خانه / اخبار / مقایسه فمینیسم پست مدرن با پسافمینیسم عدالت حقیقت گرا(عریانیسم) به قلم جناب آقای یاسین محمدی در پایان‌ نامه ی کارشناسی ارشد در رشته ی حقوق

مقایسه فمینیسم پست مدرن با پسافمینیسم عدالت حقیقت گرا(عریانیسم) به قلم جناب آقای یاسین محمدی در پایان‌ نامه ی کارشناسی ارشد در رشته ی حقوق

مقایسه فمینیسم پست مدرن با پسافمینیسم عدالت حقیقت گرا(عریانیسم) در پایان‌ نامه ی کارشناسی ارشد  (M.A) در رشته ی حقوق

گرایش جزا و جرم شناسی با عنوان: فمینیسم پست مدرن و تأثیر رویکرد آن در حقوق کیفری زنان

 

نگارش:

یاسین محمدی

 

دانشگاه آزاد واحد کرمانشاه  بهمن۱۳۹۵    

 

 

 

فصل دوم:

رابطه ی فمینیسم و پست مدرنیسم و مقایسه نگرش های جدید

 

 

۱)رابطه ی فمینیسم و پست مدرنیسم

در این قسمت به رابطه ی فمینیسم و پست مدرنیسم خواهیم پرداخت.گرچه فمینیسم در عرصه ی دانشگاهی با عقاید و اصطلاحات پست مدرنیستی در دهه ی ۱۹۹۰ بسیار تلاقی داشته است، اما فمینیست ها از پست مدرنیسم نه به عنوان یک نظریه درباره ی جامعه، بلکه بیشتر به عنوان یک رویکرد معرفت شناختی سود برده اند آنها حتی ممکن است تجربه گرایی و پدیده شناسی را نیز به همین شیوه وارد تحلیل هایشان نمایند. پست مدرنیسم هیچ گونه پاسخی به پرسش های بنیادی فمینیسم،«درباره ی زنان چه می دانیم؟» ارائه نمی دهد و به جای آن، به عکس این پرسش می پردازد،«چگونه مقوله یا مفهوم زنان را ساخت بندی می کنید؟» بدین سان، ما استدلال می کنیم که پست مدرنیسم برای نظریه ی فمینیستی عمدتا به عنوان«نوعی معرفت شناسی تقابلی[۱]» اهمیت دارد، یعنی یک نوع راهبرد برای به پرسش کشیدن ادعاهای مربوط به حقیقت یا دانش مطرح شده از سوی یک نظریه ی معین. نظریه ی پست مدرنیستی کار خود را با این اظهارنظر آغاز می کند که ما (یعنی آنهایی که در قرن بیست ویکم زندگی می کنند) دیگر تحت شرایط مدرنیته، بلکه تحت شرایط پست مدرنیته زندگی می کنیم. این جهان پست مدرن بر اثر تاثیرات متقابل چهار دگرگونی عمده به وجود آمده است: نوعی مرحله ی انبساطی متجاوزانه در سرمایه داری جهانی، تضعیف قدرت متمرکز  دولتی(در نتیجه ی سقوط نظام هایی قدیمی پادشاهی، فروپاشی بلوک کمونیستی، ظهور سیاست های قومی در درون دولت-ملت ها)، الگوبندی زندگی به واسطه ی فن آوری بیش از پیش نیرومند و نافذی که تولید را تحت کنترل گرفته و مصرف گرایی را ترویج می کند و رشد جنبشهای اجتماعی آزادی خواهانه ای که این بار نه بر طبقه بلکه بر اشکال دیگر هویت ملی گرایی(انقلاب های دولت های سابقا استعماری)، نژاد(جنبش حقوق مدنی امریکاییان آفریقایی تبار)، جنسیت(فمینیسم به عنوان یک جنبش جهانی)، گرایش جنسی(حقوق مردان همجنس گرا)[۲] و زیست محیط گرایی[۳] مبتنی است. در بین همه ی این تحولات، جنبش های آزادی خواهانه ممکن است مهمترین تحولی باشد که چالش پست مدرنی پیش روی معرفت شناسی و نظریه ی مدرنیستی قرار داده است، همان گونه که فیلسوف فمینیست سوزان بوردو عنوان می کند: هیچ صدای فکری حرف های نبود که در نهایت مسولیت آشکارسازی ادعاها و توهمات مربوط به آرمان های داوری بی طرفانه، بنیان ها و عینیت معرفت شناختی را بر عهده گیرد. این آشکارسازی، ابتدا… در عمل سیاسی اتفاق افتاد و عاملان آن، جنبش های آزادی خواهانه ی دهه های شصت و هفتاد بودند که نه تنها مطالبات مربوط به مشروعیت فرهنگ های به حاشیه رانده شده، صداهای نشنیده گرفته شده و روایت های سرکوب شده را مطرح ساختند، بلکه همچنین دیدگاه محوری[۴] و جانبدارانه بودن توضیح های رسمی را برملا کردند…(اکنون پرسش های اساسی) همان پرسش های تاریخی-اجتماعی هستند: حقیقت چه کسی؟ طبیعت چه کسی؟ خرد چه کسی؟ تاریخ چه کسی؟ سنت چه کسی؟ (ریترز،۱۳۹۰،ص۵۰۸-۵۰۷) پرسش «دانش چه کسی؟» اساسا دگرگونی خواه از آب درآمده است و نه تنها بحث هایی را درباره ی رابطه ی قدرت با دانش، بلکه درباره ی مبنای ادعاهای بشر در مورد دانستن نیز مطرح ساخته است. پست مدرنیست ها این اصل اساسی معرفت شناسی را رد می کنند که انسان ها می توانند با توسل به خرد محض به یک دانش کامل و عینی درباره ی جهان دست یابند، دانشی که بازنمود واقعیت و یا «آینه ای از طبیعت» است. آنها استدلال می کنند که این اصل مدرنیستی موجب بروز شماری از خطاهای معرفت شناختی شده است: دیدگاه چشم خدایی[۵] که مشاهده کننده را بیرون از جهان مورد مشاهده قرار می دهد، فراروایت که این جهان را به صورت کل بینانه تبیین می کند، شالوده گرایی[۶] که قواعد تحلیلی معینی را به عنوان قواعد همواره مناسب برای تحلیل تشخیص می دهد، جهان گرایی[۷] که مبتنی بر این عقیده است که اصول قابل کشفی وجود دارد که در همه جا بر جهان حکمفرمایی می کنند، ذات گرایی[۸] که ادعا می کند انسان ها از خصوصیات اساسی و تغییرناپذیری تشکیل یافته اند، و بازنمایی[۹] که فرض را بر این می گیرد که گزارش فرد درباره ی جهان می تواند دقیقا آن را انعکاس دهد. پست مدرنیسم هم وجود «خرد»[۱۰] را به عنوان یک خصوصیت ذاتی و جهان شمول ذهن بشری و هم وجود «فاعل شناسای خردورز»[۱۱] را به عنوان صورت بندی واحد و یک دستی از آگاهی به زیر سئوال می برد. پست مدرنیست ها فرایند دانش سازی را به عنوان یکی از بازنمودهای متعدد تجربه توصیف می کنند که توسط گروه های گفتمانی برخاسته از موقعیت های متفاوت خلق می شوند و برقراری هرگونه دانش برتربت جویانه از نوعی اعمال تاثیرگذار قدرت ناشی می شود. پست مدرنیست ها عملکردهای معرفت شناختی جایگزینی را ارائه می کنند، مانند مرکززدایی[۱۲] که برداشت های گروه های بی امتیاز را به مرکز گفتمان و دانش انتقال می دهد، ساختارشکنی که نشان می دهد چگونه مفاهیمی که خود را به جای بازنمودهای دقیق جهان جا زده اند، در متن تاریخ ساخت یافته اند و دارای تناقضاتی هستند، و توجه به تفاوت که برابر آن با آن پست مدرنیست ها ساخت بندی دانش را نه تنها بر اساس اظهارات خود آن دانش، بلکه بر اساس گفته های فراموش شدگان و در حاشیه مانده ها، به ویژه از طریق منطق دوتایی[۱۳] مدرنیستی «یا این-یا آن» نیز بررسی می کند.

هم فمینیسم و هم پست مدرنیسم پرسش «دانش یا تعاریف چه کسی به حساب آورده می شود» را پیش می کشد و هر دوتا تا اندازه ای به مرکززدایی و ساختارشکنی می پردازند. اگر به شعارهای عمومی مبارزات فمینیستی در دهه ی شصت و هفتاد نظری بیاندازیم موارد زیر را  خواهیم دید، اضمحلال تقابل های دوتایی[۱۴]: «امر شخصی، امری سیاسی است»، به چالش کشیدن مقوله های سنتی:«زن بدون مرد مانند ماهی بدون باله است»، تاکید بر مرکززدایی، فهم زبان به عنوان پدیده ای بافتنی[۱۵] و رابطه ای:«نه گفتن زن تباهی است»، و ادراک جهان به عنوان چیزی ساخته شده از روی روابط قدرت و بدون توجه به عناصر تشکیل دهنده ی آن:«اگر مردان می توانستند قاعده شوند، سقط جنین به آیین مقدسی تبدیل می شد». نظریه پردازان فمینیستی معاصر، در پست مدرنیسم نوعی تقویت و مشروع سازی برای تاکیدهای خودشان در باب ضرورت معرفت شناختی و سیاسی مرکززدایی و ساختارشکنی پیدا کرده اند. آنها بااستفاده از اصطلاحات پست مدرنیستی به تحلیل های خود غنای بیشتری بخشیده اند: رویه های گفتمانی[۱۶]،تحلیل گفتمان[۱۷] ، تبارشناسی[۱۸]، رمز، میان متنیت[۱۹]، بازنمایی، متن، خیالی[۲۰]، تفاوت، فوق واقعیت[۲۱]، دیگر بودگی[۲۲].بدین سان، معرفت شناسی پست مدرنیستی امکان برای نام گذرای کارهای دانش پژوهان فمینیستی فراهم آورده و به بخشی از رویه های پذیرفته شده ای چون طرح فمینیستی-لیبرال«ساختارشکنی جنسیت» در آمده است. این اقتباس واژگان در سنت فمینیسم موج دومی است که اصطلاحاتی را برای نامگذاری ستمدیدگی زنان و اختیار دهی[۲۳] به زنان ساخته و پرداخته کرد. این امر نوعی تصاحب نسنجیده ی اصطلاحات نیست، بلکه مستلزم گزینش موشکافانه ای است که طی آن مفاهیم اصیل پست مدرنیستی را گاهی حفظ، گاهی ترکیب و گاهی تغییر می دهد. بسیاری از فمینیست ها به ویژه آنهایی که در زمینه های بنیادی همچون ادبیات فعالیت می کنند درک پست مدرنیستی جهان به عنوان«بازنمود»،«متن»و«گفتمان» را برای مفهوم پردازی زندگی اجتماعی سودمند یافته اند.(همان،۵۱۰) فمینیست ها در علوم اجتماعی، تصویر زندگی اجتماعی را تا حدی به عنوان گفتمان و بازنمایی در نظر میگیرند و یا مسیری را پی می گیرند که پست مدرنیسم برای تحلیل آن چه آشکار است و آن چه در پشت پرده ی باز نمودهای فرهنگی و سیاسی  موثر بر زندگی های زنان پنهان می شود، پیشنهاد می کند. مهمتر از همه این که، چرخش پست مدرنیستی، فمینیسم را بازتابشگری در مورد این ویژگی دائمی نظریه سازی برانگیخته است که آن چه به قصد مقابله طرح شده است برازنده نخواهد بود، نوعی گفتمان بر تربت جویانه که از طریق مقوله ی ذات گرایانه و کلیت گرایانه انسان ها را سرکوب می کند. این رهنمود بسیار با معنا از آب در آمده است، زیرا بر پرسش های مطرح شده توسط زنان رنگین پوست، زنان جوامع غیر از آتلانیک شمالی، زنان همجنس گرا و زنان طبقه ی کارگر درباره ی ادعاهای ذات گرایانه ی فمینیسم موج دومی در خصوص«خواهریت»،«زن»،«زنان جهان سومی»،«مسائل جنسی»،«خانواده»،«مادری کردن»، و «کار» منطبق می شود. جانا ساویکی استدلال می کند که فمینیست ها «دلیل خوبی برای متوسل شدن به آزادی منفی[۲۴] فوکو دارند، یعنی آزادی برای رها شدن از هویت های سیاسی مان، از پیش فرض هایمان درباره ی تفاوت های جنسیتی و از مقوله ها و رویه هایی که فمینیسم را تعریف می کنند… زنان تحت قدرت پدرسالارانه ظهور می یابند و در عین حال، در برابر آن مقاومت می کنند. دلایل خوبی برای تردید در امکان های رهایی بخش توسل به خرد، مادریت، یا زنانگی وجود دارد وقتی که می بینیم آنها همچنین به منبع ستمدیدگی ما تبدیل شده اند.

اما فمینیست ها بیش از آن که با آغوشی باز به استقبال پست مدرنیسم رفته باشند، در برخورد با آن، با تردید و دودلی  روبرو شده اند و رابطه ی این دو بیشتر به همین سیاق مطرح بوده است. بسیاری از فمینیست ها آرمان پست مدرنیسم را بسیاری انحصاری و بنابراین، آن را با طرح فمینیستی همه شمولی ناسازگار می پندارد. از جمله دلایل این نگرانی اصطلاحات پر رمز و راز پست مدرنیسم، فعالیت دانشگاهی آن به جای مبارزه ی سیاسی و فهم غیر بازتابشگرانه ی آن درباره ی موقعیت برتربت جویانه گفتمان دانشگاهی است. بسیاری از فمینیست ها «معصومیت»[۲۵] چالش پست مدرنیستی را زیر سئوال می برند و اظهار شگفتی می کنند که آیا پست مدرنیسم واقعا یک جنبش آزادی خواهانه است یا بخشی از سیاست های دانشی است که در قالب آن یک طبقه بندی ممتاز دانشگاهی در برابر اعتراضات افراد به حاشیه رانده شده و با استفاده از نوعی استدلال پیچیده ی فنی- هیچ جایگاه سخنرانی نمی تواند ادعای اقتدار داشته باشد- واکنش نشان می دهد. هارتساک گزارشی کلاسیک از این نگرانی به دست داده است: «این قضیه بسیار مشکوک به نظر می رسد، که درست در همان لحظه ای که بسیاری از گروه ها… به بازتعریف های دیگری های در حاشیه مانده روی آورده اند، تردیدهایی درباره ی ماهیت شناسایی، درباره ی امکان های تولید یک نظریه ی عمومی برای توصیف جهان و درباره ی پیشروی تاریخی به وجود می آید». خاستگاه دیگر این نگرانی این قضیه است که تاکید پست مدرنیسم بر نوعی پسرفت افراطی در باب ساختارشکنی و تفاوت می تواند انسان ها را از سیاست های آزادی خواهانه ی جمعی دور کرده و به سوی نوعی فردگرایی رادیکال سوق دهد، با این استدلال که «از آنجا که هر یک از ماها متفاوت و خاص هستیم، پس هر مشکل یا بحرانی صرفا خاص ما و یا برعکس مشکل شما و نه من است». مهمتر از همه اینکه چرخش پست مدرنیستی، دانش پژوهان فمینیستی را از درک مادیت نابرابری، بی عدالتی و ستمگری دور کرده و به سمت نوعی موضع نو ایده آلیستی سوق می دهد، موضعی که جهان را به عنوان «گفتمان»،«بازنمود» و «متن» در نظر می گیرد. پست مدرنیسم با انفصال از نابرابری مادی، فمینیسم را از تعهدش به دگرگونی پیشرفت آمیز به عنوان طرح شالوده ای هرگونه نظریه ای اجتماعی دور می کند(همان،ص۵۱۲-۵۱۱).

۲-۱)تعامل فمینیسم و پست مدرنیسم

۱-۲-۱)تاثیر پست مدرنیسم بر فمینیسم

فراسر در ارتباط با مسائل پست مدرنیسم و فمینیسم بر این باور است که فمینیست ها نیز شبیه پست مدرنیستها، باید به بسط و گسترش پارادیم های جدیدی درباره ی نقادی اجتماعی اقدام کنند، پارادیمی که در فلسفه های کلاسیک و سنتی وجود ندارد. آنها باید «معرفت شناسی بنیادگرایی»[۲۶]  مدرن و نظریه های سیاسی و اخلاقی مدرن را مورد نقد قرار دهند. از این طریق، فمینیست های پست مدرن می توانند سوءگیری ها و گرایش های غلطی را که بطور تاریخی و جهانی در قضاوت ها و داوری های پیشینیان درباره ی زنان وجود داشته است، نمایان سازند و از این طریق در واقع به جهت گیری فلسفی غالب در عصر مدرن که همه چیز را در عینیت[۲۷] جست وجو می نمود، تردید می کنند که این تردید می تواند سرآغاز ورود به جنبش های اصیل فمینیستی پست مدرن باشد irigaray)،(۲۰۰۰ :p.90.

«کورت»[۲۸] نیز براین باور است که فمینیسم بسیار از پست مدرنیسم تاثیر پذیرفته است و به نحوی مدیون آن نیز است، به عنوان پست مدرنیست ها با تاکید بر ساختار زدایی[۲۹] و فراهم کردن شرایطی مطلوب برای زدودن هر گونه ساختار مفروض و منطقی، زمینه مناسبی را برای ایده های فمینیستی از جمله نفی تقسیم بندیهای ساختارمند و سنتی بین مرد و زن ، سیاه و سفید ، طبقه ی متوسط و بالا و . . . فراهم نموده اند(gergen, 1990: p.109).

در ساختار زدایی پست مدرنیستی دو سوال مطرح است که به نحوی به فمینیسم مربوط میشود، یکی اینکه منافع حاصل از تخریب و ساختار زدایی کلماتی چون زن چه چیزهایی هستند؟ و دوم اینکه علایق چه کسانی در تئوری پست مدرنیستی تامین میشود؟

به زعم «شوارتز»[۳۰] اگرچه پست مدرنیست ها ممکن است عملا تئوری های خود را به نحوی توسعه بخشند که مورد توجه غیر فمینیست ها قرار گیرد، اما این تئوری ها بیشتر علایق فمینیست ها را توسعه می بخشد، چرا که فمنیست ها هویت را مرکز ثقل نظریه خود قرار میدهند و به آن عینیت نمی بخشند و نمی خواهند با عینیت ها تمایز زن و مرد را روشن کنند.

ساختارزدایی پست مدرنیستی از طبقه بندی هایی فمینیست ها آنها را اساس تئوری پردازی و تدوین اهداف قرار میدهند و  فضایی را ایجاد می کند که فمینیست ها به واسطه ی آن میتوانند با دیگر طبقه بندی ها و تئوری های مربوط به هویت آشنایی پیدا کنند، به نحوی که فمینیسم به جای وابستگی به طبقه بندی خاص هویتی، به شبکه هایی از هویت ها متصل میشود، چرا که به زعم پست مدرنیست ها آنچه مهم است، مسئله هوشیاری یا آگاهی هویتی است، نه هویت های ثابت شده؛ هویت چیزی نیست که یک بار به دست بیاید و برای همیشه بماند بلکه مسائل هویتی با تغییرات مستمر پیرامونی و تاریخی، دائم درحال تبدیل و تکوین هستند(Alcoff.1995:p.440).

 

پست مدرنیسم با طرح سوالاتی در زمینه جنس و هویت، در واقع چشم اندازهای جدیدی را پیش روی فمینیسم گشوده است که عمده روندهای فمینیستی را تحت تاثیر خود قرار داده است چنان که «باتلر» با مطرح کردن بحث جنسیت و جنس به طرح این سوال اساسی پست مدرنی می پردازد که آیا مونث بودن، دربردارنده یک «واقعیت طبیعی»[۳۱] است یا تحت تاثیر عملکرد فرهنگی یا کارکرد فرهنگی [۳۲] قرار می گیرد یا اینکه اساساّ واقعیت طبیعی است و نه کارکرد فرهنگی، بلکه یک واقعیت نهادینه وطبیعی شده ای(جزء طبیعت فرد درآمده) است که خود تحت تاثیر گفتمانی است که این گفتمان خود به تعریف طبقه بندی های جنسیتی پرداخته است. در نظر باتلر، از آن جهت که جدایی قایل شدن بین زن و مرد امری مردود است، بنابراین میتوان پذیرفت که جنسیت و جنس میتوانند به نحو فرهنگی مورد توجه قرار گیرند و علاوه بر این امیدوار بود که بحث مونث و مذکر بودن را بتوان خارج از تقسیم بندیها و طبقه بندیهای سنتی، مدرنیستی مورد بررسی بهتر قرار داد(butler,1998: p.82). فوکو، به عقیده باتلر، پا را فراتر از مقوله ی فرهنگی دانستن جنسیت و جنس می گذارد و می گوید: نیازها، تمایلات، جهت گیری های شخصی و تجربیات ما درباره عشق، ترس و . . . ،  همگی تحت تاثیر روابط قدرت شکل می گیرند. چنانکه شکل گیری خود، هویت و تلاش برای تجزیه و تحلیل و کنترل خود، در مسیری قرار ندارد که منجر به آزادسازی و آزادی فرد شوند، بلکه بیشتر خصایص و برآیندی از اشکال مختلف قواعد اجتماعی اند که وی آنرا انضباط می نامد. در حالی که این گفتمان های ما هستند که تمایلات، علایق، جهت گیری ها، عشق و توانمندی های ما را باید بسازد(cf.foucault, 1993. P:12).

پست مدرنیست ها سعی می کنند فمینیسم یا حرکت های فمینیستی را به سمتی سوق دهند که به جای تأکید محض بر مسأله برابری جنسی یا توزیع عادلانه شأن و منزلت زنان و مردان و برخورد با تبعیض های موجود بین زن و مرد، به جنبه های اجتماعی مسایل زنان و مردان (مقوله جنسیت و هویت جنسی) توجه بیشتری صورت گیرد، چرا که در میان فمینیستهایی که به برابری جنسیتی تاکید دارند، دو گرایش عمده وجود دارد که هرکدام از آن ها به نحوی به مقوله برابری جنسیتی تاکید خاص دارند. یکی از این جریانات فمینیستی، فمینیسم لیبرال است و دیگری فمینیسم رادیکال، فمینیست های رادیکال بر این باورند که زنان باید در قدرت مطلق (قدرت نابرابر و برتر نسبت به مردان) قرار گیرند و فمینیست های لیبرال نیز معتقدند که دولت باید برابری جنسیتی بین مردان و زنان را تضمین نماید، اما پست مدرنیست ها و به تبع آن فمینیست های پست مدرن بر این عقیده اند که جامعه امروز، تعریف جنس را تغییر داده است، چرا که به زعم آنان مسیری را که یک کلمه یا لغت طی می کند تا مورد استفاده و استعمال افراد آن جامعه قرار گیرد، مسیری است که طی آن، معنای آن لغت یا کلمه عوض می شود، به نحوی که دیگر آن لغت یا کلمه معنی واقعی خود را ممکن است دارا نباشد. به عبارت دیگر یک متن یا یک کلمه دیگر همیشه معنی واقعی خود را به همراه ندارد. چنان که تعریفی که جامعه ی امروز از جنس و جنسیت ارائه می کند، تنها بخشی یا قسمتی از معنی واقعی آن را لحاظ می کند. کلماتی چون پرورش دادن[۳۳] و مراقبت کردن[۳۴] متاسفانه به نحوی معنی و تفسیر می شوند که تنها نیمی از جمعیت جهان (یعنی زنان) را در بر می گیرد، در حالی که این کلمات ذاتا چنین معنایی ندارند، معنایی که در انحصار جنس خاص (مرد یا زن) باشد بلکه این واژگان به نحوی هستند که سوءگیری جنسیتی از آن ها استنباط نمی شود، چنان که معنی واقعی کلمه ای همچون جنس را می توان به نحوی ارائه کرد که هم مرد و هم زن را شامل شود، به این معنی که گفته شود، مردان دارای ارگان و اندام جنسی خاص خود و زنان نیز دارای اندام جنسی خاص خود و متفاوت از مردان هستند. با این وصف از لغت جنس، دیگر هیچ معنایی دال بر وجود جهت گیری معنایی و دلالتی خاص برای مرد یا زن به واسطه کلمه فوق، وجود نخواهد داشت و نمی توان این کلمه یا کلمات نظیر آن را به نحوی معنا کرد یا به کار برد که وظایف خاصی را برای زنان و مردان استنباط نمود .(ibid)در هر صورت، فمینیسم تحت تاثیر پست مدرنیسم، نباید فقط به مساله برابری جنسیتی توجه کند، بلکه باید به تصویر بزرگتر از این مساله بپردازد. این تصویر بزرگ نیز، همان «هماهنگی اجتماعی»[۳۵] است که باید منطبق با آن به تبیین و تعریف مقولات مختلف از جمله هویت، جنسیت و . . . پرداخت، چرا که هماهنگی اجتماعی، هیچ کس را محدود نمی کند، بلکه همه چیز و همه کس را شامل می شود. هماهنگی اجتماعی به این معنی است که همه زنان، نژادها، جنسیت ها، حق برابری دارند، همان حقی را که مردان سفیدپوست دارند. با تحقق هماهنگی اجتماعی، جنسیت ها حقوق یکسانی را به دست خواهند آورد. از منظر پست مدرنیست ها، فمینیست های غیرپست مدرن، از آن رو که خود را پیشاپیش درگیر مقوله ای به نام درست و نادرست یا حق و باطل کرده اند دیگر قادر به دیدن «تصویر بزرگتر»[۳۶] که همان هماهنگی اجتماعی است، نیستند. این خود دلیل این حقیقت است که چرا فمینیست ها نه به درستی از گذشته خود فهم واقعی دارند و نه می توانند درک درستی از آینده داشته باشند(Hall,2005 :p.14).

حال مساله این است که چگونه می توان فمینیست ها را به این سمت هدایت کرد که به تصویر بزرگتر(هماهنگی اجتماعی) توجه نمایند. به زعم «هال»[۳۷]، با تاکید بر سه نکته، می توان این امر را محقق کرد:

اول اینکه اجتماع را به عنوان یک کل فرض کرد که دستیابی به هماهنگی اجتماعی (دستیابی به کل) تنها منوط به باهم بودن افراد جامعه باشد.

دوم اینکه جنس را امری محدود به صفات و خصایص خاص ندانست و به جای پرداختن به مقوله «برابری جنسیتی»[۳۸] ، به «حقوق برابر»[۳۹] بین جنس ها توجه نمود. چرا که برابری جنسیتی امری غیرقابل بحث و مفروض است و بیشتر باید به تضمین حقوق برابر توجه کرد. برابری جنسیتی(برابری و هم ترازی جنس مرد و زن) امری مسلم است، ولی حقوق برابر برای دو جنس مرد و زن امری «به دست آوردنی»[۴۰] است که تنها با هماهنگی اجتماعی می توان به آن دست یافت.

سوم اینکه باید از «ذهن گشوده»[۴۱] برخوردار بود. وقتی هماهنگی اجتماعی یا اجتماع هماهنگ یک تصویر بزرگتر باشد، نمی توان فقط یک بخش از این تصویر یا قطعات را مورد توجه قرار داد و آن ها را کنار هم گذاشت، مگر اینکه به تصویر کل یا کل تصویر توجه نمود(ibid :p.20).

۲-۲-۱)تاثیر فمینیسم بر پست مدرنیسم

به زعم بسیاری از اندیشمندان، فمینیسم قادر است پست مدرنیسم را از بعضی گرایش های پوچ انگارانه و انحرافی دور نگه دارد. چنان که درک قدرت جریان تبعیض جنسی و تبعیض نژادی یا نژادپرستی نیازمند ترسیم دقیق تبارشناسی[۴۲] این جریانات است و برای انجام یک تحلیل تبارشناسانه دقیق و ارائه تحلیل هایی بر پایه مسائل تاریخی، آن هم به شیوه انتقادی، نیاز به برخی از اشکال «روایت های کلان»[۴۳] احساس می شود، همان چیزی که پست مدرنیست ها آن را نفی می کنند. این تبارشناسی حتی مقوله هویت جنسی که در فمینیسم نیز اهمیت ویژه ای دارد، مرتبط می شود. چنان که (لیوتار) با تمییز بین«روایت های بزرگ»[۴۴] و «روایت های زمینه ای کوچک یا خرد»[۴۵]، بر این باور است که ریشه هر نوع استعمار و استثمار، سرمایه سالاری است و ذهنیت سلطه را به خصوص ذهنیت مردسالارانه را باید در همین روایت های کلان جستجو نمود[۴۶].(lyotard,1989:p65)

در همین ارتباط کسانی پیدا می شوند که نسبت اصیل بین پست مدرنیسم و فمینیسم را مورد تردید قرار می دهند، چرا که به زعم این گروه، پست مدرنیسم بر نفی فراروایت ها استوار است. در حالی که فمینیسم در بعضی از سطوح و رویکردهای خود، بر فراروایت مدرنیستی استوار است، به همین دلیل، نمی توان از فمینیسم پست مدرن سخن راند.

با نگاهی دوباره به آرای فلکس روشن می شود که به نظریه های فمینیستی و فلسفه پست مدرنی قرابت ها و تقارن های وجود دارد که توجه به آنها لازم است. چنان که وی می گوید: نظریه ی فمینیستی به مانند نوعی از فلسفه پست مدرن، با تفکرهای دیگری از این نوع، در انکار یقیین به بنیادها و روشهای مطلوب برای تبیین، تفسیر و تاویل تجربه های انسانی سهیم است. فمینیست های معاصر در بیان پرسشهای مهم «فرانظریه ای»[۴۷]، در مورد ماهیت و جایگاه خود ممکن خود نظریه پردازی، به دیگر فیلسوفان پست مدرن ملحق می شوند. هیچ اجتماع و اتفاق نظری درباره قواعد طبقه بندی ارزیابی اعتبار وجود ندارد(flax, 1989 :p.39).

به نظر فلکس، به جای تلاش برای یافتن یک علم جانشین برای فمینیسم، باید این قرابت بین فمینیسم و پست مدرنیسم را تقویت کرد، چرا که با وجود جذابیت هایی که در علم مدرن و روشنگرانه وجود دارد، نظریه فمینیستی به درستی و بهتر از هر چیز دیگری می تواند با پست مدرنیسم پیوند بخورد. به نظر بسیاری دیگر از محققان، فمینیسم از آن جهت با پست مدرنیسم قرابت بهتری می یابد که پست مدرنیسم می تواند به بسیاری از پرسشهای فمینیستی جواب دهد و تنها در قالب رویکرد پست مدرنی به فمینیسم است که می توان به آن سوالات پاسخ داد. چنان که «هاردینگ»[۴۸] به نقل از فلکس می گوید: «وظیفه ی شناخت شناسی فمینیستی»[۴۹] این است که معلوم کند چگونه پدرسالاری[۵۰] در درک ما از دانش و در ساختار عینی دانش، نفوذ کرده است به طوری که بدون آگاهی مناسب از جهان اطراف و تاریخ، نمی توان کردار اجتماعی مناسبتری را ایجاد نمود. بنابراین، شناخت شناسی فمینیستی هم از جهتی، یکه نظریه فمینیستی است و هم از جهتی ایجاد نظریه ای بنیادین در ارتباط با طبیعت آدمی است» .(harding, 1980 :p.70)فمینیسم با طرح این سوال اساسی که چه اشکالی از روابط اجتماعی، روابط طبیعی و جنسی وجود دارند و مبنای این روابط چه چیزهایی هستند و اینکه آیا این روابط امری تعریف شده اند یا امری قراردادی و ساخته شده، در واقع به دنبال وارد کردن پست مدرنیسم به عرصه پاسخگویی است.

۳-۱)تقابل فمینیسم و پست مدرنیسم

با توجه به آنچه گفته شد، می توان نقاط تلاقی و تباین خاصی را بین پست مدرنیسم و فمینیسم پیدا کرد، چنانکه بسیاری به انطباق فمینیسم با پست مدرنیسم معتقدند و بسیاری نیز به تعدیل پست مدرنیسم به نفع فمینیسم قایلند. صرفنظر از اینکه کدام یک باید دیگر متناسب و منطبق شود، این حقیقت غیرقابل انکار است که در بعضی نقاط بین پست مدرنیسم و فمینیسم تباین و اختلافاتی وجود دارد که این اختلافات بنیادی و اساسی نیز است.

«گرگن»[۵۱] معتقد است، در حالی که پست مدرنیسم سعی دارد با نفی فراروایت ها و هرگونه بنیاد، ما را به سمت خیر و سعادت رهنون شود، فمینیست های سنتی ما را با دعوت به بنیادها و واقعیات زندگی (واقعیاتی که نقش بنیادها و مبانی را ایفا می کنند) ، به سمت سعادت و خیر رهنمون می شوند. این تفاوت نشان میدهد که به هر حال پست مدرنیسم چندان نتوانسته است پیوند وثیقی با فمینیسم پیدا کند(gergen, 1990: p.104).

«گیلیگان»[۵۲] نیز در حمایت از تفاوت و اختلاف بین پست مدرنیسم و فمینیسم می گوید که واقعیات پیچیده ای در اطراف ما وجود دارند که غیرقابل انکارند و همین واقعیات غیرقابل انکار نقش هایی برای من و شما و همه دیگر آدم ها تعریف می کنند. این نقش همان چیزی است که پست مدرنیست ها آن را تحت عنوان مبانی و فراروایت انکار می کنند(giligan, 1989 : p.19).

همچنین شوارتز می گوید: مساله ی که به نظر من بین فمینیسم و پست مدرنیسم وجود دارد، این است که چگونه می توان بین «فعالیت فمینیستی»[۵۳]و «ساختارزدایی پست مدرنیسم»[۵۴] پل ارتباطی برقرار کرد. فمینیستهای فعال چه بخواهند و چه نخواهند، ابتداد به ساختارشکنی اصطلاحات و کلمات مرتبط با حوزه فعالیت خود می پردازند، از جمله اصطلاحاتی چون زنان[۵۵] و مظلومیت یا مظلوم واقع شدن[۵۶] که این خود دلالت بر تاثیر آموزه های پست مدرنی بر عملکرد فمینیست ها دارد، چرا که پست مدرنیسم در واقع با تئوری پردازی مربوط به مقوله هویت،جنسیت و نگاه ساختارشکنانه به اصطلاحات مورد نظر، به طور عملی زمینه رشد فمینیسم را فراهم میکند. منتهی تقابل احتمالی بین فمینیسم و پست مدرنیسم را می توان در این نقطه دانست که فمینیست ها (عمده گرایشهای فمینیستی) اساس و بنیاد تئوری پردازی ها و فعالیت های خود را به طبقه بندی های مفروض، سنتی و پذیرفته شده ای قرار می دهند که پست مدرنیست ها به طور دقیق با آن بنیادها و اساس مفروض مخالفند و به ساختارزدایی آن می پردازند. به گمان پست مدرنیست ها اصطلاحاتی چون مظلوم[۵۷] و ظالم[۵۸]، کلمات ساخته شده ای هستند که به جای آن که به آزادی زنان کمک کنند، آزادی آنها را محدود سازند. گاهی خود متن موجب نابرابری هاست و باید ساختارزدایی یا حتی متن زدایی شود، تا جایی که اصطلاحات موردنظر جریان مظلومیت و ظلم بر زنان را تشدید می کند. از منظر پست مدرنیست ها، فمینیست ها باید از متن و اصطلاحات فراتر روند تا جای که به گمان بسیاری از پست مدرنیست، فمینیست ها مسئول ادامه وضعیت ظالمانه کنونی زنان هستند. تقابل فمینیسم پست مدرنیسم از آنجایی ناشی می شود که فمینیست ها به طبیعت و ویژگی های ثابت طبیعی در آدمی می اندیشند و همان ویژگی ها را مبنای فعالیت های فمینیستی خود قرار می دهند، در حالی که به زعم پست مدرنیست ها در آدمی یک طبیعتی که کل و جامع باشد و مبنای محاسبات و ملاحضات ما قرار گیرد، وجود ندارد(Schwartz. 2004 :p.92) بلکه آنچه در واقع وجود دارد، تنها در ذهن یا سر ما وجود دارد.

در ارتباط با اختلاف بین فمینیسم و پست مدرنیسم افرادی چون فراسر و «نیکلسون»[۵۹] نیز مطالبی را مطرح کرده اند، از جمله این فمینیست ها از نظریات سیاسی به سمت دیدگاه های فلسفی حرکت می کنند و سعی دارند تحت تاثیر آموزه های سیاسی مربوط به مقوله هویت، زن و . . . به دیدگاه های فلسفی در ارتباط با مقوله هویت و زن دست یابند(حرکت از سیاست به فلسفه)، در حالی که پست مدرنیست ها سعی می کنند که از دیدگاه های فلسفی به سیاست نزدیک شوند(حرکت از فلسفه به سیاست). به همین دلیل، گاه اختلافات جدی بین فمینیسم و پست مدرنیسم بر سر معنی هویت، کارکرد هویت و دیگر واژگان به وجود می آید.(Nicholson,2000:p.120)

با این وجود در برخورد جریان فمینیسم پست مدرن، این حقیقت روشن می شود که همیشه بین پست مدرنیسم و فمینیسم تباین و اختلاف وجود ندارد، بلکه در بعضی موارد هماهنگی سازگاری و اشتراک نیز وجود دارد که در قالب جریان فمینیسم پست مدرن یا پست مدرنیت های فمینیست خود را نشان میدهد از منظر فمینیستهای پست مدرن، واقعا یک فرمول خاص برای فمینیست خوب بودن وجود ندارد. برای فمینیست بودن کافی است به مقوله هویت و زن به گونه ی غیرمدرنیستی نگریسته شود و البته این غیرمدرنیستی نگریستن را نمی توان در یک نحله یا گرایش خاص فمینیستی خلاصه کرد، چنانکه فمینیست ها را می توان به گرایشات مختلف تقسیم کرد، البته به نحوی که اختلاف دیدگاه های را نیز در آن ها می توان یافت بنابراین، در بررسی دیدگا ه های موجود در ارتباط با مقوله فمینیسم و پست مدرنیسم می توان به این نکته دست یافت که اگرچه اختلافاتی بین فمینیسم و پست مدرنیسم در بعضی موارد وجود دارد، اما ارتباط فیمابین به نحوی مستحکم است که باعث ظهور جریان فمینیسم پست مدرن شده است. به زعم گرگن اندیشه های فمینیستی از جمله فمینیسم پست مدرن سعی در نوسازی خود دارند و این نوسازی تا جایی است ممکن است خود به پیدایش رویکردها و جهت گیری های خاص و نوین در عرصه فوق منجر شود. چنان که تفکر فمینیستی به طور عام به زودی ممکن است دوباره جهت گیری زیست شناختی[۶۰] به خود بگیرد تا بهتر بتواند تمایز بین زن و مرد را تبیین و روشن نماید.

با تقویت رویکرد زیست شناختی در جریان فمینیسم، طبیعت[۶۱] دوباره جای پرورش و تربیت را می گیرد و برآن تقدم زمانی خواهد داشت، به این معنی که طبیعت آدمی مقدم بر ملاحضات پرورشی و تربیتی لحاظ می شود و حفاظت از طبیعت دشوارتر از پرورش آن خواهد بود. در این صورت است که می توان، توان واقعی زنان را از دست سوءتفاهم و سوءبرداشت ها نجات داد و به فهم واقعی آن ها دست یافت. با این چرخش به سمت تقدم طبیعت بر ملاحضات پیرامونی، از بسیاری مفروضات راجع به زنان که در همه فرهنگ ها رواج داشته و دارد، می توان راهی یافت و به واقعیات نزدیکتر شد. به زعم گرگن این چرخش ممکن است حتی دامن فمینیسم پست مدرن را نیز بگیرد که به چیزی فراتر از خصایص طبیعی یعنی به گفتمان، فرهنگ و قدرت معتقد است.(gergen. 1991 :p.12)

بنابراین چنانکه اشاره شد فمینیسم همچون بسیاری دیگر از جریانات فکری اجتماعی سیر تحول و تطور خاص خود را دارا بوده و هست، چنانکه این روند می توان مستمر و پایدار نیز باشد، به این معنا که آینده ممکن است باد حرکت ها و اشکال نوین تری از فمینیسم روبه رو شود که این اشکال نوین می توانند یا جنبه نقادی رویکردهای پیشنی فمینیستی را دارا باشند یا در عرض آن ادامه یابند یا دنبال رویکردهای پیشین تلقی شوند. فمینیسم پست مدرن نیز از این قاعده مستثنی نیست، چنانکه به زعم گرگن و بسیاری دیگر از نظریه پردازان عرصه فمینیسم، حتی ممکن است فمینیسم پست مدرن نیز به دلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازها و مسایل مطرح در این زمینه دچار چرخش شود و از مواضع خود عدول کند.

در هرحال، فمینیسم به دلیل ابتنا بر تجربه گرایی دچار آزمون و خطا می شود و به سبب اتکا به اجماع عقول  برحسب زمان و مکان های متفاوت تغییر نظر در آموزه های یافت می شود، چنان که گاه یک رویکرد، ظلم به زنان و همان رویکرد در نگاهی دیگر متناسب با روحیات و مقتضیات زنان شناخته می شود. در هر صورت توجه به کیفیت رابطه فمینیسم و پست مدرنیسم و نیز حدود و ثغور این نسبت می تواند دلالتهای فراوانی را برای برنامه ریزان و تصمیم گیران حوزه زنان(اعم از تعلیم وتربیت زنان و مشارکت زنان در عرصه های اجتماعی،سیاسی و اقتصادی) به دنبال داشته باشند.

 

۲) مقایسه گرایش های جدید فمینیسمی با فمینیسم پست مدرن

فمینیسم را نباید فقط جریان حقوق دانست، بلکه جنبشی اجتماعی است در مکاتب دیگری دارد، بنابراین فمینیسم در دوران های مختلف و با توجه به طبقه و پیشینه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، میزان تحصیلات و دیگر ویژگی های طرفداران آن، به شیوه های گوناگونی بیان شده است. این مسله باعث شده که تلقی ها و گرایش های متفاوت و حتی متضادی از فمینیسم ایجاد شود که در ادامه به بیان برخی از گرایش های فمینیستی معاصر و مقایسه آن ها با فمینیسم مورد بحث ما (فمینیسم پست مدرن) خواهیم پرداخت.

۱-۲) فمینیسم اگزیستانسیالیسم

در حالی که فمینیسم لیبرال قرن نوزدهم به موفقیت های در مورد به زور وارد کردن اخلاقی زنان در حوزه عمومی به دست آورده بود(mackinnon. 1987 :p.33). نوعی نارضایتی از روش های مبتنی بر فلسفه رایج لیبرالی مطرح شده که پس از جنگ جهانی دوم خود را بروز داد. نوشته های استن تون[۶۲] و گیل من[۶۳] در قرن نوزدهم، اولین رگه های رادیکالیسم[۶۴] را در فمینیسم پایه گذاری کرد و این مسیر در سخنان سیمون دوبووار[۶۵] به شکلی کمابیش متفاوت پی گرفته شد. فمینیسم اگزیستانسیالیست[۶۶] دوبووار را، که در قالب کتاب جنس دوم[۶۷] در سال ۱۹۴۹ منتشر شد، معمولا جزء فمینیسم رادیکال قرار نمی دهند، اما به نظر می رسد به نوبه ی خود حرکتی رادیکالیزسیون در مسیر مطالعات و فعالیت های زنان بود. مهمترین سخن او، که نام کتاب هم از آن گرفته شده است، این بود که در فرهنگ مسلط، مرد به عنوان عنصر درجه ی یک، به عنوان یک هنجار، و به عنوان یک اصل در نظر گرفته می شود، در حالی که زن یک زائده و یک ناهنجاری است. به این ترتیب او نظریه ی اگزیستانسیالیستی خود، دیگری را به صورت دوگانه ی مرد، زن توسعه داد. بنابر نظر او، زن عبارت است از مردی ناقص، که موجودی تصادفی است، بشریت نر است و مرد، زن را نه فی نفسه، بلکه نسبت به خود تعریف می کند، زن جزء آنچه مرد درباره اش تصمیم بگیرد نیست، چون به این طریق می خواهند بگویند او به صورت موجودی دارای جنسیت متفاوت بر مرد آشکار می شود، زن نسبت به مرد تعیین و متفاوت می شود، نه مرد نسبت به مرد، زن در برابر اصل، غیراصلی است، و مرد نفس مدرک است و مطلق، و زن، دیگری است. دوبووار با الهام از دیالکتیک هگلی بر این نکته تاکید می کند که هر سوژه ای[۶۸] خود را در برابر دیگری تعریف می کند. او خود را به مشابه موجودی اساسی و اصل در مقابل دیگری قرار می دهد که فرعی و ابزاریست. هر کسی میخواهد سوژه باشد و دیگران ابژه او باشند و در بحث دو جنس، این مرد است که توانسته با قدرت و موفقیت، خود را در مقام سوژه و زن را در مقام ابژه قرار دهد(بووار۱۳۸۰آ: ۳۲) ، بدین ترتیب، بحثی که سارتر راجع به تعارض میان دو بعد انسانی، یعنی بعد«درخود» و بعد«برای خود» مطرح کرده بود، به وسیله نویسنده جنس دوم به گونه ی به کار گرفته شد که مطابق آن، مرد همان «برای خود» و زن «درخود» است، یکی حرکت می کند و مستقل است، دیگری صرفا وجود دارد.

آزادی مهمترین اصل اگزیستانسیالیسم است و معنای آن این است که انسانها از موقعیتی که به آنها تحمیل شده فرار می کنند و مایلند موجودیتشان را خود تعریف کنند و در کمال آزادی، آن هویتی باشند که با حرکتی خود ساخته خواسته اند. آنها نمی خواهند برده و تابع وضعیتی باشند که طبیعت واجتماع به ایشان تحمیل کرده است. به رغم وجود چنین اصلی در اگزیستانسیالیسم، تعداد اندکی از انسانها این کار را انجام می دهند و عموم آنان به سادگی می خواهند همان باشند که هستند، یعنی در پی چیزی اند که طبیعت از طریق خصلت ها، و اجتماع از طریق عادتها به آنان داده است. اگزیستانسیالیست ها این خصوصیت را به فرار از آزادی، یعنی عدم میل به انتخاب چگونه بودن تعبیر کرده اند. فمینیسم اگزیستانسیالست هم، بر اساس همین فرمول، میل زنان به اینکه همان باشند که شرایط طبیعی مثل باروری، و شرایط اجتماعی مثل تقسیم کار از آنان خواسته است، گریز از آزادی می داند.

پس«فمینیست اگزیستانسیالیست» بر این باور است که زنان باید سعی نمایند تا به سوژه تبدیل شوند و آزادی به شیوه خاص و منحصر به فرد خود دامن بزنند، اما فمینیست های پست مدرن معتقدند که اینگونه دامن زدن به شیوه های منحصر به فرد یا منحصر به فرد دانستن زنان، یعنی دامن زدن به این نظریه که زنان به مشابه موجوداتی غیر و دیگری با مردان متمایز هستند، این تمایز خود به محرومیت زنان منجر می شود به نظر می رسد، اگر چه فمینیسم اگزیستانسیال و فمینیسم پست مدرن در یک چیز مشترکند و آن داشتن نگاه غیرمدرنیستی به مقوله هویت و زن است ولی اختلاف آنها نیز در نوع نگاه به هویت زن، امری مشهود و آشکار می باشد. طبق باور اگزیستانسیالیست ها زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد این بدین معناست که ما خود را در زندگی می یابیم، آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم همانطور که سارتر گفت ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جزء اینکه انتخاب کنیم و بار مسولیت انتخابمان را به دوش کشیم بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچ گرایی اشتباه گرفته می شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ گرایان معتقدند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و زندگیش را بسازد.

در آثار سارتر،«خویشتن» جوهره و ذات خود را گم کرده است و شکلی از جستجو«خود» برای رسیدن به اصالت را پیدا می کند. اما «خویشتن» پست مدرن فاقد هرگونه جوهره و ذات است و هرگز پنهان نمی کند که شیوه مصرف، موقعیت و سبک زندگی، جای اصالت را گرفته و آن از صحنه بیرون رانده است.

۲-۲)فمینیسم سیاه

فمینیسم زنان سیاه یک جریان فمینیستی نسبتا متاخر است. تاکید فمینیسم سیاه بر این است که زن سفید پوست تنها ستم بین زن و مرد را تحمل می کند درحالی که زنان سیاه پوست هم ستم طبقاتی را تحمل می کند هم ستم نژادی و هم ستم جنسیتی را، بنابراین زنان سیاه پوست نمی توانند دنباله رو جریان فمینیستی تحت سلطه زنان سفیدپوست باشند(گزارش سخنرانیها،۱۳۷۸،ص۲۳۲).

در واقع فمینیستهای سیاه این مساله که همه زنها صرف زن بودن در یک جبهه اند، را زیر سوال برد. استدلال اصلی فمینیسم سیاه این است که زنان سفیدپوست که خود در رابطه ی سلسله مراتبی با زنان سیاه پوست قرار دارد، نمی توانند مشکلات ناشی از ستم نژادی را درک یا آن را بازنمایی کنند(مشیرزاده،۱۳۹۰،ص۴۱۴).

فمینیست های سیاه معتقد بودند که این نظر باید در فمینیسم تئوریزه شود که سرکوب ماهیتی چند وجهی دارد و باید که کلیت آن را در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد. ایده این حرکت فمینیستهای سیاه از نظرات فمینیستهای سوسیالیست می آمد که به ماهیت دوگانه سرکوب طبقاتی-جنسی معتقد بودند. در حالی که فمینیستهای سیاه موکداٌ نژاد را هم به عنوان یکی از عظیم ترین نمادهای سرکوب وارد این چند وجهی میکردند. به عبارتی دیگر، نظریه مبارزات زنانی که سیاه تعریف می شوند، با سنتی چپ گرا هر سه نظام (جنسیت-نژاد-طبقه) به چالش میکشد. فمینیستهای سیاه معتقدند که برای مقابله با کلیت سرکوب، نمی توان یکی از ابعاد سرکوب را به ضرر دیگری اولویت داد، بلکه باید رویکردی ترکیبی در نظر و عمل داشت(هام و گمبل،۱۳۸۲،ص۵۸).

به نظر سلدون و ویدسون فمینیستهای سیاه پوست سالیان متمادی، دل مشغول مسائل هویتی بوده اند که در آن نژاد و جنسیت نظام های به هم پیوسته ای از استعمارند. نژاد برداشته های مربوط به جنسیت را بنیاد دگرگون میسازد. لذا «هویت چندگانه» فصل مشترکی میان زنان رنگین پوست و سیاه پوست است(seldon and widdowson. 1993 :232).

الیس واکر[۶۹]، از مطرح ترین نظریه پردازان فمینیسم زنان سیاه پوست، اصطلاح «زن گرایی» را به جای «فمینیسم سیاه پوست» بکار می برد و به این ترتیب سعی دارد که درک ما را از اصطلاح شناسی نژادی، ساخت شکنی کند. به همین ترتیب تکیه کردن به سنت های فرهنگی «داستان و آوازه ها» به منظور طرح نوعی «ادبیات شناسی» فمینیسم آسیایی و سیاه پوست، هم تصورات هنر متعالی غرب را هم می شکند و هم سخن کاملا متفاوتی از زنان را به امغان می آورد که فمینیسم غربی نیز می تواند مطالب فراوانی از آن بیاموزد.

هوکس بر آن است که «فمینیست های سیاه پوست» با وجود تایید هویت هیچ گروه دیگری در امریکا به اندازه زنان سیاه پوست نفی نشده است. به ندرت ما را در این فرهنگ به عنوان گروهی جدا و متمایز از مردان سیاه، یا بخشی از گروه وسیع تر زنان می شناسد. هنگامی که در مورد سیاه پوستان صحبت می شود، کانون توجه مردان سیاه پوست هستند، و هنگامی که درباره زنان صحبت می شود، معمولا تمرکز بر زنان سفیدپوست است(مشیرزاده،۱۳۹۰،ص۴۱۵). وجود سنت های پدر سالارانه در درون خانواده و جماعت های سیاه پوستان برآنند که ستم مشترک بر زنان و مردان سیاه پوست نوعی رابطه متفاوت با رابطه زنان و مردان سیاه پوست در میان آنها ایجاد کرده است و گاه به نظر می رسد برآنند که نباید با بزرگ جلوه دادن سلطه جوی مردان سیاه، به اصطلاح، آب از آسیاب دشمن ریخت. به نظر فمینیست های سیاه پوست، زنان سیاه پوست بیشتر از آن که قربانی ستم مردان هم نژاد خود باشند، قربانی مردان سفیدپوست بوده اند. به علاوه، زنان و مردان سیاه پوست در مبارزات خود علیه نژادگرایی حاکم بر جامعه امریکا تجربه و همکاری مشترکی داشته اند و بخشی از ستم های که زنان سفیدپوست در روابط خانوادگی خود تجربه کرده اند، خاص آنها بوده است و نمی تواند به دیگران تعمیم یابد. البته برخی دیگر از فمینیست های سیاه برآنند که نباید ملاحضات ضدنژادگرایی باعث نادیده گرفتن ستم مردان سیاه پوست بر زنان شود. در عین حال، باید توجه داشت که ستم مردان سیاه پوست بر زنان در چارچوب روابط خانوادگی تا حد زیادی نتیجه سرکوب و ستمی بوده که آنها در محیط خارج از خانه داشته اند و خانه را زمینه ای برای جبران آن یافته اند. به هر تقدیر، تاکید فمینیست های سیاه پوست بر این است منزلت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زنان سیاه پوست به مجموعه ی از تجارب و برداشت های از واقعیت شکل می دهد که فمینیست های سیاه پوست آن را بیان می کنند و فمینیسم سیاه را مقابله ی با هژمونی فمینیسم سیاه پوست می داند (همان،ص۴۱۵-۴۱۶). البته در کل بسیاری از دل نگرانی ها و حوزه های مورد توجه فمینیست های سیاه شبیه به جریان اصلی فمینیسم است، اما در عین حال، نکات مورد تاکیدشان در برخی از ابعاد با فمینیستهای جریان اصلی تفاوت دارد و این تفاوت تا حد زیادی ناشی از این واقعیت است که زنان سیاه پوست هر سه محور جنسیت، نژاد، و طبقه در موضع فرودست قرار داده شده اند به همین دلیل، گفته می شود:«ضرورت پرداختن به همه ستم ها یکی از ویژگی های اصلی فمینیستی سیاه است»(همان ص۴۱۶).

همان طور که ملاحضه کردید جنبش فمینیسم که قبلا هم به آن اشاره شد پر از ضد و نقیض و مجادله است. این نظریه بر سلسله مخالفت های خلاق، نقد و ضدنقدها استوار است که همواره در سیلانند. این جنبش چالشگر و واژگون ساز است. که به نظر منتقدانی چون سلدون و ویدسون این وضعیت هم نشانگر پویایی باز و شگفت انگیز مکتب های انتقادی فمینیستی است و هم شاهدی بر فقدان سمت و سوی مشخص.

با توجه به آنچه در مورد فمینیسم سیاه گفته شد، و همچنین شرحی که قبلا درباره فمینیسم پست مدرن  مطرح شد حال به مقایسه اجمالی این دو نگرش خواهیم پرداخت.

نوشته های فمینیستی متاثر از اندیشه های پست مدرن بجای وحدت بر کثرت تاکید می کنند و برداشت های که زنان را همچنان مقوله ی همگن تلقی می کنند، رد می نمایند. در واقع، فمینیست های پست مدرن مخالف(جهان شمولی) امر زنان هستند و به مخالفت با کلان روایت های می پردازند که زن بودن را امری کلی می پندارند و در مقابل به ویژگی های متکثر زنان تاکید دارند؛ که البته پیش از این فمینیست های، هچمون فمینیسم سیاه، یکپارچگی مفهوم زن را به چالش کشیده اند، اما با این وجود به مبنای جهان شمولی اعتقاد داشتند. در حالی که فمینیسم های پست مدرن به نسبیت ارزشی و فرهنگی اعتقاد دارند.

بنابر این فمینیسم سیاه به اندیشه اصلی فمینیسم ایراد وارد نموده و بانیان آن معتقد هستند که فمینیسم به طرفداری تک سویه از زنان سفیدپوست برخاسته است. این در حالی است که نگرش پست مدرن اساس نظریه فمینیسم را کلا رد می نماید.

تفاوت دیگر توجه به نژاد و طبقه در فمینیسم سیاه می باشد که بسیار بارز است اما درنگرش پست مدرن بیشتر به حاشیه توجه می شود تا موضوعاتی که قرنها مورد مطالعه بوده و نقش مرکزی داشته است. در واقع زن از منظر این مکتب در یک حاشیه و بی توجهی بسر برده است و حال باید به آن توجه نمود. بدین تربیت فمینیست های پست مدرن موضوعی شکاکانه را در قبال تمرکز بر زنان به مشابه یک گروه اتخاذ می کنند. تمرکزی که به طور نمونه وار مشخصه چارچوبهای فمینیستی است.

در اندیشه پست مدرن هیچ مشخصه ی ضروری برای مقوله «زنان» وجود ندارد. هیچگونه ویژگی ذاتی «مضمون مشخص» وجود ندارد که بتواند سوژه ی فمینیسم باشد. فمینیست های پست مدرن بر تضعیف ساز و کارهای متنوع و چندگانه قدرت متمرکز می شوند، نه بر بسیج فعالیت سیاسی پیرامون هویت های نظیر زن سیاه.

۳-۲) فمینیسم روانکاوی

روانکاوی یکی از پرنفوذترین جریان های است که توسط فمینیست ها مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته است. اصطلاح «روانکاوی» برگرفته از فروید است، فمینیست های موج دومی با نقدهایی که بر فروید وارد آوردند و نظریات روانکاوانه او را دارای سوءگیری جنسیتی دانسته اند، نظریه های جدیدی را شکل دادند که به توضیح چگونگی شکل گیری زنانگی می پرداخت. فمینیست ها از نظریه ی روانکاوانه فروید برای توضیح این مساله استفاده کردند که چطور آموزش های دوران کودکی بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالی سر باز می کند. توجه به ویژگی هایی شکل گیری شخصیت جنسی مسئله اصلی مورد توجه فمینیست های امریکایی همچون نانسی چادروف و کارول گلیگان در دهه ۱۹۶۰ بوده است.

اما در میان فمینیست های روانکاو باید آنهایی که بر مبنای نظریات ژاک لکان به نظریه پردازی اشتغال داشتند نیز اشاره کرد. ژاک لکان، از مفسران نظریات فروید است. اما بسیاری از مسائلی که به اعتقاد فروید جنبه زیستی داشته اند، در نظریات لکان، به عنوان نظام نمادها شناخته می شوند. به علاوه، لکان بر رابطه هویت یابی جنسی و یادگیری زبان نیز تاکید ویژه ای دارد. لوسی ایریگاری، یکی از شاگردان و منتقدان لکان است و در کنار چند فمینیست فرانسوی دیگر از بانیان مکتب«نوشتار زنانه» دهه ۱۹۷۰ شمرده می شود. مکتبی که می خواهد از موضع بدن زنان بنویسد و زنانه نوشتن را ترویج دهد.

اما آخرین گرایش فمینیست های روانکاو، مربوط به آنهایی است که به پسالکانی ها به برخی از ویژگی هایی که لکان برای نظم نمادین قائل است، تا جائیکه تمدن و فرهنگ را نرینه می داند، منتقد هستند. آنها در امتداد مکتب نوشتار زنانه در این نگرش که زنانگی را فقط می توان از نظر فرهنگ مذکر درک کرد، مورد چون و چرا قرار داده و تلاش می کنند از طریق ساختن نمادهای زنانه به امکان های بدیل اشاره کنند. می توان ژولیا کریستوا را جزء این گروه از فمینیست ها به شمار آورد(بیسلی،۱۳۸۵،ص۱۱۸).

به منظور درک این رهیافت تفاسیر بیشتری درباره آثار لکان می تواند راه گشا باشد. طبق رای لکان هر شخص از رهگذر درونی سازی قواعد ارتباطی یا میزان نمادین جامعه به یک شخص بدل می شود و به فرهنگ بشری راه می یابد. این امر از طریق تشکیل یک خود (ناخودآگاه) مجزا و به لحاظ جنسی خاص، در فرایند یادگیری زبان به وقوع می پیوندد. افراد فقط می تواند به زبان نظم نمادین صحبت کنند، اما آن نظم به تعبیر روانکاوی به منزله قانون پدر تلقی می شود. در اندیشه لکانی، به تاثیر از فروید، فرهنگ مذکر است، نه اینکه صرفا تحت سلطه ی مردان باشد. زنانگی چندی پیش از قطب منفی در رابطه قواعد نمادینی نیست که افراد و لذا جامعه را تنظیم می کند. سخن گفتن از زنانگی فقط برحسب مردانگی ممکن است: بیرون از نظم مذکر زبان هیچ مونثی وجود ندارد. برنامه(نوشتار زنانه) تعبیر لکانی بیرونی بودن زنانگی را می پذیرد، اما پیشنهاد پروراندن زبانی بدیل را مطرح می کند، شیوه ای از تفکر، که ممکن است از آن حالت بیرونی بودن استفاده کند. بنابراین جنس مونث صرفا به منزله ی فقدان یک کیفیت برساخته نمی شود،(که نمی تواند چیزی به وجود آورد) .بلکه به منزله ی ارائه کننده ی یک خلاقیت شورشگر فرهنگی، برساخته می شود(همان،ص۱۱۹).

فمینیست های پست مدرن به همراه نویسندگان فمینیست لکانی رجحان مردان بر زنان را به چالش می طلبند، اما نه براساس ویژگی های خاصی که وجه تمایز تمام زنان پنداشته شود«شناسایی زنان به مشابه یک گروه»، ویژگی چون تجربه قابل تمیز زنانه. ذکر این نکته قابل توجه می باشد که فمینیست های روانکاوی لکانی کمابیش بر درون مایه های پست مدرنی مبتنی اند. لذا احتمال بیشتری وجود دارد که ساز و کارهای قدرت را بر حسب ویژه بودن و چندگانگی توصیف کنند. در واقع نویسندگان فمینیست های پست مدرن به نظر می رسد وفاداری یا تعهد کمتری به مقوله های مستقری دارند که هویت ها و مناسبات قدرت را توصیف می کنند. فمینیست های پست مدرن در تصور یک مضمون معین برای مقوله های که قدرت و هویت را توصیف می کنند و در تعداد مقوله های که در یافته های فمینیستی به خدمت گرفته می شوند، چون و چرا می کنند، همانطوری که فمینیست های روانکاوی«لکانی» چنین می کنند. اما با این تفاوت که فمینیست های پست مدرن به این چون و چرا اکتفا نمی کنند. آنها ثبات و در نتیجه خود جایگاه مقوله های مستقر را به چالش میطلبند.

۴-۲) پسافمینیسم حقیقت گرا(عریانیسم)

مکتب علمی- فلسفی عدالت حقیقت گرا (عریانیسم) به اصالت دادن به کلمه به عنوان دومین گرایش  مکتب عریانیسم با نوشتن کتاب «عدالت حقیقت گرا» توسط میثم رجبی در سیاست جنایی ایران مطرح گردید. این مکتب دارای یکسری اصول و مولفه های جهان شمول می باشد. که از این میان اصل جنس سوم آن به فلسفه حقوق جنسیت ها پرداخته و جنس سوم جزایی نیز جرم شناسی فمینیسم را مورد واکاوی قرار می دهد. به اعتقاد این مکتب اندیشه فمینیسم حول محور سه کلید واژه مطرح گردیده است.۱-تفاوت ۲-نابرابری ۳ – ستمگری جنسی، که تا کلید واژه اول محقق نگردد کلید واژه دوم«نابرابری» و سوم تحقق نخواهد پذیرفت[۷۰] این تمام آن چیزی است که فمینیسم در دهه های گذشته در تکاپوی رسیدن به آن بوده است. تفاوت به این منظور که بین جنس مونث و مذکر از لحاظ زیستی- بیولوژیکی تمایزاتی وجود دارد که این تمایزات باعث تقسیم ناعادلانه نقش ها بین جنسیت ها شده است.[۷۱] و برای برطرف کردن این تقاوتها تلاش های از جنبه های مختلف صورت گرفته است. در این راستا فایر استون برای بارداری زنان که سختی های فراوانی بر آنان متحمل می گرداند پیشنهاد تولیدمثل آزمایشگاهی را مطرح می کند که رسیدن به آن به آینده علوم پزشکی مربوط می شود. یا برخی دیگر از فمینیسم ها کنار گذاشتن نهاد خانواده را به عنوان شیوه سنتی در راستای کاهش تفاوت جنسیت ها خواستار شده اند. آن اکلی[۷۲] را یادآوری سخن لنین که گفته بود: زمانی که نیمی از جمعیت در آشپزخانه اسیر شده اند هیچ ملتی نمی تواند آزاد باشد، راه آزادی زنان را در این سه دستورالعمل خلاصه می کند:۱- نقش زنان خانه دار باید منسوخ گردد ۲- خانواده باید منسوخ گردد ۳- نقش های جنسیتی باید به طور کلی منسوخ شوند(بستان،نجفی ،۱۳۸۲،ص۱۰۸).

در واقع فمینیست ها با تاکید و برجسته کردن برخی تفاوتهای موجود همواره تلاش نموده اند راه رسیدن به برابری جنسیت ها را فراهم می نماید که این اندیشه درباره مسائل با افراد و تفریط های در حقوق جنسیتها همراه بوده است. در مقابل نگاه پسافمینیسم مکتب عدالت حقیقت گرا به حقوق جنسیت ها متفاوت می باشد. و قصد آن نمی رود که تفاوتهای زیستی- بیولوژیکی جنسیتها را از بین ببرد، هرچند از تلاش های علمی برای کاستن بار سنگین این تفاوت ها همچون فمینیست ها دفاع می کند. و عصر علمی و صنعتی شدن جوامع را نویدی برای برطرف کردن تفاوتهای زیستی- بیولوژیکی چون بارداری، عادت ماهانه- قوای جسمانی و . . .  می داند که جنس مونث را در مقابل جنس مذکر تضعیف نموده است. برای نمونه با توجه به صنعتی شدن جوامع و رشد روزافزون ماشین آلات بجای نیروی کار، قوای جسمانی حتی در سخت و سنگین ترین فعالیتها مورد نیاز نمی باشد و این تفاوت زیستی با رشد تکنولوژی برطرف گردیده است. اما اینکه با فروپاشی نهاد خانواده یکسری تفاوتها بین زن و مرد را از بین می رود، مورد توجه این مکتب نمی باشد زیرا عریانیسم زن و مرد را از هم جدا نمی داند و آنها را مکمل هم می خواند که با توجه به فروپاشی نهاد خانواده نه تنها عدالت بین جنسیت ها اجرا نمی گردد بلکه در اصل تکامل و تعالی خلقت ناعدالتی صورت می پذیرد. اما در مورد تفاوتهای اجتماعی که بیشتر محصول قراردادهای اجتماعی است، مکتب عدالت حقیقت گرا آن ها را زاده قدرت های زمانه می داند. در این نگرش فلسفه زندگی بشر به دو دوره پیشاکلمه و پساکلمه تقسیم شده است که در دوره پیشاکلمه آدمی در یک دوره فراجنسیتی به سر می برد و با کشف کلمه است که ماهیت پذیر می گردد و جنسیت گرای او آغاز می شود پس در این نگرش آنچه بحث از جنسیت گرایی را پیش می کشد، حاصل دنیای پساکلمه می باشد. که یک نظام قراردادی در زندگی بشر است. که براساس تابعیت ضعیف تر از قوی شکل می گیرد. یعنی به عبارتی با کشف کلمه و آشکار شدن درون آدمی برای هم نوع خود، زندگی او به سمت اجتماعی شدن می رود که در این وضعیت خواسته یا ناخواسته تقسیماتی براساس تابعیت ضعیف تر از قوی در زندگی او شکل می گیرد که جنبه قراردادی داشته و گاها در طول تاریخ دیده می شود که این قراردادها تغییر نموده است(رجبی،۱۳۹۵،ص۴۵). گرچه که همانطور که گفته شد تفاوتهای بیولوژیکی بین زن و مرد امر فاحش و آشکار است. اما قوانین و احکامی که از سوی قدرتهای زمانه در طی ادوار گذشته بر افراد بشر تحمیل شده امروزه چنانچه در روح قومی و جهانی ملت ها حک شده که بسیاری به اشتباه، این قواعد را ذاتی و فطری می پندارند و نادیده گرفتن تغییراتی که در سیر تاریخی آن به وجود آمده همچنان بر ذاتی بودن آنها تاکید می کند. نمونه بارز این قوانین تقسیمات ارث و مشاغل می باشد. که در تقسیم مشاغل آن را به مشاغل داخل خانه و بیرون از خانه تقسیم می کنند و همچنان برخی در جوامع معتقد به این تقسیم بندی بصورت فطری هستند. در مکتب عدالت حقیقت گرا و نظریه ی جنس سوم، زن و مرد هرکدام دارای تمایزاتی هستند که تنها راه رسیدن به وحدت، نگرش تکامل گرایی جنس سوم مدار بر پایه اصل فراروی می باشد. به عقیده آرش آذرپیک جنس سوم در زن و مرد یعنی فراروی از جنسیتها، هرکدام با احترام متقابل به تفاوتها برای رسیدن به یک جنسیت واحد که همانا(انسان متعالی)میباشد(آذرپیک،۱۳۸۴،ص۱۳).

عریانیسم ها در واقع افراد در هر پدیده ی را افراد در مقابل می دانند. یعنی افراد در هر تز را باعث افراد در آنتی تز می دانند. و سنتزی که پدید خواهد آمد را آغاز جنگی دیگر می پندارند. آنها جنبش فمینیسم را نیز از این پروسه دیالکتیک هگل جدا نمی دانند و معتقد هستند که فمینیست از بدو پیدایش برای از بین بردن تفکرات ضد زن و احقاق حقوق زنان تلاش را آغاز نموده و با موج های همراه گشته است. اما با توجه به رقیب قراردادن جنسیت ها در مقابل هم حس انتقام و طرد کردن یکدیگر(که در موج سوم) مشهود است را به اوج خود می رساند در مقابل عریانیسم با پذیرش دیالکتیک عریان که همه تزها جدا از نگاه آنتی تز گونه و سنتزوار، تز محسوب می شود زن و مرد را نه به عنوان رقیب بلکه تز و مکمل هم می دانند که در صورت فراروی از تفاوتها و تمایزات هم به نقطه مشترک و جنس سوم می رسند. در واقع در جنس سوم، جنسیتها با توجه به تفاوتهای زیستی خویش از آنها فراروی می نمایند(یعنی محصور چارچوب زن گرایی و مردگرایی نمی شوند) و با احترام به جنس مقابل آن را مکمل خود دانسته و بدین ترتیب از دنیای جنسیت گرایی خارج و قدم در دنیای فراجنسیتی می گذراند. در واقع دنیای فراجنسیتی شناختی است که با توجه به تکامل شعور بشری جنسیت ها با احترام به تفاوتهای خود به آن رهنمون می شوند. پس به عبارتی دیگر دنیای فراجنسیتی دنیای تکامل شعور بشری می باشد که در صورت رسیدن جنسیت ها دیگر تمایز و تفاوتی بین آنها دیده نمی شود. و اگر هم تفاوتی به تنهای در جنسیت ها هست با مکمل شدن آنها این تفاوت از میان میرود(رجبی،۱۳۹۵،ص۵۰). حال در ادامه با توجه به مباحث مطرح شده در باب مکتب پسافمینیسم عریانیسم به مقایسه آن به صورت اجمالی با  فمینیسم پست مدرن خواهیم پرداخت.

هویت در نگرش پست مدرن تحت تاثیر نسبی گرایی می باشد همانطور که قبلا هم به این مقوله اشاراتی شد و گفتیم هربرت مید معتقد بود که هویت در عصر پست مدرن یک امر نسبی می باشد. و این امر خود باعث می شود که هویت در وحله ی شک و تردید و به سمت پوچی کشیده شود؛ اما در عریانیسم با احترام به حقوق زن و مرد به عنوان مکمل همدیگر اصل حقیقت عمیق مطرح است، در واقع حقیقت عمیق در این مکتب اصلی فراتر از نسبی گرایی و مطلق گرایی و حاصل هم افزایی این دو می باشد که باعث می شود جنسیت ها خارج از نگاه مطلق گرایی و نسبی گرایی به سمت جنس سوم گرایی(انسانیت) فراروی نمایند که به این ترتیب هویت در مکتب عدالت حقیقت گرا در بحث جنسیت ها به سمت یقین گرایی پیش میرود که این برخلاف نگرش پست مدرن می باشد که باعث شکاکیت و پوچگرایی می شود. چرا که آنها بر مبنای بعد متغیر هویت عمل نموده در حالی که عریانیسم به هم افزایی بعد ثابت و متغیر هویت توجه دارد.

همچنین عریانیسم ها معتقد هستند که عصر عریان، عصر فراجنسیتی شدن است، یعنی جنسیت تعیین کننده ی شغل، سیاسیت، اقتصاد، حقوق و. . . نیست و همه چیز به سمت فراجنسیتی و یکی شدن با احترام به تفاوت ها و تمایزهای جنسیتی نه انکار آنها پیش میرود، در حالی که در پست مدرن ما با ضدیت و انکار جنسیتها به دست هم رو برو هستیم. تفاوت دیگر مکتب عدالت حقیقت گرا با فمینیسم پست مدرن در نگارش متن قوانین می باشد به این صورت که باید جنسیت در قوانین حذف شود تا متون قوانین به جنس سوم برسند در حالی که پست مدرن بیشترتکیه بر نگاه نسبی گرایانه قضات در برخورد با زنان و خصوصیات شخصی آنان دارد و کمتر به متن قوانین توجه دارد زیرا متن قوانین را کلی و به نوعی یک کلان روایت می داند. البته در اینجا لازم است گفته شود عدالت حقیقت گرا نیز توجه خاصی به خصوصیات شخصی مجرم دارد و هم افزایی توجه به متن قانون به عنوان نگاه مطلق گرا و برداشت شخصی قاضی در مورد هر مجرم به عنوان نگاه نسبی گرا مطرح است. همچنین تفاوت دیگر این که مکتب پست مدرن مخالف هرگونه کلان روایت می باشد و آن را نفی می کند و در مقابل رو به خورده روایت آورده است در حالیکه عریانیسم هم افزایی کلان روایت و خرده روایت را پذیرفته است.

در پایان این فصل با توجه به آنچه که در مقایسه گرایشات فمینیستی بارز است این که به علت گروه ها و گرایش های فمینیستی، برخی دانشوران غربی به جای کلمه فمینیسم، واژه فمینیسم ها را مورد استفاده قرار داده اند، چرا که اختلاف موجود در این گرایش ها به قدری گسترده است که وجه اشتراکی که سبب استعمال فمینیسم برای تمام آنها باشد، وجود ندارد. اما با نگاهی کلی می توان گفت که این گرایش ها با وجود اختلاف نظرات گوناگونی که دارند در دو مساله مهم وحدت نظر دارند:

*زنان به علت جنسیت دارای فروتری و تبعیض هستند

*باید این فروتری از بین رفته و لازمه از بین بردن آن هم اصلاح نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است.

 

 

 

 

منابع:

الف)فارسی

۱٫آذرپیک،آرش،مهدویان،مهری،(۱۳۸۴) جنس سوم، کرمانشاه، انتشارات کرمانشاه

۲٫بستان(نجفی)،حسین،(۱۳۸۲) نابرابری و ستم جنسی از دیدگاه اسلام و فمینیسم، نشر پژوهشکده

۳٫بیات،عبدالرسول،و دیگران،(۱۳۸۱) فرهنگ واژه ها، قم،موسسه و فرهنگ دینی،چاپ اول

۴٫بیسلی،کریس،(۱۳۸۵) چیستی فمینیسم،ترجمه محمدرضا زمردی، تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

۵٫دبووار،سیمون،(۱۳۸۰آ) جنس دوم، برگردان قاسم صنعوی، جلد اول، تهران: توس

۶٫جمعی از نویسندگان،(۱۳۸۸) از مدرنیسم تا پست مدرنیسم،مجموعه مقالات،ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران:نشر نی، چاپ هفتم

۷٫جمعی از نویسندگان،(۱۳۷۸) سرگشتگی نشانه ها، مجموعه مقالات، چاپ دوم، تهران: مرکز

۸٫دان،رابرت،جی،(۱۳۸۵) نقد اجتماعی پسامدرنیته،بحرانهای هویت،صالح نجفی،تهران:انتشاراتشیرازه

۹٫راسخ،محمد،(۱۳۸۱) حق و مصلحت، مقالاتی در فلسفه حقوق،فلسفه حق و ارزش،تهران:طرح نو

۱۰٫رجبی،میثم،(۱۳۹۵) عدالت حقیقت گرا، چاپ اول،سنندج: انتشارات علمی کالج

۱۱٫ریترز،جورج و داگلاس جی،گودمن،(۱۳۹۰) نظریه جامعه شناسی مدرن، مترجمان،میرزایی،لطفی زاده،تهران:انتشارات جامعه شناسان

۱۲٫ساراپ،ماران،(۱۳۸۲)راهنمایی مقدماتی به پساساختارگرایی و پسامدرنیسم،ترجمه،محمدرضا  تاجیک،تهران،نشر نی

۱۳٫شهابی،مهدی (۱۳۹۲)، از حقوق مدرن تا حقوق پست مدرن؛ تأملی در مبانی تحول نظام حقوقی، مجلۀ تحقیقات حقوقی دانشگاه شهید بهشتی، ش ۶۱

  1. صفاری، علی(۱۳۸۳) درآمدی بر جرم شناسی انتقادی و انواع آن»، انتشارات سمت، چ اول

۱۵٫فانی،حجت اله،(۱۳۸۳) دلالتهای تربیتی دیدگاه پست مدرنیستی لیوتار و نقدآن،نشریه،نوآوری های آموزشی

۱۵٫فوکو،میشل،(۱۳۷۸) مراقبت و تنبیه،تولد زندان،ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهان دیده،تهران:نشر نی

۱۶٫کلر بلو،ماری(۱۳۸۳) حقوق و تفاوت جنسی از دیدگاه نظریه های فمینیستی، نشریه حقوق اساسی، سال دوم، شماره سوم

۱۷٫کهون،لارنس،(۱۳۸۵) از مدرنیسم تا پست مدرنیسم،ویراستار عبدالکریم رشیدیان،تهران: نشر نی،چاپ پنجم

۱۸٫کی نیا، مهدی،(۱۳۷۳) مبانی جرم شناسی طبقه اول، انتشارات دانشگاه تهران

۱۹٫گزارش سخنرانیهای علمی در مرکز مطالعات عالی بین المللی(۱۳۷۸)،فمینیسم و ابعاد آن، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، شماره۴۶

۲۰٫گیبینز،جان آروبوریمر،(۱۳۸۱) سیاسیت پست مدرن،ترجمه منصور انصاری،تهران:گام نو

۲۱٫متیوز،اریک،(۱۳۹۱) فلسفه فرانسه در قرن بیستم،ترجمه محسن حکیمی،تهران: نشر ققنوس

۲۲٫مشعل پور،مرضیه و نادری،فرح،(۱۳۹۱) اندیشه پست مدرنیسم و جایگاه زن،فصلنامه علمی پژوهشی زن و فرهنگ،سال چهارم، شماره سیزدهم

۲۳٫مشیرزاده،حمیرا،(۱۳۹۰) از جنبش تا نظریه اجتماعی:تاریخ دو قرن فمینیسم،تهران:نشر و پژوهش شیرازه

۲۴٫معظمی، شهلا،(۱۳۸۲) فرار دختران چرا؟ نشر گرایش، چاپ اول

۲۵٫منصورنژاد،محمد،(۱۳۸۱) مساله زن،اسلام و فمینیسم،تهران: برگ زیتون

۲۶٫میل،جان استوارت،(۱۳۷۷) کنیزک کردن زنان،خسرو ریگی،تهران: بانو

  1. نجفی ابرند آبادی، علی حسین(۱۳۷۷) دانشنامه جرم شناسی، با همکاری حمید هاشم بیکی، انشارات دانشگاه شهید بهشتی، چ اول
  2. نجفی ابرندآبادی، علی حسین،(۱۳۸۱) تقریرات علـوم جنایی جرم‌شـناسی کنتـرل و واکنـش اجتماعی پایـان‌نامـه مقطـع کارشـناسی ارشـد حقـوق جـزا و جرم‌شـناسی دانشگاه امام صادق(ع)

۲۹٫نش،کیت،(۱۳۸۷) جامعه شناسی سیاسی معاصر،ترجمه محمدتقی دلفروز،چاپ۵،تهران: کویر

۳۰٫نیازپور،امیرحسین(۱۳۹۰) از حقوق کیفری تا حقوق کیفری قراردادی شده،دانشگاه علوم اسلامی رضوی،دوره جدید،شماره یک

۳۱٫نیچه،فردریش،(۱۳۷۷) اراده قدرت،ترجمه مجید شریف،تهران: جامی

۳۲٫والدرون،جرمی،(۱۳۷۹) فلسفه حق،ترجمه محمد راسخ،نامه مفید،شماره بیست و نه

۳۳٫وایت، راب، هینس، فیونا(۱۳۸۲) در آمدی بر جرم و جرم شناسی، روح الله صدیق بطحایی اصل، نشر دادگستر، چ اول

  1. ولد، جرح، برنارد، توماس،اسنیپس، جفری،(۱۳۸۰)جرم شناسی نظری، علی شجاعی، انتشارات سمت، چ اول

۳۵٫هام مگی،سارا گمبل،(۱۳۸۲) فرهنگ نظریه های فمینیستی،ترجمه فیروزه مهاجر، نوشین احمدی خراسانی و فرخ قره داغی،تهران: نشر توسعه

 

 

ب)لاتین

۱٫Alcoff, L (1995).cultural Feminism Versus post structuralism west view press.Inc.London.

۲٫Bak, A. (1999).Constitutive Criminology: An Introduction to the Core Concepts, in: Henry, S& Milovanovic, D. Constitutive Criminology At Work, Applications To Crime and Justice, State Uiversity of New York Press, pp: 17-36.

۳٫Brown, Sheila (2005).understanding youth and crime, open university press, Mc Graw-Hill education.

۴٫Burgess-Proctor, Amanda (2006); “Intersections of Race, Class. Gender and Crime” Femmini Criminology, Sage Publication, Volome, number

۵٫Butler, T (1998).Gender Truble, Feminism and The Subversion of Identity, London. Routledge.

۶٫Carrabine,Eamon and Paul Iganski, (2004) Maggy Lee, Ken Plummer, Nigel South criminology: a sociological introduction, published by Routledge.

۷٫Carter, A. (1997).The Passion of New Eve”, London.

۸٫Elam, D. (1995).Disciplining women”,University of Wales, Montreal. Canada.

۹٫Flax, J. (1989).Political Philosophy and the Patriarchal Unconscious:Feminist Perspective”, London.

۱۰٫Flax, J. (2000).Thinking Fragments: psychoanalysis, feminism and Postmodernism in the Contemporary West”, Berkley. University of CA Press. New York.

۱۱٫Foucault, M. (1993).Power and Knowledge”, London.

 

۱۲٫Gelthorpe, loraine “Femenism and Criminology”,www.oup .com/ uk/orc/bin/49377/ 01992/resources/ synopses/ cho4.doc

۱۳٫Gergen, M. (1990).From mod Masculinity to Post Macho”, a Feminist re-play. New York.

۱۴٫Gergen, M. (1991).Life Stories: Pieces of a Dream”, New Haven. Yale university Press.

۱۵٫Giligan, C. (1989).In a Different Voice. Psychological and Women’s Evelopment”, Cambridge university Press.

۱۶٫Gorton, K. (2004).A New Time of Feminism. Then and Now”,London. Routledge.

۱۷٫Hall, S. (2005).A Postmodern View of Feminism”, London.

۱۸٫Harding, S. (1980).The Norm of Social Inquiry and Masculinity Experience: Philosophy of Science Association”, Vol.2.

۱۹٫Irigaray, L. (2000).To be Two”, Trans.M.Rhodes. London. An Thlon Press.

۲۰٫Jameson, F. (2001).Post Modernism, or The Cultural logic of late Capitalism, London.

۲۱٫Jones, A. (1996).Feminism Reclaimed”, NewYork.

۲۲٫Lyotard, J.(1989).The Post Modern Condition, University of Minnesota press.

۲۳٫Mackinnon,Catharine, A.(1987).Feminism unmodified:Discourses on life law,                                Cambridge,MA,USA: Harvard university press.

۲۴٫Maisani ,P , et Wiener ,F.(1994)Rèflexions autour de la conception post-moderne du droit , Droit et Societe ,Vol 27

۲۵٫Marks, E. (1981).New French Feminism: an Anathology Brighton,Harvester press.

۲۶٫McLaughlin, Eugene and john Muncie (2001), The sage Dictionary of Criminology, sage publication.

۲۷٫Mourad, Roger, After Foucault(2003) A new form of right , Philosophy & Social Criticism ; vol 29, No.4.

۲۸٫Muncie,jhon(2004),Youth& Crime, sage publication.

۲۹٫Ngaire, Naffine; 1995, “Gender, Crime and Femenism”, Dartmouth Puplishing Company Limited

۳۰٫Ngaire, Naffine, 1997, “Feminism and Criminology”, Polity Press, First

۳۱٫Nicholson, R. (2000),“Feminism and Post Modernism”, London.

۳۲٫Pojman, L.(1995),Relativism’in the combridge dictionary of philosophy Audi, R.

(ed) Cambridge university press.

۳۳٫Psillos,S.(2007),Relativism’in philosophy of science A-Z, Edinburgh universityPress.

۳۴٫Rafte, Hahn, N.D, Nicol and Heidensohn, “France; International Femenist Perspectives in Criminology”, Engenderinga Discipline, Bukingham, UK: Open Univercity                                      Press

۳۵٫Rathenberg, K. (1998),“Feminism, Law and Bioethics”, Ethical Journal. Kennedy Institute. No.6, V.I, NewYork.

۳۶٫Seldon,R and Widdowson,P.(1993),A Readers Guide Contemporary Literary Theory.Hert Fordshire: Harvester wheat’sheaft.

۳۷٫Schwartz, N. (2004): “Post Modernism. Feminism and Identity”, New York.

۳۸٫Walkerdine,V.(1998):“Post Structuralist Theory and Everyday Social Psychology”, Open University Press.

۳۹٫Walters, N. (1996): “New Feminist”, London.

۴۰٫Weedon, Chris. (1989): “Feminist Practice and Post Structuralist Theory”, Oxford, Basil Black well.

۴۱٫Whitford, M. (1991).“Luce Irigaray: Philosophy in the Feminine”,London.

۴۲٫Zalewaski,M(2000).“Feminism after postmodernism”Theorizing Through practice,London and Newyork: Routledge.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[۱] Oppositional epistemology

[۲] Gay rights

[۳] Environmentalism

[۴] perspectivity

[۵] God-eye

[۶] Foundationalism

[۷] Universalism

[۸] Essentialism

[۹] Representation

[۱۰] Reason

[۱۱] Reasoning subject

[۱۲] Decentering

[۱۳] Binary logic

[۱۴] Binary opposites

[۱۵] Contextual

[۱۶] Discurse practices

[۱۷] Discursive analysis

[۱۸] Genealogy

[۱۹] Intertextuality

[۲۰] The Imaginary

[۲۱] Hyperreality

[۲۲] Alterity

[۲۳] Empowerment

[۲۴] Negative freedom

[۲۵] Innocence

[۲۶] Foundamental epistemology

[۲۷] Objectivity

[۲۸] Curt

[۲۹] Deconstruction

[۳۰] schwarts

[۳۱] Natural fact

[۳۲] Cultural performence

[۳۳] Nurturing

[۳۴] caring

[۳۵] social harmony

[۳۶] bigger picture

[۳۷] hall

[۳۸] gender equality

[۳۹] Equal rights

[۴۰] obtained

[۴۱] open-minded

[۴۲] genealogic

[۴۳] metanarratives

[۴۴] big narratives

[۴۵] contextual small narratives

[۴۶]مقصود لیوتار از روایت های بزرگ، آن دسته از تصورات، اندیشه ها، مفروضات و گفتمان هایی است که در موضعی فراتر و بهتر قرار میگیرند ونقش هدایت گری و سلطه آمیز را ایفا می کنند، به نحوی که همه دیگر سخنان از جمله این روایت های بزرگ محسوب می شوند.در مقابل روایت های بزرگ، روایت های زمینه ای کوچک و خرد وجود دارند که نقش کلی و سلطه گرانه را دارا نیستند، بلکه تحت تاثیر مقتضیات و شرایط موجود که به طور عمده متحول و متغییر نیز هستند، شکل می گیرند.این نوع روایت ها تا حدودی مورد تایید لیوتار می باشند.

[۴۷] Meta-theoric

[۴۸] Harding

[۴۹] feminist epistemology

[۵۰] paternalism

[۵۱] gergen

[۵۲] giligan

[۵۳] feminist activity

[۵۴] postmodernism،s deconstryction

[۵۵] women

[۵۶] oppression

[۵۷] oppressed

[۵۸] oppressor

[۵۹] Nicolson

[۶۰] psychological

[۶۱] nature

[۶۲] stanton

[۶۳] gilman

[۶۴] radicalism

[۶۵] beauvoir simone

[۶۶] existentialist feminism

[۶۷] the second sex

[۶۸] subject (sujet)

[۶۹] alice walker

[۷۰] . البته در گذشته عده ای متاثر از عقل گرایی دکارت معتقد به برابر زیستی بین مرد و زن بودند که فمینیست ها زود به نگرش افراطی آنها پی بردند و آن را کنار گذاشتند.

[۷۱] .البته باید توجه داشت کلید واژه دوم محسوب می گردد که با توجه به نگاه فمینیسم روانکاوانه و سوسیالیست استقلال پیدا نموده است.

[۷۲] Annoakley

درباره ی هنگامه اهورا

شاعر و داستان نویسِ عریانیست، عضو مکتب اصالت کلمه و دایره ی مطالعاتی قلم، مسئول روابط عمومی اصالت کلمه و دانش آموخته ی رشته ی مترجمی زبان انگلیسی

همچنین ببینید

نخستین نشریه ی تصویری در ایران   نشریه ی تصویری «دنیای کلمه»   زیر نظر …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *