا که آسمان آبــی سـت

مــی روم اوج را ، ولــی بــایـد
سخـــت بر حال لاکپشت گریست

ساعتـــی بعــد ، آنســوی برکه
رقص آتش ، غروب یک ماهی ست

۳۷۳۷/۳/۱

 

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۸

 

ناگـــاه بر قلعــه ی سیــــــاه هــــــزاره

شــــــاعر ، فریـــــاد شد – آهای ستـاره!

آه ! کـــــه بی تو کنار ساحل مهتـــــــاب

زورق طوفــــــان شب گرفت کـنـــــــاره

اینجــــــا، دریــــــــای پیر غرق  شد، امّا

بـــــاز نشستند سایه ها به نــظــــــــاره

تــــــا بــــه کـی آخـر برای آمـدن تــــو

ثانیه‌هـــــــا را کنم همیشـه شمــــــاره؟

شـــــاعر بعد از غزل به سایه بدل شـــــد

نـــــان شبش را به خانه برد ، دوبـــــــاره

 

ناهید شید –۳۷۳۷/۵/۱۵

———————————————————————————————

 

غزلمینی مال ۹

 

دار قالیچه ، دخـــتــر زیـبــا
آبیــش آسمــــان آینـــه ها

« آه ! تنها سـوارصــاعقه پوش
یک بهار کویـــریم ، اینـــجا

 

روح پامال ایل شــب زیهاست
دورازآن چشم بی غــروب شما

باز گردید و بال مــن بشویــد
تا به دنیای آن ســـوی دریــا

تا درآغوش هم غـزل بـشویـم
یــک غزل از ترانــه های خدا»

پشت در- وحشیانه–یـک سایه
روی دیوار زد ســر خــود را

«وای ! این زمزمه نشانه چیست؟
او به بیگانــه بستــه دل آیـا؟

نکنــد عشـــق با کسی دارد
دور از یوغ چشـم ما ، ســارا!؟

دست از پا اگر خـــطا  بکند
می شود ننــگ خانـواده ی ما

مرگ بایــد ، که نـاگهان نبرد
آبـــروی قـــبیله ی مــا را»

شب و طغیان یک تعصب کور
مسلخ یـــک فرشتــه ی تنها

۳۷۳۷/۳/۱۵

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۱۰

 

صــدای مرد شبیه طلـوع طوفان اسـت
سوار صاعقه بر مـوج آن شتابان اســت

بیـا عزیز دلـم ،گوش کن مرا امــشـب
که واژه واژه ی حرفم ستاره باران اسـت

ببین نمـاد مباهات ماسـت ، این شمشیـر
که یـادگار گرانمایـه ی نیــاکان اسـت

ببین که در دل پولادیش – حماسه تـرین
تبار نامه ی ما – تا همیشه – پنهان اسـت

آهای مرد! چه می گویی ازاصالت خویش
که سفره خالی و طفل گرسنه بیجان است

تمام مرد شکسته است و طفل می خنـدد
که جای سایه ی شمشیر تکه ای نان است

 

——————————————————————————

 

غزلمینی مال ۱۱


یک صبح ابری، کوچه آماج هجوم بـــاد
یکباره عاشق خاک شد ، بر پای او افتــاد

او دسته گل در دست،بریک موج بی پایان

آغوش را واکرد ، یعنی : «هرچـه بـاداباد!»

آبم چـرا کردی؟گل آوردی ؟ که می دانم
گل پیش چشمان توخود را می دهد بـر باد

ماه همیشه ،  بی تو خاموشم ، ولی بـا تـو
بغض گلویـم مـی شود یکپـارچه فــریاد

تکـرار کن ، آن لحظه را که با (من )تنهـا
رقص تو بــوی بارش پــروانه ها را داد

پـــرواز کن ، تا ناگهان بر بالهایــت، باز
آوار تلــخ زنــدگی را گم کنــم از یـاد

شب،رقص ماه وسایه ها-یک خانه آنسوتر
عاشــق به پـای یـک گل ناآشنـا افتـاد

۳۱-امرداد-۳۷۳۷

 

———————————————————————————————–

 

غزلمینی مال ۱۲


رقص باران – چهار کفتر شــاد
روی آشوب شاخـه ی شمشـاد

ناگهان ، چشم شوم یـک سایــه
دسـت او بوی فاجعـه مــی‌داد

خط اوّل ، که تا غریبــه رسیــد
جَست ویکبـاره دور شد چون باد

خط دوم ، کـه تا به خود آمـــد
در شب وحشــی قفس افتـــاد

خط سوم ، غروب سـرخــش را
باغ هرگز نمـــی برد از یـــاد

تــا که خط چهار مجهول اسـت
این غزل را ادامه باید داد…….

