شعر فراگفتار یعنی همافزایی شعر زبانی و شعر بیانی در یک اثر که برای نخستین بار در شعر دههی ۷۰ توسط عالیجناب آرش آذرپیک پایهگذاری شد.
شعر فراگفتار (همگرایی شعر بیان و زبانی) در دههی ۷۰
دو جبهه و اردوگاه شعر بیانی و زبانی در برابر هم قد علم کرده بودند و رایت برافراشته بودند، اما کدام یکی سخن راستین شعر را بیان میکند؟ حقیقت ادبیات و هنر شعر با کدام یکی از این دو اردوگاه است؟
از نیمهی دوم دههی ۷۰، جریانی رخ نمود که در نهایت در ۳۰ امرداد ۱۳۸۰ مانیفست آن در یک نشریهی محلی منتشر شد، اگرچه اشعار و نمونههای آن در بسیاری از مجلات معتبر کشور انتشار یافته بودند و مورد پذیرش قرار گرفته بودند.
جریان شعر فراگفتار (همگرایی شعر بیان و زبانی) حرکتی چند ساحتی بود:
- بنابر تئوری سیال به شعر جامع باور داشت؛ شعر جامع خود را شعر فراگفتار میدانست و شعر فراگفتار در درونهی خود به شعر گشتالت باور داشت و شعر گشتالت در ساحت شعر روان هستی خود را جاری کرده بود، این جریان شاخههای مختلف شعری را بعدها و حتی همزمان با نام شعر دال، شعر زبانه، واژانه، شعر پدیدار، مینیمال تغزلی، شعر سبز و… سامان داده است.
- شعر جامع از آن نظر جامع است که مطلقیت شعر را نه در اردوگاه شعر بیان و نه در اردوگاه شعر زبان میزید، بلکه اصالت را به مقام جامع شعر میدهد، یعنی همافزایی و همگرایی تمام ساحات شعر زبانی و شعر بیانی، به اندازهی توانش و ظرفیت استعدادی قلمی شاعر.
- فراگفتار بود از آن جهت که در ساحتی زبانورزانه جهان خویش را بیان میکرد و فقط گفتاری نبود برای بیان درنگها و دغدغههای خود، فراگفتار بود و فرازبانگی را در ساحتی که نگرگاهی بسیط به جهان بیانی داشت، تعیین میبخشید.
- شعر گشتالت بود از آن حیث که تمام ارکان، آحاد و صفات شعری را اجزا و امکانات بیانکار خویش میدانست، آن هم در جامعهی مدنی شعری که در آن هیچ ساحت و عنصر زبانی-بیانی بر دیگری برتری و چیرگی توتالیتر نداشت.
- شعر روان بود، زیرا روانبودگی را در چهار ساحت تعریف میکرد:
- روان شاعر
- روان خواننده
- روانبودگی بیانی
- روانبودگی زبانی
الف) عدم هر گونه رابطهی سادو-مازوخیستی شاعر، شعر و خواننده؛ زیرا شاعر در شعر روان نمیخواهد برای بیان دغدغهها و درنگها و شگردها و کارکردهای زبانورزانه یعنی زبانورزی در عین و حین بیانمندی و بیانورزی در عین و حین زبانمندی، دست به تصنع و تکلفی بزند که هم روان خود را برای بنای ساختارهای لابیرنتگونهی بیسرانجام آن، برآشوبد و نه میخواهد روان خواننده را بیازارد، روانی که به نیت التذاذ از شعر، لذت از ساحات زیباییشناسیک، رضایت شعوری و خشنودی عقلانی از درکی انتولوژیک از هستی و پدیدارها و رخدادها، افقگشاییهای جهان شاعرانه، یکباره با شعری مواجهه میشود که زبانورزی را به نهایتی رسانده است که از حیطهی جسارت زبانی به ورطهی خسارت زبانی رسیده و بیانمندی را به جایی رسانده که در نهایت هیچ افق اندیشگانی-عاطفی در قلب و عقل او گشوده نمیشود؛ یعنی شعرهایی که شاعرانش در ارائهی آنها باید سادیسم داشته باشند و خوانندگانش مازوخیست؛ اگرچه شاعران و خوانندگی که توأمان دچار سادو-مازوخیستی هستند در همین حیطهی شعری قرار میگیرند و از جهان شعر روان بیرونند، چراکه شعر روان در برابر آنها قد افراشته و مشت پوچ آنها را باز میکند.
ادامه در پست بعد