 

———————————————————————————————

 

 

غزلمینی مال ۱۳

 

یک غروب باستـانی ، دشت رویا- ناگهان
اسب تکشاخ خـدایان ، مرد تنها – ناگهان

موج اسب بالـدار از قله ها رد شـد –و او
در سقوط خـود فرو می رفت ، اما ناگهان

از غروبــی دور به یک ارابه آمد ، ایستـاد
دور تــا دورش هیاهوی پری ها – ناگهان

پــرده ای واشد– دهان آسمان هم بازماند
«دختــر غمگین شاه هفـت دریـا»! ناگهان

مرد از تکشــاخ پایین آمد و تعظیــم کرد
بوسه ها زد، عاشقانه، دست او را – ناگهان

دشت رویا را تمـام لحظــه ها پـرواز داد
رقص باران،برق آتش – عشق آنها- ناگهان

آفتاب آمد، دو سایه در طلـوع هـم – قلم
می نویـسد انتهـای این غـزل را نــاگهان

 

جشن مهرگان ۷۸

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۱۴


یـک ناشناس بی لبخند ، مثــل غروبــها، تنهــا
در کور سوی چشمانش ، چیزی شبیه یـک دریـا

طوفانِ صامتِ روحش– با هیچکس نمی جـوشید
چشمان او نمی خندید ، با چشم هیچکس، امّــا

با یک جـوانِ دیــوانه که دخمـه ی تعفــن بود
او را همیشـه می دیدند ،آنسوی شیشه ، ساعتــها

تا اینکه یک نفر آخر ، یک صبح تلـخ شهریـــور
بر تخــت احتضار او ، پرسیـــد این معمـــا را

بغض هزاره عریان شد– در خود شکست،باران شد
لبــهای خسته را واکـرد – آن سایه ی تعفــن زا

از دور نسبتی دارد ، با عشــق بی غــروب مــن
می آیــد از کویــرش آه!، بــوی تبــسم «دریــا»

بهرام شید ۳۷۳۷/۷/۱۴

——————————————————————————

 

غزلمینی مال ۱۵

 

کودک خیره – «چیست این بـابـا ؟»
«هیـچ یک نقشه، نقشـه ی دنیـــا »

«نقشه یعنی چه ؟ «رسم شکل زمیـن
از کویــرش گرفتــه تا …دریــا!»

«این خطوط سیاه دیگر چیســت ؟»
«هیچ مـــرز است ، مرز آدمـــها »

«مرز یعنی چه ؟ مثل دیــوار است »
بیـــن همسایـــه های ما با مـــا

کودک و خشم ، پاک کن ، نقشه…..

 

هفته آغاز سال ۲۰۰۰

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۱۶

 

شب ، طبلها نواخت ، و یک سایه ، ناگهان
طومار باز کرد  « که فرمان رسید ، هـان !

این چارشنبه سوریتان ، راه گبـــرهاست
باید نشان آنــرا بـــرداشت از میـــان

آن بی بها – که آتشی افروخت،داده است
بـا دست خود به باد از این لحظه دودمان»

لیــلا به  شهــر گفت : بمانید ! باز دید
از تــرس می خزنــد به سوراخهایشان

لیـلا که شعله افشان از کوچه‌ها گذشت
فریــاد شد– «هماره بمان ، رسم باستان !»

 

هفته آغاز سال ۲۰۰۰

———————————————————————————————-

 

غزلمینی مال ۱۷

 

راز دستم را خواند« هفت سال دیگر
را ه کوتاهــت را رفتــه ای تا آخر»

دل خودش را بلعید، دست و پایم لرزید
ریختـم یکبـــاره روی خـواب بستـر

یک غـروب غمبار، هفـت گاو پروار
طعمه شد در کامِ هفت گاو لاغــر

ناگهان از وحشت، می‌پرم، می‌بینم
مثل بـاد پاییـــز می‌زنـد پـا بردر

تا نسازد فاشــم، می‌نویسم ، شاید
آخـر شــعرم را هفـت سال دیگر

 

۷۸/۱۱/۷

——————————————————————————————–

 

غزلمینی مال ۱۸

 

زوزه ی گرگها ، شـب و سـرمـا
کـنج مخـروبه ، سـایه ی تــنها

طفل را در بغل گرفت و گریسـت
بـر مـزار  جــوان ،  زن  زیبــا

مـی نشـانم به روی چشـمانــم
به تو ســوگند  یادگار  تــو را

شـاخ و شـانه کشیــدن فرزنــد
قعــر چشــمان مـادرش دریــا

ناگهــان  با نگاه  یـک  هـــرزه
دل  بــرایـش  نـماند ، باز  امّـا

یـک نفر ، سد راه او شـده است ..

 

——————————————————————————————

 

غزلمینی مال ۱۹

 

تا که شب یک – دو لحظه خوابش بــرد
نـاگهــان شـهر  دل  به مــاه  ســـپرد

آی ! بـی آفـتـاب  تــا  کــی ،  بــاز
مـی تـوان روی دسـت  خـود  پـژمـرد

یـا  طلـوعی  دوبـاره  بـایـد داشـــت
یــادر آغــوش بــاد مـانــد و مــرد

سـایـه هـا  آمــدند و  حــرف   مــاه
مثل سیـلـی  بـه  گوشـهـاشـان  خـورد

بــاز ،  آنقــدر  کـوچـکش   کـردنــد
بـاد ، یـکبـاره  بــا  خــود  او را بــرد

 

تیر ماه ۷۹

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

خبر چاپ کتاب «توفان تر از تبسم (عاشقانه های یک فراندیش جوان) به قلم بانو یلدا صیدی»

  زمین دریاهایش خشک شد دل اهالی برای موج و توفان تنگ شده بود پس …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *